اگر مرگم فرا رسید و یکدیگر را ندیدیم
فراموش نکن كه من ديدار تو را بسيار آرزو كردم..
کربلایِحسینِمن:)
صلاللهعلیکیااباعبدالله-ع❤️🩹✋🏼
کربلای من ...
هر دعایی بکنم حاجت دلخواه تویی..💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعاکنمنخودموبهآقامبرسونم؛
دعاکنکهصبحظهوروببینم..!
#انرژیبگیریم؟!
دعای تعجیل فرج، دوای دردهای ماست. در روایت است که در آخرالزمان همه هلاک میشوند «إِلا مَنْ دَعا بَالْفَرَجِ»؛ مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعا کنند.
_حضرت آیتالله بهجت رحمتاللهعلیه
کربلای من ...
دعای تعجیل فرج، دوای دردهای ماست. در روایت است که در آخرالزمان همه هلاک میشوند «إِلا مَنْ دَعا بَال
بهترین کار برای به هلاکت نیفتادن در آخرالزّمان ، دعای فرج امام زمان(ارواحنا فداه ) است ؛ البته دعایی که در همه اعمال ما اثر بگذارد. قطعاً اگر کسانی در دعا جدّی و راستگو باشند ، مبصراتی (دیدنی هایی) خواهند داشت. باید دعا را با شرایط آن خواند و «توبه از گناهان» از جملة شرایط دعا است.
با خود قرار بگذاریم که بعد از هر نماز در سجده ی شکر ، و در تعقیبات نماز دعا برای ظهور را با حضور ذهن و توجه به معنی و مفهوم آن ، از عمق وجودمان از خدا درخواست کنیم.
_حضرتآیتاللهبهجترحمتاللهعلیه
کربلای من ...
__❤
چه شود نسیم صبحی خبر از وصل تو آرد...!!
که دگر توان نداریم چو مدام چشم به راهیم
#پیشنهادی
#کربلای_من
@Karbalayeman
4_6033100346912413377(2).mp3
16.4M
🌱🌸°•🎊
ترکی فارسی
نماهنگ « حیدَرَه باخ »
با نوای: حاج #مهدی_رسولی
حاج #حنیف_طاهری
و کربلایی #حسین_طاهری
@Karbalayeman
کربلای من ...
یاعلیمولا💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روی اسم تو خیلی حساسم💛✋🏼
باور کنید هر کس به جایی رسید؛
با مبارزه با نفس رسید...
. شهیدعلیچیتسازیان .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلنگری برای نماز خواندن!!
استاد عالی
آهسته گوش کن به تمامِ من،
یک من،
درونِ سینه من،
بیقرارِ توست . .
صلاللهعلیکیااباعبدالله-ع❤️🩹✋🏼
هر صبح را به حُبّ تو آغاز میکنم
ای تام در محبّتِ الله ، یا علـــــی💚
-امیرالمومنینحیدرعلی-ع-
کربلای من ...
به نام نامیِ او مهدی ظهور خواهد کرد !💚
اگر روزى آمدى ومن نبودم
بدان كه ديدار تو را بسيار آرزو كردم..
السلامعلیکیابقیهالله-عج✋🏼
نقل داستانی از عنایت امام زمان(عج)
استاد #آیت_الله_فرحانی :
آیتالله فلسفی(ره) داستانی نقل میکند که بسیار پندآموز است و در آن تذکرات عجیبی دارد؛ ایشان میفرمود: در یکی از روستاهای شاهرود، عالمی بود که کار دینی و تربیتی میکرد و مردم به او ارادت داشتند.
او پسرش را برای تحصیل به شهر دیگری فرستاده بود؛ اما این پسر چندان درس نخوانده بود و چیزی در ایام تحصیل جمع نکرده بود. آن عالم که از دنیا رفت، مردم به اعتبار فضل و علم پدر، پسر را به جای او گذاردند. پسر نماز میّت میخواند، صیغۀ عقد میخواند، صیغۀ طلاق میخواند؛ اما همه باطل!
روزی پسر به فکر افتاد که واقعیت را بازگو کند و بیش از این، آخرتش را خراب نکند. مردم پس از فهمیدن واقعیت او را زده و از روستا بیرون انداختند. خودش نقل میکند: از شاهرود که خارج شدم، آقایی مرا به اسم صدا زد و از من پرسید: «چرا اینگونهای؟» گفتم: من اشتباه کردم، گناه کردم و خلاصۀ جریان را تعریف کردم. آن آقا به من گفت: «به تهران و مدرسۀ نصرالدین برو. حجرۀ شماره 16 این مدرسه خالی است. شخصی به اسم آقامیرزا آنجاست.
به او بگو کلید این حجره را به تو بدهد و به او بگو: آقامیرزا! خود شما هم باید درسی برای من بگذاری و مرا تعلیم دهی.» من هم سرم را پایین انداختم و به تهران رفتم. آدرس درست بود. تا به آقامیرزا گفتم، اطاعت کرد. کلید را آورد و به من داد و پیشنهاد تدریس را نیز پذیرفت.
آقامیرزا میگوید: دیدم او جوانِ عجیبی است و اطلاعات ویژهای دارد. در طول تدریس، خاصیتهایی را در ایشان دیدم. من بیشتر اوقات بدون مطالعه و آمادگی قبلی به او درس میگفتم و به عنوان مدیر و متولی حوزه، نظم خاصی نداشتم و چندان به امور طلاب رسیدگی نمیکردم؛ یا مثلاً در خانه به خانوادهام رسیدگی نمیکردم و عیالم کتابهایم را پنهان کرده بود. در واقع، علت اصلیِ پیشمطالعه نکردنم، همین بود. در طول تدریس، این شاگرد محل پنهان شدن کتابهایم را به من گفت.
به او گفتم: آقا این اطلاعات، از کجاست؟ گفت: من رفیقی دارم. همان شخصی که در راه خروج از شاهرود، به سراغم آمد و مرا راهنمایی کرد. این رفیق هر روز برای ناهار یا شام به من سر میزند، مرا راهنمایی میکند و دستم را میگیرد. بسیار شخص بزرگواری است. متولی مدرسه میگوید: من فهمیدم این شخص، یوسف فاطمه(ع) است. به او گفتم: آیا میتوانی از رفیقت اجازه بگیری تا من هم او را ببینم؟ گفت: این آقای من اصلاً اجازه نمیخواهد؛ چراکه بسیار انسانِ خوشبرخورد و دوستداشتنیای است. گفتم: نه؛ تو باید برای من اجازه بگیری. او رفت تا اجازه بگیرد.
برگشت و گفت: آقا فرمودند: «به آقامیرزا بگو: تو دَرست را بخوان و وظایفت را انجام بده؛ وقتش که فرا برسد، خودمان به دیدار تو میآییم.»
✍بله برادر، عزیز، خواهر بزرگوار! اگر به وظایفمان درست عمل کنیم، امام زمان(ع) به سراغ ما میآید.
نقل شده است: کفاشی بسیار با آقا مرتبط بود. خود این کفاش میگفت: آقا برای کفاشی برایم کفش آورده بود. تا کفشها را دیدم، گفتم: آقا خیلی دوستت دارم؛ اما باید نوبت بگیری. میگوید: تا این را گفتم، دیدم آقا مرا بغل کرد. گفت: «برای همین است که تو را دوست دارم.»
📚عصاره خلقت