سحر که هرنفسی بوی یار می گیرد
به کوی عشق تو،جانم قرار می گیرد
تومهربان ترازآنی،که هرکه دل به توداد
همیشه،بیشتر ازانتظار ،می گیرد
هزار بذر نگاهت،نشانده ام دردل
درخت خواهش من،برگ و بار می گیرد
پناه خلقی ولطف تو فرصت غم را
زدست حادثه ی روزگار می گیرد
ببین به عمرسیاهم،نشان نوری نیست
کدام شعله دراین شام تار می گیرد؟
هراس آهوی صیاد دیده را دارم
که رد پای تورا ازغبار می گیرد
درآن حریم،کسی می رسد،که اذن ورود
زآستان تو،امید وار. می گیرد
تو ،ای طراوت هشتم،ردم مکن،که دلم
صفای سبز شدن ازبهار می گیرد
#جعفر_رسولزاده_آشفته
کاشانهی شعر
اخبار و اطلاعات ادبی کاشان
@Kashane_poem