[ تنهای تنها ]
📗 معرفی کتاب👇
کتاب مجموعه خاطراتی از یکی از شهدای دوران دفاع مقدس است. شهیدی بسیار باهوش و منحصر به فرد که دیگران با بیان خاطراتی از زندگی این شهید زوایایی از زندگی او را به خواننده نشان دادهاند.
او یکی از ۵ شهید دبیرستان مفید است که همه در یک شب و در کنار هم در شلمچه شهید میشوند. این شهید که داستان زندگیاش ممکن است خیلی متفاوت از زندگی دیگر شهدا باشد، با مشکلات خانوادگی بزرگ شده است، اما آن قدر رشد میکند که رشته مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف را میگذارد و برای دفاع از اسلام و فقط برای خدا به جبهه میرود...
گزیده ✂️ کتاب
«اوّلین روزی که مرگ بر شاه گفتم، محرم بود. اعلامیههای امام را که میخواندم، حرفهای دلنشین و درستی بودند. زبان امام، زبان خودمان بود. احساس میکردم قلب و دلم با امام است. دیگر با بچّههایم همراه شده بودم. تظاهراتی نبود که از دستمان برود. با آنها جلسات کانون توحید هم میرفتیم...
#تنهای_تنها
📚 @ketab_Et
[ فاطمه اسوه بشر ]
📙معرفی کتاب👇
در این کتاب، به بیان فضایل و مناقب حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها پرداخته شده.
و آیاتی که به نحوی با ایشان مرتبط است، بیان گشته.
و به سیره ایشان اشاراتی شده و همچنین در مورد ایشان، پرسشهایی و پاسخهایی ذکر گشته است.
#فاطمه_اسوه_بشر
📚 @ketab_Et
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 62
حمیدازباشگاه تماس گرفت که دیرترمی آید.برای اینکه ازتنهایی حوصله ام سرنروددوباره رفتم سراغ بوفه.
حمیدکه آمد،پرسیدم:"داخل خونه چی عوض شده؟"نگاه کردوگفت:"بازهم چیدمان وسایل بوفه!توی این خونه به جزاین کمدوتغییروسایل بوفه کار
دیگه ای نمیشه کرد."هردوخندیدیم.حواسش به این چیزهابود.
خانه به حدی کوچک بودکه نمیشدتغییرآنچنانی درچیدمان وسایل آن ایجادکنیم.برایم خیلی جالب بود.کوچکترین تغییری درخانه میدادم متوجه میشد.
گفتم:"حمیدجان!تاتوبری زباله هاروببری سرکوچه،من سفره ی شام روانداختم."داشت توی آشپزخانه زباله هاراجمع میکردکه دوستم تماس گرفت.مشغول صحبت بادوستم شدم.ازهمه جامیگفتیم ومیشنیدیم.حمیدآشغال به دست جلوی من ایستاده بود.باصدای آرام گفت:"حواست باشه تواین حرف هایه وقت غیبت نکنین.
"باایماواشاره خیالش راراحت کردم که:"حواسم هست عزیزم."ازغیبت خیلی بدش می آمدومتنفربود.به کوچکترین حرفی که بوی غیبت داشت واکنش نشان میداد.سریع بحث راعوض میکرد.دوست نداشت درموردکسی حرف بزنیم که الان درجمع مانبود.
میگفت:"بایدچندتاحدیث درباره ی غیبت پرینت بگیرم،بزنم به درودیوارخونه تاهروقت می بینیم یادمون باشه یه وقت ازروی حواس پرتی غیبت نکنیم."
تلفن راکه قطع کردم،سفره راانداختم.حمیدخیلی دیرکرد.قبلاهم برای بیرون بردن زباله هاچندباری دیرکرده بود.
درذهنم سوال شدکه علت این دیرآمدن هاچه میتواندباشد،ولی نپرسیده بودم،امااین بارتاخیرش خیلی زیادشده بود.
وقتی برگشت،پرسیدم:"حمید!آشغالهارومیبری مرکزبازیافت سرخیابون این همه دیرمیای؟!"
زیادمایل نبودحرف بزند.اصرارمن راکه دیدگفت:"راستش یه مستمندی معمولاسرکوچه می ایسته.
من هربارازکنارش ردبشم سعی میکنم بهش کمک کنم،اماامشب چون پول همراهم نبودخجالت کشیدم که اون آقاروببینم ونتونم بهش کمک کنم.برای همین کل کوچه رودورزدم تاازسمت دیگه برگردم خونه که این مستمندرونبینم وشرمنده نشم!"
ازاین کارهایش فیوزمی پراندم.این رفتارهاهم حس خوبی به من میداد،هم دروجودم ترس ودلهره ایجادمیکرد.احساس خوب ازاینکه همسرم تااین حدبه چنین جزییاتی دقت نظرداردودلهره ازاینکه حس میکردم شبیه
دونده هایی هستیم که داخل یک مسابقه شرکت کرده ایم.
من افتان وخیزان مسیررامیروم،ولی حمیدباسرعت ازکنارمن ردمیشود.ترس داشتم که هیچوقت نتوانم به همین سرعتی که حمیدداردپیش میرودحرکت کنم.
داشتیم شام میخوردیم،ولی تمام حواسم به حرفهایی بودکه بادوستم زده بودیم.سرموضوعی برای یک بنده خدایی سوءتفاهم به وجودآمده بود.ازوقتی که دوستم پشت تلفن این مسیله رامطرح کرد،نمیتوانستم جلوی ناراحتی خودم رابگیرم.
وسط غذاحمیدمتوجه شد.نگاهی به من کردوگفت:"چیزی شده فرزانه؟سرحال نیستی."گفتم:"نه عزیزم،چیزمهمی نیست.شامت روبخور."بامهربانی دست ازغذاخوردن کشیدوگفت:"دوست داری بریم
تپه ی نورالشهدا؟"
هروقت اتفاقی پیش می آمدکه من ازحرف یارفتارکسی ناراحت میشدم،حمیدمتوجه دلخوری من میشد،ولی اصراری نداشت که برایش کل ماجراراتعریف کنم.
اعتقادداشت اگریک طرفه تعریف کنم غیبت محسوب میشود،چون طرف مقابل نیست که ازخودش دفاع کند.برای این که من راازاین فضادورکندباهم به تپه ی نورالشهدامیرفتیم.
سوارموتورراهی فدک شدیم.کنارمزارشهدای گمنام نشستیم.کمی گریه کردم تاآرام بشوم.حمیدبدون این که من راسوال پیچ کند،کنارم نشست.گفت:"توروبه صبردعوت نمیکنم،بلکه به رشددعوتت میکنم.
نمیشه که کسی مومن رواذیت نکنه.اگرهم توی این ناراحتی حق باخودته سعی کن ازته دل و
بی منت ببخشی تانگاهت نسبت به اشخاص عوض نشه واحساس بدی بهشون نداشته باشی اگه تونستی این مدلی ببخشی،باعث میشه رشدکنی.
"بعدهم باهمان صدای دلنشینش شروع کردبه خواندن زیارت عاشورا.حال وهوایم که عوض شددوری زدیم،بستنی خوردیم،کلی شوخی کردیم وبعدهم به خانه برگشتیم.
اواخردی ماه حمیدبه ماموریتی ده روزه رفته بود.کارهای خانه راانجام دادم وحوالی غروب راهی خانه ی پدرم شدم.حال وحوصله ی
خانه ی بدون حمیدرانداشتم.
هنوزچای تازه دمی که مادرم ریخته بودرانخورده بودم که برف شروع به باریدن کرد.یادخانه ی خودمان افتادم.سقف خانه نم داده بودوموقع بارندگی آب چکه چکه داخل اتاق می آمد.
کمی که گذشت،حسابی نگران شدم.
به پدرم گفتم:"بایدبرم خونه.میترسم بااین بارندگی آب کل زندگی روببره."باباگفت:"حاضرشوخودم میرسونمت."سوارماشین شدیم وسریع راه افتادیم.به خاطربارش برف همه ی خیابان هاازشدت ترافیک قفل شده بود.
ادامه دارد...
📚 @ketab_Et
[ سلوک با همسر ]
📙معرفی کتاب👇
🔹همه موضوعات و مسائلی که می تواند مبتلابه یک زندگی زناشویی و خانوادگی باشد و در تعاملات روزمره اعضای خانواده رخ دهد در این کتاب مطرح شده و آنگونه که مورد پسند سبک زندگی اسلامی است به آن پرداخته شده است.
#سلوک_با_همسر
📚 @ketab_Et
[جنة العاصمة]
✍معرفي کتاب👇
این کتاب مجموعهای از اخبار و روایات درباره مناقب و زندگانی آن حضرت است که به سبک قدیم نوشته شده و متن عربی روایات و اشعار را نیز آورده است. هدف از این اثر، ارائه و جمع آوری قسمتی از تاریخ و فضائل حضرت زهرا سلام الله علیها است.
کتاب حاضر از ۱۷ فصل تشکیل شده که هر فصلی مشتمل بر مباحث و دستههای مختلف حدیثی است
#جنة_العاصمة
📚 @ketab_Et
[ دُعا ]
📙معرفی کتاب👇
معرفی کتاب دعا چیســت و چه انواع و مصادیقی دارد؟ خدا را چگونه بخوانیم و در دعاها از او چه بخواهیم؟ آیا دعا رقیب ابزارهای مادی اســت یا در طول آنها؟ آیا دعا همیشــه با حاجت خواســتن همراه است؟ ضرورتاً آداب و شرایط دعا و شــرایط استجابت آن چیست؟ وجوه معنایی استجابت دعا چیست؟ بهترین زمانها و موقعیتها برای دعا چه زمانهایی هســتند؟ دعا چه فواید و دستاورهایی برای آدمی دارد؟ و... . اینها بخشی از مهمترین مسائلی است که در این اثر از لسان رهبر معظم انقلاب اســلامی مورد تبیین و تحلیل قرار گرفته است. انتشــارات انقلاب اسلامی در قالب کتابی جامع و قابل اســتفاده با عنوان «دعا از منظر حضرت آیت الله العظمی خامنه ای رهبر معظم انقلاب اســلامی»، مباحث مربوط به دعا و ذکر و مناجات و جایگاه آن در منظومه ی عقاید الهی را در بیانات ایشان منتشر کرده است. این اثر در پنج فصل کلی گردآوری و تدوین شده است.
#دعا
📚 @ketab_Et
[نَهجُ الحَیاة، ]
📙معرفی کتاب👇
موضوع کلی : فرهنگ سخنان فاطمه(س)، کتابی که راه و رسم زندگی را از سخنان حضرت زهرا(س) استنباط میکند.
مخاطب وگروه سنی : بزرگسالان
خلاصه ای از کتاب :هدف اصلی این کتاب، معرفی الگوهای اصیل و ارزشهای ناب اسلامی به زنان و نسل جوان معاصر دانسته شده است تا آشنایی با زندگی و گفتارهای حضرت زهرا(س)، بتوانند بایدها و نبایدها را دریابند.
#نحجة_الحیاة
📚 @ketab_Et
💠قالَ رسول اللّه صلى الله عليه و آله : قَيِّدُوا العِلمَ . قيلَ : و ما تَقييدُهُ ؟ قالَ : كِتابَتُهُ .
منية المريد : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : علم را در بند كشيد. عرض شد: در بند كشيدن آن چگونه است؟ فرمود: با نوشتن آن.
📚منية المريد : 340.
📚 @ketab_Et
[همه افتخارات من]
📙معرفی کتاب👇
کتاب همه افتخارات من، نوشتهٔ عبدالحسین فخاری است. این کتاب با تأکید بر نقش خانواده و جامعه در تربیت دینی نسلهای آینده، به بررسی جنبههای گوناگون این امر و راههای درست ترویج آن میپردازد. همه جوامع از اهمیت هویت و شخصیت سخن میگویند و منظورشان داشتن انسانهای قوی، استوار، محکم و سازنده ای است که برای خود، خانواده و جامعه و فرهنگشان افتخارآفرین باشند. انسانهایی که تحت تأثیر جریانات فرهنگی بیگانه، هویت خود را نبازند و استوار بایستند و با هر موجی به اینسوی و آنسوی نلغزند. چنین شخصیتهایی، چگونه ساخته میشوند و نقش خانواده و مربیان و جامعه در تکوین هویت و شخصیت آنها چیست؟
گزیده✂️کتاب
ما از پدران خود یک کشور باستانی، بزرگ، مستقل، مسلمان، شیعه با فرهنگی غنی و آثاری جاودانه، ارث برده ایم. آیا نباید این میراث را بشناسیم و ارج نهیم و حفظ کنیم و با امانت به نسل بعد بسپاریم؟ مباد از این میراث چیزی بکاهیم یا ضایع کنیم یا آن را به دشمن سپاریم. ایرانیان پیش از اسلام، آثاری داشتند که کم و بیش محفوظ مانده است و بعد از اسلام، در رشد و تعالی این دین و بارورکردن فرهنگ و علوم انسانی بر اساس تعالیم آن، نقش اساسی ایفا کردند و در بسیاری زمینه ها از اعراب جلو افتادند. همچنین، آنان به عنوان حلقه واسط در تفکیک اسلام از عرب و سازگاری اندیشه های ایرانی و اسلامی و ارتقا و اعتلای آن نقش مهمی داشتند. آنها گذشته باستانی...
#همه_افتخارات_من
📚 @ketab_Et
[ ناتا ]
📙معرفی کتاب👇
📌 کتاب «ناتا»، رمانی تاریخی-مذهبی از صدر اسلام است که از بردگی تا کنیزی و همسایگی با اهل بیت (ع) یکشخصیت را به تصویر میکشد. با ترسیم واکنشهای شخصیتهای مختلف داستان، وقایع این برهه از تاریخ اسلام در این کتاب به نمایش گذاشته شده است زهرا(س) دخت نبی اکرم(ص) نویسنده کتاب ناتا درگفتگو با خبرنگار ما به معرفی این کتاب پرداخت و گفت: کتاب ناتا داستان زندگی یک دختربچه است که در دوران کودکی به علت فقر توسط پدرش به فروش میرسد و از آفریقا به عربستان آورده میشود. ورود این کنیز به شهر مدینه اندکی قبل از ورود پیامبر اکرم(ص) به این شهر است.
#ناتا
📚 @ketab_Et
[ دفتر خاطرات فضه ]
📗 معرفی کوتاه کتاب👇
کتاب داستانی است که از زبان خود فضه یعنی کنیز حضرت زهرا «س» میخوانیم. این دفتر گزیدههایی از روزشمار زندگی او با حضرت زهرا «س)» است که برای ما به یادگار مانده است.
📖 قطعهی کوتاه کتاب
نمیدانم ماجرای حمله اهل سقیفه به خانه حضرت زهرا علیهاالسلام را چگونه بگویم؟ با یادآوری آن روزهای هولناک دلم میلرزد. اما بگذارید از حساسترین صحنههای آن روز بگویم. عدهای از اهل سقیفه پشت درب خانه آمدند و به شدت در را کوبیدند. من خدمتکار این خانه بودم و باید خود را سپر بلا میکردم. این بود که پیش از همه خود را پشت در رساندم و گفتم: کیستی؟
پاسخ داد: به علی بگو: سخنان باطل خود را رها کن و برای طمع در خلافت با نفس خود لجاجت مکن! امر خلافت برای تو نیست، بلکه برای آن شخصی است که مسلمانان انتخاب کردهاند و بر او اتفاق نظر دارند. من که از گستاخی و بیپروایی او ناراحت شده بودم گفتم: امیرالمؤمنین ازشما روی گردان است...
#دفتر_خاطرات_فضه
📚 @ketab_Et
[ گردان قاطرچی ها ]
📙معرفی کتاب👇
در این رمان ماجرای چند رزمنده روایت می شود که سرپرستی یک گردان قاطر را در دست می گیرند تا آذوقه و مهمات مورد نیاز عملیات رزمندگان را از این طریق به بالای کوه منتقل کنند.
این اثر پس از کسب موفقیت های پی در پی در جشنواره های مختلف به ویژه دریافت جایزه کتاب فصل، در مراکز فرهنگی، هنری کانون پرورش فکری نیز از سوی مخاطبان نوجوان با استقبال گسترده ای روبرو شد.
گزیده ✂️کتاب
قاطرها که آسوده در حال استراحت و یا خوردن علف و نان خشک بودند، یک آن وحشی شدند. سیاوش دوید طرف کوسه جنوب و یک لگد به شکم او زد و هوایی شلیک کرد. کوسه جنوب هم نه گذاشت و نه برداشت و یک جفتک سهمگین درست به تخت سینه سیاوش شلیک کرد! سیاوش شوت شد و هنوز در هوا بود که قزمیت هم او را مهمان جفتک خود کرد. سیاوش به طرف دیگر پرت شد و باز هم در هوا پیکان یک کله جانانه به شکم سیاوش کوبید. سیاوش قبل از این که روی زمین پر از سرگین و خیس ادرار و علف های خیس بو گرفته سقوط کند، از هوش رفته ...
#گردان_قاطرچی_ها
📚 @ketab_Et
[ بدانید من فاطمه هستم ]
📗 معرفی کتاب👇
کتاب «بدانید من فاطمه هستم» نقش و جایگاه حضرت زهرا (س) را از تولّد تا شهادت ایشان و پس از آن، بررسی میکند. این کتابِ چهارده فصلی شاملِ سرگذشت، شخصیّت، اسرار زندگی و جایگاه حضرت فاطمه زهرا (س) است و مستند به آیات، احادیث و روایات است.
این کتاب با هدفِ شناخت بخش کوچکی از جنبههای شخصیّتی و مقام والای «حضرت فاطمه (س)» و روشنگری دربارهی بسیاری شبهات و مجهولات مربوط به ایشان نگاشته شده است.
«شخصیّت حضرت زهرا (س) در کلام وحی»، «ولایت حضرت فاطمه (س)»، «اسرار و آثار حضرت فاطمه زهرا (س)»، «کرامات و معجزات حضرت فاطمه (س)» و «دفاع حضرت فاطمه (س) از امامت و امام خویش»، از محورهای اصلی کتاب است.
#بدانید_من_فاطمه_هستم
📚 @ketab_Et
[سرو بلند گوراب ]
📗 معرفی کوتاه کتاب
کتاب رمان برگزیده هشتمین جشنواره داستان انقلاب است. ماجرا در فضای بومی و محلی یکی از روستاهای ییلاقی استان یزد میگذرد که در آن دو نوجوان همزمان با روز عاشورا همراه مردم با نیروهای رژیم شاه درگیر میشوند و این حرکت سرآغازی برای قیام روستاییان علیه ظلم و استبداد است.
📖 قطعهی کوتاه کتاب
پدرم سوار بر اسب سفیدش از میانبُر وسط بیشه رفته بود و چند نفری هم که توی راه دیده بودند، میگفتند هراسان بوده، عجله داشته و طوری اسبش را تاخت میکرده انگار که یکی دنبالش کرده. هرچه منتظر شدیم پدرم نیامد. خانمآغا میگفت لابد رفته شهر که اوّل برود کارخانه و بعد هم دفتر شورای شهر. به آقاخان زنگ زدیم، اما هیچکس از او خبری نداشت. دیر آمدن و حتی نیامدن پدرم به خانه چیز بیسابقهای نبود، به خصوص تابستانها که یک پایش شهر بود و یک پا روستا. تازه این روزها مادرم مدام به او میگفت: «داری زیادی به خودت فشار میآوری»، اما پدرم همیشه میخندید و باز هم شبها تا...
#سرو_بلند_گوراب
📚 @ketab_Et
[ مرا با خودت ببر]
📗 داستان کتاب👇
این کتاب رمانی پرحادثه است که از دوران امام جواد علیه السلام روایت میشود. رمان داستانی عاشـــقانه دارد و درباره سه شخصیت بزرگ تشیع در زمانه امام جواد علیه السلام گفتگو می کند.
✂️ برشی از کتاب
ابن خالد با توجه به اندازۀ قفس گمان کرد یوزپلنگی یا توله خرسی آوردهاند تا به یکی از قصرهای دارالخلافه ببرند و برای اشراف زادگان دست آموزش کنند. از روی چهارپایه برخاست. از سایهبان چوبی و کنگرهدار جلو دکانش فاصله گرفت و وارد آفتاب شد. بازاریهایی که کنارش نشسته بودند، با کنجکاوی رد نگاهش را گرفتند و در ازدحام بازار، چیزی دستگیرشان نشد. ابن خالد لحظهای سر چرخاند و به غلام سیاه و نوجوانش گفت: «یاقوت، مراقب دکان باش»
#مرا_با_خودت_ببر
📚 @ketab_Et
💠پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلّم :
2- العِلمُ خَزائنُ ومَفاتِیحُهُ السُّؤالُ ، فَاسألُوا رَحِمَکُمُ اللّهُ فإنّهُ یُؤجَرُ أربَعةٌ : السائلُ ، والمُتَکلِّمُ ، والمُستَمِعُ ، والُمحِبُّ لَهُم؛
دانش گنجینه هایى اسـت و کـلـیدهاى آن پرسش است ؛ پس ، خدایتان رحمت کند ، بپرسید ، که با این کار چهار نفر اجر مى یابند : پرسشگر ، پاسخگو ، شنونده و دوستدار آنان .
📚تحف العقول : ۴۱ منتخب میزان الحکمة : ۲۶۰
📚 @ketab_Et
[ عکسی بالای دستها ]
📗 معرفی کوتاه کتاب👇
کتاب روایتگر پنج داستان انقلابی است.
انقلاب اسلامی ما به عنوان عظیمترین رویداد اجتماعی قرن بیستم از چنان قابلیت و ظرفیتی شگرف و حیرتآوری برخوردار است که در صورت انعکاس در ذهن و قلب شفاف هنرمندان متعهد قادر است قلب همه انسانها را در سراسر جهان تسخیر نمایید. خوشبختانه این سهم چند سالی است به سمت برگزاری جشنواره داستان انقلاب، در قالب داستان در حال رخ دادن است. مجموعه داستانهای کوتاه با موضوع انقلاب حاصل این مجاهداتها و ریاضتهاست.
✂️قطعهی کوتاه کتاب
«پیرمرد» تکیهکلام همیشگیاش است و من هم به شوخی، با لهجۀ ارمنی، به او جواب میدهم: «سالام پاسر، ظوهر شوما باخیر!» بیاینکه لبخندی بر لبانش بنشیند، نزدیک بار میروم و یکی از صندلیهای چوبی لهستانی سیاهِ پایهبلند پشت بار را عقب میکشم و همین که مینشینم، روی بار لم میدهم، کلاه پشمی کاموایی قهوهایام را، که تا روی گوشهایم آمده، با بیحوصلگی، درمیآورم و شالِ بافتنی کرم...
📚 @ketab_Et
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 64
حمیدگفت:"خیلی بده که چون الان اول صبحه ومامورنیست،بعضی هاقانون رورعایت نمیکنن.
قانون برای همه کس وهمه جاست.اول صبح وآخرشب نداره
.ازمسیول بالادست گرفته تاکارگرهمه بایدقانون رورعایت کنیم."گفتم:"این برمیگرده به سیویلیزیشن!"چشمهای حمیدتاپس کله رفت!گفتم:"یعنی تمدن،تربیت اجتماعی."قبل ازازدواجمان تادو،سه ترم مانده به تافل آموزشگاه زبان رفته بودم،ولی بعدازازدواج فرصتش رانداشتم.
حمیدکلاس زبان میرفت.میگفت بیالغتهای انگلیسی راباهم تمرین کنیم.من راکه راهی کرده بودرفته بودسراغ همین واژه ی"سیویلیزیشن."ازآن به بعدهروقت به چراغ قرمزمیرسیدیم به من میگفت:"خانم سیویلایزد!"یعنی"خانم متمدن!"
راهیان نورسال93ازسخت ترین سفرهایی بودکه بدون حمیدرفتم.ازشانس ماگوشی من خراب شده بود.من صدای حمیدراداشتم،ولی حمیدصدایم رانمی شنید.پنج روزفقط پیامک دادیم.پیامک داده بود:"ناصرخسروی من کجایی!"ازبس مسافرتهایم زیادشده بودکه من رابه چشم ناصرخسروومارکوپلومیدید!
وقتی برگشتم اولین کاری که کردگوشی من راداخل سطل آشغال انداخت وگفت:"تونمیدونی من چی کشیدم این پنج روز!وقتی نمیتونستم صداتوبشنوم،دلم میخواست سربذارم به کوه وبیابون."این حرفهاراکه میزدباتمام وجودم دلتنگیهایش راحس میکردم.دلم بیشترقرص میشدکه خداصدایم راشنیده وفکرشهادت راازسرش انداخته است.
عشقی که حمیدبه من داشت رادلیل محکمی میدیدم برای ماندنش.پیش خودم گفتم:"حمیدحالاحالاموندنیه.بعیدمیدونم چیزی باارزش ترازاین دلتنگی بخوادپیش بیادکه حمیدروازمن جداکنه.حداقل به این زودی ها
نبایداتفاقی بیفته."به خانه که رسیدیم،گفت:"زایرشهداچادرتوهمین جاداخل اتاق وپذیرایی بتکون بذارخونه رنگ وبوی شهدابگیره."
فردای روزی که ازسفربرگشتم باهم برای خریدعیدبه بازاررفتیم.زیادازجاهای شلوغ یاپاساژهای امروزی خوشش نمی آمد.دوست نداشت درجایی باشدکه حجاب رعایت نمیشد.اینجورجاهاچشمهای نجیبش زمین را
می کاوید.اصلاهم اهل چک وچانه زدن نبود.وقتی پرسیدم:"چراچونه نمیزنی؟شایدفروشنده یکم تخفیف بده."گفت:"چونه زدن کراهت داره.بهتره به حرف فروشنده اعتمادداشته باشیم.
"یادم
نمی آیدحتی برای صدتاتک تومنی چانه زده باشد،مگراینکه خودفروشنده میخواست تخفیفی بدهد.
وسط بازارگوشی من زنگ خورد.به حمیداشاره کردم که ازمغازه روبرویی برای خودش جوراب بخرد.مشغول صحبت بودم که دیدم نرفته برگشت.تماسم که تمام شدپرسیدم:"چی شد؟چرازودبرگشتی؟جوراب نخریدی؟"
شانه هایش رابالاانداخت وگفت:"حجاب خانم فروشنده چندان جالب نبود،جلونرفتم.شمابروداخل خریدکن."
جوراب راکه خریدم،حمیدگفت:"چون ایام فاطمیه تموم شده،برای عیددوست دارم باقلوادرست کنیم؛
اون هم ازباقلواهای خوشمزه ی قزوین."بلدبودم باقلوای خانگی درست کنم.ازهمان جابرای خریدوسایل موردنیازبه عطاری رفتیم.دوروزتمام درگیرپختن باقلواهابودم.ازبس باخمیرکارکرده بودم،دستهایم دردمیکرد.هرسینی که می پختم،
همان جاحمیدچندتایش رامیخورد.
عاشق
شیرینی جات بود.اگرکیک یانون چایی می پختم که شیرینی آن کم بود،مثل بچه هابهانه میگرفت ومیگفت:"مگه نون پختی!این شیرین نیست.من نمیخوام.بعدهم کلی مرباوعسل به کیک ونون وچایی میزدومیخورد.وقتی دیدم تقریبابه همه سینی های باقلواناخنک زده،به شوخی گفتم:"این طورکه توداری میخوری چیزی برای مهمون هانمی مونه!
سرجمع تاالان دوتادیس باقلواخوردی.این همه میخوری جوش میزنی آقا!به جای خوردن بیاکمک."گفت:"باشه،چشم."بعدهم دستی رساند.وسط کمک کردن بازناخنک میزد.روزهای بعدهم تاغافل میشدم،میدیدم پای یخچال مشغول باقلواخوردن است.
برخلاف شیرینی درست کردن که تمام حواسش به خوردن شیرینی بود،درخانه تکانی حسابی کمکم کرد.ازشستن شیشه هاگرفته تاتمیزکردن کابینت ها.کارکه تمام شد،ازشدت خستگی روی مبل دونفره درازکشیدوچشم هایش رابست.
برایش میوه پوست کردم وباصدای بلندگفتم:"حمیدجان،خیلی کمکم کردی.خسته نباشی."چشم هایش راکمی بازکردوگفت:"به جای خسته نباشی بگوخداقوت."وقتی گفتم خداقوت،بلندشدروی مبل نشست وگفت:"یه همسربایدبرای همسرش بهترین هاروبخواد.به جای خداقوت،بگوالهی شهیدبشی!
"باکمی مکث درجوابش گفتم:"الهی که بعدازصدسال شهیدبشی!"لحظه ی تحویل سال94نصفه شب بود.حمیدآن لحظه خواب بود.عیدی برای من روسری قهوه ای باحاشیه کارشده خریده بود.
خودش هم همان پیراهنی راپوشیدکه من ازمشهدبرایش سوغاتی خریده بودم وبزرگ درآمده بود.اکثرمهمانی هاهمین پیراهن رامیپوشید.اولین سالی هم بودکه دنبال پول نومیگشت که به بچه هاعیدی بدهد.
چندساعت بعدازسال تحویل،آقاسعیدبه همراه خانمش ونرگس آمدندپیش ماتاباهم برای دیدوبازدیدبه خانه ی اقوام برویم.
ادامه دارد...
📚 @ketab_Et
[ کوثر زهد ]
📙معرفی کتاب👇
🔻زهد از جمله مسائلی است که همواره دستخوش کجفهمی یا افراط و تفریط واقع شده است. از طرفی کنارهگیری مطلق و شدید از دنیا و از طرف دیگر وابستگی و چسبندگی به مادیات همواره سبب انحراف سالکان از مسیر کمال و در نهایت سقوط آنان به پرتگاه هلاکت گردیده است. از این رو تبیین معنای دقیق و صحیح زهد از مهمترین ملزومات حرکت و سیر سالکان الی الله بوده است.
🔹کتاب #کوثر_زهد که در یکصد و هفده صفحه به چاپ رسیده است، شامل بیاناتی در تبیین و اصلاح معنای زهد است. مؤلف محترم در این کتاب با بیانی که از آیات و روایات برگرفته، سعی نموده علاوه بر تصحیح و تبیین معنای درست زهد، راهکارهای عملی و دستورات مناسب با آن را برای سالکان بیان نماید.
🔸نگاه به زندگی #اهلبیت_عصمت و طهارت در این کتاب به عنوان الگوهای کامل و الهی، از نقاط مثبت این اثر میباشد. زهد در زندگی اهل بیت بهویژه #حضرت_زهرا سلام الله علیها علاوه بر ارائه یک نمونه کامل و صحیح از زهد، ترغیب عملی به حرکت زاهدانه در مسیر کمال نیز میباشد.
#کوثر_زهد
📚 @ketab_Et
[ شستشوی مغزی ]
📙معرفی کتاب👇
کتاب شستشوی مغزی نوشته فرشته احمدی توسط انتشارات متخصصان منتشر شده است.
گزیده ✂️کتاب
روی نیمکت فلزی نقرهای نشسته ام در شانه ها و گردنم فرورفته ام و این راهروی طوسی دراز با آدم هایش کش می آید. مردی حدوداً شصت ساله تا همین چند دقیقه پیش که اسمش را خواندند کنارم نشسته بود و لابه لای آه های گاه و بیگاهش گوشههای چشمش را با دستمال پاک می کرد و خیال میکرد کسی نمی بیند.
به غیر از من که زیرچشمی نگاهش می کردم،بقیه سرشان به کار نیمه تمام خودشان بود. هنگامی که سرباز از اتاق بیرون آمد و دومرتبه داد زد: خوانده، حسن کریمی، خوانده، حسن کریمی.
#شتشوی_مغزی
📚 @ketab_Et
[دشمن به زانو درآمد]
📙معرفی کتاب👇
کتاب دشمن به زانو درآمد، به قلم عبدالله متولی، زندگینامه داستانی آیتالله میرزای شیرازی است که توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
گزیده✂️کتاب
سید محمدحسن حسینی شیرازی ۴ اردیبهشت ۱۱۹۴ متولد شد و ۱۵ بهمن ۱۲۷۳ در سن ۸۲ سالگی در سامرا دار فانی را وداع گفت. آرامگاهش در یکی از حجرات صحن حرم علی بن ابیطالب در شهر نجف است. او که به نام میرزای شیرازی و میرزای مجدد شناخته میشود، مرجع تقلید شیعه ایرانی بود که حکم تحریم تنباکو را امضا کرد. مرجعیت عامه شیعه در سال ۱۲۴۳ و پس از فوت مرتضی انصاری شوشتری به او منتقل شد. میرزای شیرازی حدود ۳۰ سال در این مقام به رفع مشکلات مردم و اداره حوزههای علمیه مشغول بود.
شاه که چین و چروک پیشانیاش نشان از شدت خشم او داشت، گفت: «آخر مردک! از همان ابتدا حرف تو را قبول کردیم و به این روز افتادیم. حالا میگویی چه کنیم؟!» سفیر انگلیس گفت: «اگرچند نفری را با تیر بزنند، بقیه میترسند و از اطراف ارگ فرار میکنند.» در همان لحظه، نگهبانی وارد شد و گفت: «قربان خاک پایت شوم، نایبالسلطنه غش کردهاند.» شاه با تعجب گفت: «مگر مردم حمله کردهاند.»
📚 @ketab_Et
[زندگی برایم شمع کوچکی نیست]
📙معرفی کتاب👇
کتاب زندگی برایم شمع کوچکی نیست، مجموعهای از جملات تاثیرگذار و جذاب افراد مشهور و اندیشمند جهان است که در اختیار مخاطب قرار داده شده است. این کتاب برای علاقهمندان به بالا بردن اطلاعات عمومی بسیار جذاب و سرگرمکننده است و درعین حال هر متن نکتهای در خود دارد که خواننده را در فکر فرو میبرد.
گزیده✂️کتاب
با زنی ازدواج کنید که اگر مرد می بود بهترین دوست شما می شد. «بردون»
خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمی سوزاند. «رابیندرانات تاگور»
زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ کنند ولی به یکدیگر می گویند تا در حفظ آن شریک باشند. «داستایوفسکی»
اگر شناخت زن و مرد نسبت به ویژگی های درونی و بیرونی یکدیگر بیشتر گردد، کمتر دچار گسست می شوند. «ارد بزرگ»
اگر برای فردا زندگی کنید همیشه یک روز از واقعیت عقب می مانید
#زندگی_برایم_شمع_کوچکی_نیست
📚 @ketab_Et
[ رشد ]
📙معرفی کتاب👇
کتاب بشدت موجز و پر مطلب است، بطوریکه نیاز به بارها خواندن دارد و در هر بار، نکات و مطالب جدیدی را به خواننده عرضه میکند و حتما باید مباحثه شود، یا با شرحهای صوتی شاگردان استاد مطالعه گردد.( از قول یکی از شاگردان مرحوم استاد شنیده ام که کتاب را ۱۵۰ بار خوانده اند!!!)
مدت زیادی است که در جمعهای مختلف، جلسات سیر مطالعاتی استاد صفایی را برگزار میکنم و شاهد رشد و تحول روحی جوانان بسیاری بوده ام. همانطور که در یادداشت ذیل (که سال گذشته در کانالم منتشر کردم) عرض کرده ام، آثار و اندیشه مرحوم استاد، بهترین پیشنهاد من برای شناخت عمیق، آگاهانه و دور از تعصب دین برای مخاطب جامعه امروز است. مخصوصا وقتی که با جوان دانشگاه رفته و با مطالعه مواجه باشیم.
#رشد
📚 @ketab_Et
[اقتصاددان فردا]
📙معرفی کتاب👇
کتاب اقتصاددان فردا نوشته الهام باقری و پریسا میرزایی و فاطمه حسینزاده سرشکی است. این کتاب کمک میکند کودکان با روشی صحیحی تربیت شوند و نسبت به زندگی نگاه درستی داشته باشند.
با توجه به نظر غالب کارشناسان اقتصادی، آموزش «سواد مالی» یکی از مهمترین مهارتهای زندگی است که باید از همان کودکی آموزش داده شود. این مهارت باعث میشود تا آنها در بزرگسالی بتوانند مسائل مالیشان را مدیریت کنند و کمتر دچار اشتباهات پرهزینه شوند.
امروزه مسئله «آموزش»، در پیشبرد اهداف جوامع، جایگاه ویژهای دارد. جوامع پیشرفته از اهمیتِ این موضوع به خوبی آگاهند، زیرا یکی از عوامل اساسی در رشد و ترقی کشورهاست و در درازمدت میتواند سرمایهگذاری ملی تلقی شود. در جوامع پیشرفته، برنامههای متنوعی با موضوع «تربیت اقتصادی» در قالبهای گوناگون، برای سطوح مختلف آموزشی، از مهد کودک تا دانشگاه، تدارک دیدهاند.
گزیده ✂️کتاب
رزق» به معنای عطا و بخشش جاری در دنیا و آخرت از سوی خداوند به مخلوقات است. تصور غالب از رزق، فقط نیازهای جسم را در نظر میگیرد، اما رزق شامل تمامی نیازهای ضروری انسان، اعم از مادی و غیرمادی میشود. در قرآن کریم نیز به هر دو نوع روزی اشاره شده است.
#اقتصاددان_فردا
📚 @ketab_Et
[ کک بهلول ]
📙معرفی کتاب👇
کتاب کک بهلول به نویسندگی پیام ابراهیمی، روایتگر پادشاهی است که روزی به هوس ساختن قصر بزرگتر تصمیم میگیرد از مردم شهر شکرستان که چیزی نداشتند مالیات بگیرد اما در آخر به دردسر بزرگی میافتد. کک بهلول یکی از داستانهای جذاب و آموزندهی مجموعه «شکرستان و یک داستان» است که با روایتی ساده و روان و تصاویری رنگی و جالب برای کودکان ارائه شده.
گزیده ✂️کتاب
یک روز وزیر برای آنکه شاه را عصبانی کند و دورهمی بخندند یهویی گفت: «قربان شنیدهام پادشاه مغرب زمین قصری ساخته که از همه قصرهای دنیا بزرگتره!» پادشاه گفت: «یعنی از قصر من هم بزرگتره؟» وزیر گفت قصر شما که بزرگ نیست. قصر او آنقدر بزرگ است که شتر با بارش توی آن گم میشود.» پادشاه که چشم دیدن یا حتی گوش شنیدن این چیزها را نداشت، عصبانی شد و گفت: «حالا که اینطور است باید برای من قصری بسازید که از قصر پادشاه مغرب زمین هم بزرگتر باشد.» وزیر پیش خودش گفت: «عجب غلطی کردم. میخواستم یک خورده بخندیم ولی دستی دستی برای خودم کار درست کردم.»
#ئ_بهلول
📚 @ketab_Et
[من پیش از تو]
📙معرفی کتاب👇
رمانی است عاشقانه از «جوجو مویز» نویسنده ی بریتانیایی که نخستین بار در ۵ ژانویه۲۰۱۲ چاپ و ادامه ای بر آن به نام «پس از تو» توسط همین نویسنده - تنها کسی که تا به حال توانسته دو بار جایزه ی انجمن رمان نویسان رمانتیک را دریافت کند - در سال 2015 منتشر شد.
این کتاب که در سال 2016 و پس از بازخوردهای مثبت بسیار، دستمایه ی اقتباس سینمایی نیز قرار گرفت، نظر بسیاری از کارشناسان را به خود جلب کرده است؛ نظراتی که همچون «یو.اس.ای تودی» و «نیویورک تایمز» ستودنی بود - و حتی منتقد نیویورک تایمز گفت: «وقتی این رمان را تمام کردم، نمی خواستم آن را نقد کنم؛ می خواستم دوباره آن را بخوانم.» - و انتقاداتی همچون بعضی از مدافعان حقوق افراد ناتوان که عقیده داشتند داستان، تأکید بر سربار بودن ناتوانان در جامعه می نماید.
#من_پیش_از_تو
📚 @ketab_Et
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 65
برای ناهارآش رشته خوردیم.حمیدکلی بابرادرزاده اش نرگس بازی کرد.علاقه ی خاصی به اوداشت.خیلی کم پیش می آمدحمیدنوزادرابغل کند.میگفت:"میترسم ازبس که ریزه میزه وکوچکه،چیزیش بشه."،ولی نرگس رابغل می کرد.این ارتباط دوطرفه بود.نرگس هم حمیدرادوست داشت.
بااین که صورت حمیدوبابای خودش کاملاشبیه هم بود،امااحساس میکردم نرگس آنهاراازهم تشخیص میدهد.بغل حمیدکه میرفت نمیخواست جدابشود.نرگس راکه بغل کرد،گفت:"کوچولو!منوصداکن.به من بگوعمو!"گفتم:"حمیددست بردار!آخه بچه چندماهه که نمی تونه صحبت کنه."
همان روزهمه ی عیددیدنی هاراباهم رفتیم.روزهای دوم وسوم حوصله مان ازبیکاری سررفته بود.گفتم:"عجب اشتباهی کردیم باعجله همه ی عیددیدنی هارایک روزه رفتیم."چون ماکوچک تربودیم بایددو،سه روزی صبرمیکردیم تابقیه برای عیددیدنی خانه ی مابیایند.
کم کم مهمان های خانه ی ماهم ازراه رسیدند.پذیرایی ازمهمان هامثل همیشه باحمیدبود.هرمهمانی که می آمدیک باقلواباآنها
میخورد.بعدبرای اینکه خودش دوباره باقلوابخورد،به مهمانهادوردوم راهم تعارف میکرد!
یک روزازتعطیلات عیدرابه سنبل آبادرفتیم.حمیدبرای کمک به پدرش بیل به دست راهی باغ شدومن سمت خانه رفتم.
تارسیدم،خروس یکی ازاهالی روستاباسرعت به دنبالم افتاد.ازاین حرکت غافلگیرشده بودم.درحالی که ترسیده بودم عین جن بسم ا..زده فراررابرقرارترجیح دادم.حمیدتاصدای من راشنیده بودباترس به سمت حیاط دویده بود.فکرمیکرداتفاقی افتاده.
حسابی نگران شده بود.تارسیدواوضاع رادید،بیلی که دستش بودراسه کنج دیوارگذاشت وروی زمین ولوشد.ازخنده داشت غش میکرد.حرصم گرفته بود.دورحیاط میچرخیدم وبرای حمیدخط ونشان میکشیدم خروس هم دست بردارنبود.
تایکی،دوساعت باحمیدسرسنگین بودم.گفتم:"تومنوازدست اون خروس نجات ندادی."حمیدتاحرفش میشد،نمی توانست جلوی
خنده اش رابگیرد.گفت:"توهمسرپاسداری،دخترپاسداری،کمربندمشکی کاراته داری.خوبه خروس دیدی،خرس نبوده."شوخی میکردومیخندید.شایدهم میخواست حرص من رادربیاورد!
هروقت که سنبل آبادبودیم،باعمه حتمابرای قرایت فاتحه سرمزارپدربزرگم میرفتیم.بااینکه پدربزرگم وقتی پدرم دوساله بودفوت کرده بود،ولی همیشه سرمزارش احساس عمیقی نسبت به اوداشتم.
قبرستان روستاوسط یک باغ بزرگ قرارداشت.حمیدازبالای کوه مارامیدیدکه سرمزارنشسته ایم وازهمان جابرایمان دست تکان میداد.درمسیربرگشت ازسنبل آبادبودیم که خاله نسرین تماس گرفت ومارابرای شام دعوت کرد.
چون میدانستم حمیددرجمع های فامیلی عموماسربه زیروساکت است وخیلی کم حرف میزند،به خاله گفتم:"خاله جون!راضی به زحمتت نبودیم،ولی اگرامکانش هست پدرومادرمن روهم دعوت کن.چون شوهرخاله که ساکته.شوهرمن هم که کم حرف.
حداقل بابای من این وسط صحبت کنه،این دوتاگوش کنن!"واقعیت رفتارحمیدهمین بود برعکس زمانی که بین رفقاوهمکارهایش بودوتیریپ شیطنت برمیداشت،امادرجمع فامیل،به ویژه وقتی که بزرگترهابودند،میشدیک حمیدکم حرف گوشه نشین!
به همراه خانواده ی خودم وحمیدشام منزل خاله بودیم.سفره ی شام راتازه جمع کرده بودیم که گوشی حمیدزنگ خورد.بعدازسلام واحوال پرسی،برای اینکه بتواندراحت ترصحبت کندرفت داخل راهرو.چنددقیقه ای صحبتهایش طول کشید.
وقتی برگشت خوشحالی را میشداز
چهره اش فهمید.ازداخل آشپزخانه باسرپرسیدم:"جورشد؟"لبخندی زدوزیرلب گفت:"الهی شکر!"
ازچندروزقبل دنبال این بودکه مرخصی بگیرد،ولی جورنمیشد.دوست داشت تااردوهای راهیان نورتمام نشده مثل سال قبل برای خادمی باهم به جنوب برویم.
ازخانه ی خاله که درآمدیم،پرسیدم:"چی شدحمید؟مرخصی جورشد؟"گفت:"به نیت شهیدحسین پورنذرکردم جوربشه.الان فرمانده مون زنگ زدگفت میتونیم یه هفته بریم."گفتم:"زمان حرکتمون چه روزیه؟
"گفت:"توحاضرباشی،همین فردامیریم!"
هجدهم فروردین بودکه ساعت ده شب رسیدیم اهواز.حاج آقای صباغیان گفته بودکه حمیدخادم معراج الشهداباشدومن به کمک خادمان پادگان شهیدمسعودیان بروم.
حمیدمن راتاپادگان رساند.
هماهنگی هاراانجام دادوبعدهم رفت سمت معراج الشهدا.این چندروزتقریباباهم درتماس بودیم،ولی همدیگرراندیدیم.روزسوم،ساعت یازده شب بودکه تماس گرفت وگفت:"الان هویزه هستیم.توی راه برگشت به سمت معراج.
یه سرمیام ببینمت."ازخوشحالی پردرآورده بودم.فلاکس چای تازه دم رابرداشتم وچندمترجلوترازدرب حسینیه حضرت زهرا
سلام ا...علیهاکه اتاق خادم هاکنارش بودروی جدول هامنتظرشدم تابیاید.
اردوگاه شهیدمسعودیان فضای عجیبی داشت؛هرسوله مختص یک استان.زمان جنگ ازاین سوله هابه عنوان محل مداواوغسال خانه استفاده میکردند
ادامه دارد...
📚 @ketab_Et