[همیشه در کنارت هستم]
📙 معرفی کتاب👇
در این کتاب سعی شده خاطرات شفاهی شهید از خانواده، دوستان، همکاران و همرزمان جمع آوری و تدوین گردد. همچنین بخشی از دستنوشته های شهید در ایران و سوریه در این کتاب برای اولین بار منتشر گردیده که در نوع خود منحصر به فرد است و زوایای جدیدی از خودسازی و ابعاد فکری این شهید عارف را نمایان کرده است.
گزیده متن:
از سوریه باهام تماس گرفت، بهش گفتم: «تو جهادت من رو هم شریک کن».
- نمیشه! شرط داره، شرطش اینه برا شهادتم دعا کنی.
📚 @ketab_Et
[ عالمی که انسان نام گرفت ]
📙معرفی کتاب👇
پیرامون جنبه های مختلف جسمی، ذهنی و فکری و روحی انسان نگاشته شده است.
در بخش نخست کتاب عالمی که انسان نام گرفت (جسم شناسی) به ابعاد جسمی انسان و عوامل و عناصر و مواد مؤثر در سلامتی و خواص برخی از غذاها و خوراکی ها ، در بخش دوم به موضوع ذهن شناسی و فواید علم و فعالیت های ذهن انسان و قوای مدرکه پرداخته شده است.
در بخش پایانی کتاب عالمی که انسان نام گرفت نیز به موضوع روح و معنا و تجلیات آن در انسان، به عنوان مهم ترین محور وجودی شخصیت آدمی مورد بحث قرار گرفته است.
نگارنده در این بخش تأکید می کند که قوای مدرکه زیر نظر روح متعالی انسان پرورش می یابند و بشر را به سوی سعادت رهنمون می شوند.
#عالمی_که_انسان_نام_گرفت
📚 @ketab_Et
💠امام محمد باقر علیهالسلام:
ما شیبَ شیءٌ بشیءٍ اَحسن مِن حِلمٍ بعلمٍ؛ چیزی با چیزی نیامیخته است که بهتر از حلم با علم باشد.
📚(بحارالانوار ، دار احیاء التراث العربی ، ج ۷۵ ، ص ۱۷۲)
📚 @ketab_Et
[ تنها زير باران]
📙معرفی کتاب👇
موضوع کتاب «تنها زیر باران» روایت زندگی و شهادت سردار «مهدی زین الدین» فرمانده لشکر ۱۷ امام علی بن ابی طالب (ع)، می باشد.
این کتاب در برگیرنده خاطراتی منتشر نشده مربوط به زندگی و رزم و شهادت، شهید مهدی زین الدین از زبان خانواده، همسر و همرزمان وی است.
#تنها_زیر_باران
📚 @ketab_Et
[ انسان حداکثری ]
📙معرفی کتاب👇
💠این کتاب با رویکردی جدید به بررسی زندگی شهید عزیز سردار قاسم سلیمانی پرداخته است.
💠در کتاب حاضر، چهل ویژگی برجسته حاج قاسم سلیمانی به عنوان انسان حدّاکثری جمع آوری شده که وجود هر یک از این صفات در شخصیت حاج قاسم از او انسانی دوست داشتنی، قاطع، مؤثر و ماندگار ساخته است.
💠به همین مناسبت، مؤلف این کتاب را «انسان حدّاکثری؛ سرباز سپهبد، حاج قاسم سلیمانی» نام نهاده است
#انسان_حداکثری
📚 @ketab_Et
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 61
اگرشهیدنشه من به عدالت خداشک میکنم!."خودش هم که عاشق این کارهابود،ولی من میگفتم خیلی زوداست.خیلی زوداست حتی بخواهی حرفش رابزنیم.
بعدازماموریت لوشان کم کم زمزمه های رفتن سوریه وعراقش شروع شد.
میگفت:"من یابایدبرم عراق یابرم سوریه.اینجاموندنی نیستم."بعدازهفت سال عضویت قراردادی،تازه درسپاه نیروی رسمی شده بود.درجواب این حرفهافقط به زبان پاسخ مثبت میدادم که خیالش راحت باشد،ولی ته دلم نمیتوانستم قبول کنم.
ماتازه داشتیم به هم عادت میکردیم.تازه همدیگرراپیداکرده بودیم.
حمیدکناربخاری سخت مشغولدمطالعه کتاب"علل الشرایع"شیخ صدوق بود.کتابی که مدتهابه دنبالش بودتااین که پیدایش کردم وبه عنوان هدیه برایش خریدم.
درحالی که داشتم میوه های پوست کنده راتوی بشقاب آماده میکردم،زیرچشمی نگاهم به حمیدبود.هر
صفحه ای که میخواند،دستش رازیرمحاسنش میبردوچنددقیقه ای به فکرفرومیرفت.طول زمستان ازبخاری جدانمیشد.به شدت سرمایی بود.کافی بودکمی هواسردشود،خیلی زودسرمامیخورد.هروقت ازسرکارمی آمددستهایش رامستقیم میگذاشت روی بخاری.
گاهی وقتهاکه ازبیرون می آمدازشدت سرمازدگی یک راست روی بخاری مینشست!میگفتم:"حمید،یک روزسرهمین کارکه می نشینی روی بخاری،لوله ی بخاری درمیاد،متوجه نمیشیم،شب خدای نکرده خفه میشیم."حمیدمیگفت:"چشم خانوم.رعایت میکنم،ولی بدون عمردست خداست."
میوه های پوست کنده راکناردستش گذاشتم.
نگاهش راازکتاب گرفت وگفت:"این طوری قبول نیست فرزانه.توهمیشه زحمت میکشی میوه هاروبه این قشنگی آماده میکنی.دلم نمیادتنهایی بخورم.بروروی مبل بشین الان میام باهم بخوریم."تازه مشغول خوردن میوه هاشده بودیم که گوشی حمیدزنگ خورد.تاگوشی راجواب داد،گفت:"سلام.به به متاهل تمیز!"فهمیدم آقابهرام،رفیق صمیمی حمیدکه تازه نامزدکرده،پشت خط است.
ازتکه کلام حمیدخنده ام گرفت.بارفقایش نداربود.اوایل من خیلی تعجب میکردم.میگفت:'این هارفقای صمیمی من هستن.اون هایی که نامزدمیکنن رواین طوری صدامیکنم که بقیه هم زودتربه فکرازدواج باشن."کافی بودیکی ازدوستانش نامزدکرده باشد.
آن وقت حسابی آنهاراتحویل میگرفت.
ازوقتی که آقابهرام نامزدکرد،ارتباط خانوادگی ماشروع شد.کل نامزدی این خانواده باماگذشت.به گردش وتفریح میرفتیم؛مسافرتهای یک روزه یاحتی چندساعته.مجتمع تفریحی طلاییه سمت باراجین زیادمیرفتیم وقایق سوارمیشدیم یاغذامیپختیم وآنجامی بردیم.
آقابهرام پیشنهاددادجمعه دورهم باشیم.حمیدگفت جوجه بگیریم برویم سنبل آباد.روزجمعه بساط جوجه رابرداشتیم.کلیدمنزل پدری حمیددرسنبل آبادراگرفتیم وراه افتادیم.زمستان هاالموت معمولاهوابرفی وبه شدت سرداست.
وقتی رسیدیم برای گرم کردن اتاق هاچراغ نفتی روشن کردیم.خیلی وقت بودکسی آنجانرفته بود.انگارهمه چیزیخ زده بود.آدم ایستاده قندیل می بست.حمیدوآقابهرام داخل حیاط آتش روشن کرده بودندتابساط جوجه راه بیندازند.من وخانم آقابهرام داخل اتاق،زیرپتووکنارچراغ می لرزیدیم.
ازبس
شعله ی چراغ رازیادکرده بودیم،دودمیکرد.به حدی سردمان شده بودکه اصلامتوجه نشدیم که همه ی اتاق رادودگرفته است.وقتی حمیدداخل اتاق شد،بادلهره گفت:"شمادارین چکارمیکنین.الان خفه میشین."توی چشمهاوبینی مان پرازدودشده بود.تاچندروزبوی دودمیدادیم.وقتی ناهارراخوردیم،بیرون زدیم.
احساس میکردم اگرراه برویم بهترازاین است که یکجابنشینیم.داخل حیاط یک سگ نگهبان بودکه مدام نگاهش سمت مابود.من وخانم آقابهرام به شدت ازسگ میترسیدیم تایک قدم سمت مامی آمدازترس به سمت دیگرحیاط میرفتیم.حمیدوآقابهرام دلشان راگرفته بودندومیخندیدند.
کارماهم شده بودفرارکردن!بعدازناهار،حمیدباقی مانده ی غذاهارابرای این که اسراف نشودبه سگهاداد همیشه همین عادت راداشت.وقتی بیرون میرفتیم غذایی که اضافه می ماندرازیردیواریازیردرخت میریخت یاوقتی گوشت چرخ کرده میگرفتیم،یک تکه ازبهترین جای گوشت جدامیکردوروی پشت بام برای گربه هامیریخت.همیشه هم میگفت:"به نیت همه اموات."
دربرنامه ی سمت خداازحاج آقاعالی شنیده بودکه وقتی میخواهیدچیزی راخیرات کنیدبه نیت همه ی اموات باشد،چون ازاول خلقت تاآخربه همه ی اموات ثواب یکسان میرسدواینکه هرکسی
برای اموات خیرات واحسان بیشتری داشته باشدروزقیامت زودتربه حسابش رسیدگی میشودتاکمترمعطل شود برای همین هیچوقت غذایی که اضافه مانده بودراتوی سطل آشغال نمیریخت.
ادامه دارد...
📚 @ketab_Et
[اخلاق اقتصادی]
📙معرفی کتاب👇
کتاب اخلاق اقتصادی نوشته جواد ایروانی توسط انتشارات دانشگاه علوم اسلامی رضوی منتشر شده است. رشد و پیشرفت اقتصادی در کنار سالم سازی فعالیت ها و مقابله با مفاسد از یک سو، و ایجاد و گسترش عدالت اجتماعی، و برخورداری همة مردم از رفاه نسبی از سوی دیگر، از مهم ترین دغدغه های عصر حاضر در بیشتر جوامع است.
گزیده✂️کتاب
پیشتر بیان داشتیم که در مقابل اندیشة «خویشمالکیِ فردی» در نظام سرمایهداری و «دولتمالکی» در نظام سوسیالیستی، در بینش اسلامی، خداوند، مالک همه چیز است. از این رو در اندیشة اسلامی، انسان، تنها جانشین و نمایندة خدا در زمین است . خداوند از میان تمام موجودات، انسان را برگزید ، از روح خود در او دمید و او را امانتدار خویش قرار داد و با دین و آموزههای وحیانی راه و رسم جانشینی و حمل امانت الهی را برای وی روشن ساخت.
#اخلاق_اقتصادی
📚 @ketab_Et
[ مسمومیت های کودکان ]
📙معرفی کتاب👇
کودکان قسمتی از گران بهاترین دارایی های ما هستند و شادی و سلامتی شان برای همه ما مهم است. امروزه با توجه به پیچیده تر شدن زندگی، پیشرفت فن آوری ، ساخته شدن مواد و ترکیبات جدید، افرایش آلودگی های محیطی و غیره احتمال بروز صدمات مختلف به خصوص بروز مسمومیت برای افراد آسیب پذیر، ازجمله کودکان بیشتر شده است. این خطر به خصوص، در مناطقی که اصول پیشگیری به طور صحیح رعایت نمی شود و داروها و سموم و مواد شیمیایی به سهولت ممکن است در دسترس کودکان قرار گیرد، مضاعف خواهد بود.
طبق آمارهای جهانی، سالانه در سراسر دنیا، بین 3 تا 4 میلیون مسمومیت گزارش می شود که از این تعداد حدود 50 درصد مربوط به مسمومیت کودکان است.
مسمومیت کودکان در کشور ایران نیز پدیده شایعی است. با این که آمار تجمعی دقیقی در دست نیست. به طور متوسط در سال حدود 20000 تا 25000 مورد مسمومیت کودکان بروز می کند.
#مسمومیت_های_کودکان
📚 @ketab_Et
[مطالبات رهبری از بانوان]
📙معرفی کتاب👇
کتاب مطالبات رهبری از بانوان به کوشش محمدحسین رفیعی شمس آبادی تهیه شده و توسط انتشارات تراث منتشر شده است. بخشی از مطالبات رهبری از جامعه زنان مربوط به همه آن هاست، مانند انتظاراتی که ایشان از زنان در زمینه سبک زندگی دارند و بخشی مربوط به زنان نخبه و اهل معرفت است، مانند مبارزه برای برطرف کردن ظلم به زنان. لذا می فرمایند: «خانم های اهل معرفت که باید وارد یک میدان مبارزه صحیح برای مسأله زن بشوند، به نظر من کوتاهی می کنند، کار را دست عامّی، بی اطلّاع، و احیاناً کسانی که دلشان می خواهد فقط حرف بزنند، رها میکند.....
#مطالبات_رهبری_از_زنان
📚 @ketab_Et
[ستاد گردان]
بخشی از✂️ کتاب
از طرف لشکر اعلام شدهبود که الزام است برای مقدّمات عملیّات به مقرّ لشکر ۷۷ خراسان برویم. افرادی که در این جلسه باید حضور پیدامیکردند، فرماندۀ لشکر، فرماندۀ محورها و کادر گردانهای لشکر۷ ولیعصر (عج) بودند.
روز جلسه، با ظاهری کاملا ً بسیجی رفتهبودیم. بعضی از نیروهایی که همراه ما بودند، هنوز رِبِن به پا داشتند. شش نفری سوارِ لنکروز شدیم و به محلّ جلسه رفتیم.
فرماندهان ارتش هم، با وسیله و رانندۀ مخصوص، آمدهبودند. درِ ورودی پایگاه فرماندهیِ لشکر۷۷، دژبان ایستادهبود. وقتی وارد شدیم و وضعیّت سادۀ ما را دیدند، پرسیدند: چه کار دارید؟
گفتیم که برای جلسه آمدهایم. برای آنها سخت بود که با این شمایل، ما را راه بدهند.
بالأخره هماهنگ شد و به داخل رفتیم. سایت لشکر۷۷ بسیار بزرگ بود. بعد از وارد شدن به سایت، ما را به سولۀ بزرگی هدایت کردند. فرماندهان گردانهای ارتش، به صورت خیلی آنکاردشده، نشستهبودند. کلاههای نظامی، خیلی رسمی جلویشان قرار دادهشدهبود و با یک سبک خشک نظامی، در این سوله، منتظر شروع جلسه بودند. ما هم وارد سوله شدیم و
در یک طرف سالن نشستیم. آن طرف، نظامیهای درجهدار بسیار قدیمی ارتش، این طرف هم، مایی که اصلا ً تجربۀ جنگِ کالسیک را نداشتیم و هر چه بود، همین بود که از اوّل جنگ داشتیم....
#ستاد_گرایان
📚 @ketab_Et
.
[مثل یک خواب شیرین]
📙معرفی کتاب👇
شهید مدافع حرم، سردار حاج حمید مختاربند به روایت همسر
سردار حاج حمید مختاربند، کسی است که سالها در جبهههای دفاع مقدس بوده و بعد از جنگ دغدغههای فرهنگی را دنبال کرده و جدای از آنها، مناصب مختلف داشته و حتی به ریاست بانکهای انصار استانهای جنوبی و بعدش استان قم رسیده؛ ولی مجاهدت را فراموش نکرده. در جایگاهی که میتوانسته فکر اختلاس باشد، همه چیز را رها کرده و به سوریه رفته و همانجا به شهادت رسیده است. شرح شنیدنی زندگی این شهید بزرگوار از زبان همسر او روایت شده و کتاب به قلم دختر شهید به رشته تحریر در آمده است.
نویسنده سعی کرده که فقط منتقلکننده روایت مادرش باشد و به خاطر نسبتش با شهید بیجهت احساساتی نشده؛ ولی روایت همسر به خودیِ خود جذابیت و کشش زیادی برای خواندن دارد. تصویرسازیهای کتاب از روند زندگی با یک مجاهد دغدغهمند، بسیار زنده، واقعی، شیرین و به دور از غلو است و به خوبی میتواند الگوی زندگی جوانان امروز که از هر سختی گریزانند قرار بگیرد.
گزیده✂️کتاب
حاج حمید کنارم نشست و گفت: «خانم میدونی شهادت یعنی چی؟ یعنی من برم بهشت منتظر شما بمونم تا بیاید و اونجا دوباره دور هم جمع بشیم.» از شدت گریه نفسم بالا نمیآمد، حاجی سرم را روی سینهاش گذاشت و گفت: «خانم تو باید قوی باشی؛ باید بتونی بعد از من به عنوان همسر شهید سخنرانی کنی...» حاجی داشت مرا برای یک مسئولیت مهم آماده میکرد؛ اما من به صدای تپش قلبش گوش میدادم و آرزو میکردم زمان بایستد و این ضربان زندگیبخش تا ابد در گوشم ادامه داشته باشد.
#مثل_یک_خواب_شیرین
📚 @ketab_Et