🔴 بریم سراغ #داستان_سربازی سید مشتبی
.
بهمن ماه 1401 بود که کم کم افتادم به فکر اینکه دفترچه سربازی رو پست کنیم.
.
با توجه به کارهای کسبنا، اولویتم این بود که یه کاری کنم بیفتم توی شهرمون که توی وقتای فراغت، کسبنا رو ارتقا بدیم.
.
من مهارت هاشو داشتم ولی رابطهاش رو نداشتم😅
.
پس باید یه کاری میکردم که بر پارتی بازی هایی که ممکنه وجود باشه غلبه کنم...
آموزش کامپیوتر| کَسبُنا🇮🇷
رفقا تا اینجاش رو علی الحساب نگه دارید ادامش رو میگم ان شاءالله خیلی مخلصم
ادامه #داستان_سربازی بنده
بعد از تقسیم شدنمون و توجیهات فرمانده رفتیم برای دریافت استحقاقی ها(کیف و لباس و کفش و پتو و...).
بعدش هم یه سری فرم ها بهمون دادن که تکمیل کنیم.
.
وقتی فرم ها رو تکمیل کردیم فرمانده اومد گفت یه آدم با جنم میخوام که گروهان رو بچرخونه و نظم و ترتیب به افراد... دنبال ارشد گروهان میگشت.
مدعیان همه بلند شدند، منم گوشه ای کز کردم که گیر نده به من.
من حوصله ی داد زدن روی آدما رو نداشتم.
.
ارشد که انتخاب شد به ترتیب مسئول آسایشگاه، مسئولای غذا، چای،انبار انتخاب شدند.
.
در انتها گفت کی دستخطش و کامپیوتر بلده؟!
من و دو نفر دیگه از دوستان دستامونو بلند کردیم.
.
بعد از اتمام آموزشی و ماجراهایی که داشتیم، من بالاخره افتادم توی شهرمون.
.
رفتم با مسئول معاونت اجتماعی فراجا صحبت کردم و گفتم آقا من یه سری مهارت ها دارم، از کامپیوتر تا کلیپ سازی و طراحی پوستر...
.
اوناهم از خدا خواسته، خودشون سریع پیگیر شدن که ستاد استان منو تقسیم کنه توی ادارشون برای کارای تدوین
.
واقعا خدا خیرشون بده.
واقعا خدا عمر با برکتی بهشون بده.
.
و من اینطور شد که اینجا سرباز شدم، صبح ها شیفت اداری هستم
بعد از ظهر ها هم میرسیم به کسبنای عزیز.
.
کسبنا بشدت برای ما عزیزه
چون هم خیلی براش زحمت کشیدیم
و هم تجربه های تازه ای رو به ما یاد داد.
.
ان شاءالله که خدا به ما توفیق بده بیشتر به بنده هاش خدمت کنیم.
.
خیلی مخلصیم♥🙋♂️
#داستان_سربازی
#ادامه_دارد
حالا خیال نکنین، سربازی ما همیشه گل و بلبله، امروز نوبت ظرف شستن من بود😅😅
رفقایی که نمیدونن جریان سربازی چیه، هشتگ #داستان_سربازی رو توی کانال سرچ کنین بخونین
عزیز دلید♥