eitaa logo
کتاب و کتابخوانی
45.3هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
640 ویدیو
1.3هزار فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/b38D.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
[ تنها زير باران] 📙معرفی کتاب👇 موضوع کتاب «تنها زیر باران» روایت زندگی و شهادت سردار «مهدی زین الدین» فرمانده لشکر ۱۷ امام علی بن ابی طالب (ع)، می باشد. این کتاب در برگیرنده خاطراتی منتشر نشده مربوط به زندگی و رزم و شهادت، شهید مهدی زین الدین از زبان خانواده، همسر و همرزمان وی است. 📚 @ketab_Et
[ انسان حداکثری ] 📙معرفی کتاب👇 💠این کتاب با رویکردی جدید به بررسی زندگی شهید عزیز سردار قاسم سلیمانی پرداخته است. 💠در کتاب حاضر، چهل ویژگی برجسته حاج قاسم سلیمانی به عنوان انسان حدّاکثری جمع آوری شده که وجود هر یک از این صفات در شخصیت حاج قاسم از او انسانی دوست داشتنی، قاطع، مؤثر و ماندگار ساخته است. 💠به همین مناسبت، مؤلف این کتاب را «انسان حدّاکثری؛ سرباز سپهبد، حاج قاسم سلیمانی» نام نهاده است 📚 @ketab_Et
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 🌱 قسمت 61 اگرشهیدنشه من به عدالت خداشک میکنم!."خودش هم که عاشق این کارهابود،ولی من میگفتم خیلی زوداست.خیلی زوداست حتی بخواهی حرفش رابزنیم. بعدازماموریت لوشان کم کم زمزمه های رفتن سوریه وعراقش شروع شد. میگفت:"من یابایدبرم عراق یابرم سوریه.اینجاموندنی نیستم."بعدازهفت سال عضویت قراردادی،تازه درسپاه نیروی رسمی شده بود.درجواب این حرفهافقط به زبان پاسخ مثبت میدادم که خیالش راحت باشد،ولی ته دلم نمیتوانستم قبول کنم. ماتازه داشتیم به هم عادت میکردیم.تازه همدیگرراپیداکرده بودیم. حمیدکناربخاری سخت مشغولدمطالعه کتاب"علل الشرایع"شیخ صدوق بود.کتابی که مدتهابه دنبالش بودتااین که پیدایش کردم وبه عنوان هدیه برایش خریدم. درحالی که داشتم میوه های پوست کنده راتوی بشقاب آماده میکردم،زیرچشمی نگاهم به حمیدبود.هر صفحه ای که میخواند،دستش رازیرمحاسنش میبردوچنددقیقه ای به فکرفرومیرفت.طول زمستان ازبخاری جدانمیشد.به شدت سرمایی بود.کافی بودکمی هواسردشود،خیلی زودسرمامیخورد.هروقت ازسرکارمی آمددستهایش رامستقیم میگذاشت روی بخاری. گاهی وقتهاکه ازبیرون می آمدازشدت سرمازدگی یک راست روی بخاری مینشست!میگفتم:"حمید،یک روزسرهمین کارکه می نشینی روی بخاری،لوله ی بخاری درمیاد،متوجه نمیشیم،شب خدای نکرده خفه میشیم."حمیدمیگفت:"چشم خانوم.رعایت میکنم،ولی بدون عمردست خداست." میوه های پوست کنده راکناردستش گذاشتم. نگاهش راازکتاب گرفت وگفت:"این طوری قبول نیست فرزانه.توهمیشه زحمت میکشی میوه هاروبه این قشنگی آماده میکنی.دلم نمیادتنهایی بخورم.بروروی مبل بشین الان میام باهم بخوریم."تازه مشغول خوردن میوه هاشده بودیم که گوشی حمیدزنگ خورد.تاگوشی راجواب داد،گفت:"سلام.به به متاهل تمیز!"فهمیدم آقابهرام،رفیق صمیمی حمیدکه تازه نامزدکرده،پشت خط است. ازتکه کلام حمیدخنده ام گرفت.بارفقایش نداربود.اوایل من خیلی تعجب میکردم.میگفت:'این هارفقای صمیمی من هستن.اون هایی که نامزدمیکنن رواین طوری صدامیکنم که بقیه هم زودتربه فکرازدواج باشن."کافی بودیکی ازدوستانش نامزدکرده باشد. آن وقت حسابی آنهاراتحویل میگرفت. ازوقتی که آقابهرام نامزدکرد،ارتباط خانوادگی ماشروع شد.کل نامزدی این خانواده باماگذشت.به گردش وتفریح میرفتیم؛مسافرتهای یک روزه یاحتی چندساعته.مجتمع تفریحی طلاییه سمت باراجین زیادمیرفتیم وقایق سوارمیشدیم یاغذامیپختیم وآنجامی بردیم. آقابهرام پیشنهاددادجمعه دورهم باشیم.حمیدگفت جوجه بگیریم برویم سنبل آباد.روزجمعه بساط جوجه رابرداشتیم.کلیدمنزل پدری حمیددرسنبل آبادراگرفتیم وراه افتادیم.زمستان هاالموت معمولاهوابرفی وبه شدت سرداست. وقتی رسیدیم برای گرم کردن اتاق هاچراغ نفتی روشن کردیم.خیلی وقت بودکسی آنجانرفته بود.انگارهمه چیزیخ زده بود.آدم ایستاده قندیل می بست.حمیدوآقابهرام داخل حیاط آتش روشن کرده بودندتابساط جوجه راه بیندازند.من وخانم آقابهرام داخل اتاق،زیرپتووکنارچراغ می لرزیدیم. ازبس شعله ی چراغ رازیادکرده بودیم،دودمیکرد.به حدی سردمان شده بودکه اصلامتوجه نشدیم که همه ی اتاق رادودگرفته است.وقتی حمیدداخل اتاق شد،بادلهره گفت:"شمادارین چکارمیکنین.الان خفه میشین."توی چشمهاوبینی مان پرازدودشده بود.تاچندروزبوی دودمیدادیم.وقتی ناهارراخوردیم،بیرون زدیم. احساس میکردم اگرراه برویم بهترازاین است که یکجابنشینیم.داخل حیاط یک سگ نگهبان بودکه مدام نگاهش سمت مابود.من وخانم آقابهرام به شدت ازسگ میترسیدیم تایک قدم سمت مامی آمدازترس به سمت دیگرحیاط میرفتیم.حمیدوآقابهرام دلشان راگرفته بودندومیخندیدند. کارماهم شده بودفرارکردن!بعدازناهار،حمیدباقی مانده ی غذاهارابرای این که اسراف نشودبه سگهاداد همیشه همین عادت راداشت.وقتی بیرون میرفتیم غذایی که اضافه می ماندرازیردیواریازیردرخت میریخت یاوقتی گوشت چرخ کرده میگرفتیم،یک تکه ازبهترین جای گوشت جدامیکردوروی پشت بام برای گربه هامیریخت.همیشه هم میگفت:"به نیت همه اموات." دربرنامه ی سمت خداازحاج آقاعالی شنیده بودکه وقتی میخواهیدچیزی راخیرات کنیدبه نیت همه ی اموات باشد،چون ازاول خلقت تاآخربه همه ی اموات ثواب یکسان میرسدواینکه هرکسی برای اموات خیرات واحسان بیشتری داشته باشدروزقیامت زودتربه حسابش رسیدگی میشودتاکمترمعطل شود برای همین هیچوقت غذایی که اضافه مانده بودراتوی سطل آشغال نمیریخت. ادامه دارد... 📚 @ketab_Et
[اخلاق اقتصادی] 📙معرفی کتاب👇 کتاب اخلاق اقتصادی نوشته جواد ایروانی توسط انتشارات دانشگاه علوم اسلامی رضوی منتشر شده است. رشد و پیشرفت اقتصادی در کنار سالم سازی فعالیت ها و مقابله با مفاسد از یک سو، و ایجاد و گسترش عدالت اجتماعی، و برخورداری همة مردم از رفاه نسبی از سوی دیگر، از مهم ترین دغدغه های عصر حاضر در بیشتر جوامع است. گزیده✂️کتاب پیشتر بیان داشتیم که در مقابل اندیشة «خویش‌مالکیِ فردی» در نظام سرمایه‌داری و «دولت‌مالکی» در نظام سوسیالیستی، در بینش اسلامی، خداوند، مالک همه چیز است. از این رو در اندیشة اسلامی، انسان، تنها جانشین و نمایندة خدا در زمین است . خداوند از میان تمام موجودات، انسان را برگزید ، از روح خود در او دمید و او را امانتدار خویش قرار داد و با دین و آموزه‌های وحیانی راه و رسم جانشینی و حمل امانت الهی را برای وی روشن ساخت. 📚 @ketab_Et
[ مسمومیت های کودکان ] 📙معرفی کتاب👇 کودکان قسمتی از گران‌ بهاترین دارایی‌ های ما هستند و شادی و سلامتی‌ شان برای همه ما مهم است. امروزه با توجه به پیچیده‌ تر شدن زندگی، پیشرفت فن‌ آوری ، ساخته‌ شدن مواد و ترکیبات جدید، افرایش آلودگی‌ های محیطی و غیره احتمال بروز صدمات مختلف به‌ خصوص بروز مسمومیت برای افراد آسیب‌ پذیر، ازجمله کودکان بیشتر شده است. این خطر به‌ خصوص، در مناطقی که اصول پیشگیری به‌ طور صحیح رعایت نمی‌ شود و داروها و سموم و مواد شیمیایی به‌ سهولت ممکن است در دسترس کودکان قرار گیرد، مضاعف خواهد بود. طبق آمارهای جهانی، سالانه در سراسر دنیا، بین 3 تا 4 میلیون مسمومیت گزارش می‌ شود که از این تعداد حدود 50 درصد مربوط به مسمومیت کودکان است. مسمومیت کودکان در کشور ایران نیز پدیده شایعی است. با این‌ که آمار تجمعی دقیقی در دست نیست. به‌ طور متوسط در سال حدود 20000 تا 25000 مورد مسمومیت کودکان بروز می‌ کند. 📚 @ketab_Et
[مطالبات رهبری از بانوان] 📙معرفی کتاب👇 کتاب مطالبات رهبری از بانوان به کوشش محمدحسین رفیعی شمس آبادی تهیه شده و توسط انتشارات تراث منتشر شده است. بخشی از مطالبات رهبری از جامعه‌ زنان مربوط به همه‌ آن‌ هاست، مانند انتظاراتی که ایشان از زنان در زمینه‌ سبک زندگی دارند و بخشی مربوط به زنان نخبه و اهل معرفت است، مانند مبارزه برای برطرف‌ کردن ظلم به زنان. لذا می‌ فرمایند: «خانم‌ های اهل معرفت که باید وارد یک ‌میدان مبارزه‌ صحیح برای مسأله‌ زن بشوند، به نظر من کوتاهی می‌ کنند، کار را دست عامّی‌، بی‌ اطلّاع، و احیاناً کسانی که دلشان می‌ خواهد فقط حرف‌ بزنند، ر‌ها می‌کند..... 📚 @ketab_Et
[ستاد گردان] بخشی از✂️ کتاب از طرف لشکر اعلام شده‌بود که الزام است برای مقدّمات عملیّات به مقرّ لشکر ۷۷ خراسان برویم. افرادی که در این جلسه باید حضور پیدامی‌کردند، فرماندۀ لشکر، فرماندۀ محورها و کادر گردانهای لشکر۷ ولیعصر (عج) بودند. روز جلسه، با ظاهری کاملا ً بسیجی رفته‌بودیم. بعضی از نیروهایی که همراه ما بودند، هنوز رِبِن به پا داشتند. شش نفری سوارِ لنکروز شدیم و به محلّ جلسه رفتیم. فرماندهان ارتش هم، با وسیله و رانندۀ مخصوص، آمده‌بودند. درِ ورودی پایگاه فرماندهیِ لشکر۷۷، دژبان ایستاده‌بود. وقتی وارد شدیم و وضعیّت سادۀ ما را دیدند، پرسیدند: چه کار دارید؟ گفتیم که برای جلسه آمده‌ایم. برای آنها سخت بود که با این شمایل، ما را راه بدهند. بالأخره هماهنگ شد و به داخل رفتیم. سایت لشکر۷۷ بسیار بزرگ بود. بعد از وارد شدن به سایت، ما را به سولۀ بزرگی هدایت کردند. فرماندهان گردانهای ارتش، به صورت خیلی آنکاردشده، نشسته‌بودند. کلاه‌های نظامی، خیلی رسمی جلویشان قرار داده‌شده‌بود و با یک سبک خشک نظامی، در این سوله، منتظر شروع جلسه بودند. ما هم وارد سوله شدیم و در یک طرف سالن نشستیم. آن طرف، نظامی‌های درجه‌دار بسیار قدیمی ارتش، این طرف هم، مایی که اصلا ً تجربۀ جنگِ کالسیک را نداشتیم و هر چه بود، همین بود که از اوّل جنگ داشتیم.... 📚 @ketab_Et
. [مثل یک خواب شیرین] 📙معرفی کتاب👇 شهید مدافع حرم، سردار حاج حمید مختاربند به روایت همسر سردار حاج حمید مختاربند، کسی است که سال‌ها در جبهه‌های دفاع مقدس بوده و بعد از جنگ دغدغه‌های فرهنگی را دنبال کرده و جدای از آن‌ها، مناصب مختلف داشته و حتی به ریاست بانک‌های انصار استان‌های جنوبی و بعدش استان قم رسیده؛ ولی مجاهدت را فراموش نکرده. در جایگاهی که می‌توانسته فکر اختلاس باشد، همه چیز را ر‌ها کرده و به سوریه رفته و همانجا به شهادت رسیده است. شرح شنیدنی زندگی این شهید بزرگوار از زبان همسر او روایت شده و کتاب به قلم دختر شهید به رشته تحریر در آمده است. نویسنده سعی کرده که فقط منتقل‌کننده روایت مادرش باشد و به خاطر نسبتش با شهید بی‌جهت احساساتی نشده؛ ولی روایت همسر به خودیِ خود جذابیت و کشش زیادی برای خواندن دارد. تصویر‌سازی‌های کتاب از روند زندگی با یک مجاهد دغدغه‌مند، بسیار زنده، واقعی، شیرین و به دور از غلو است و به خوبی می‌تواند الگوی زندگی جوانان امروز که از هر سختی گریزانند قرار بگیرد.  گزیده✂️کتاب حاج حمید کنارم نشست و گفت: «خانم می‌دونی شهادت یعنی چی؟ یعنی من برم بهشت منتظر شما بمونم تا بیاید و اونجا دوباره دور هم جمع بشیم.» از شدت گریه نفسم بالا نمی‌آمد، حاجی سرم را روی سینه‌اش گذاشت و گفت: «خانم تو باید قوی باشی؛ باید بتونی بعد از من به عنوان همسر شهید سخنرانی کنی...» حاجی داشت مرا برای یک مسئولیت مهم آماده می‌کرد؛ اما من به صدای تپش قلبش گوش می‌دادم و آرزو می‌کردم زمان بایستد و این ضربان زندگی‌بخش تا ابد در گوشم ادامه داشته باشد. 📚 @ketab_Et
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها: أنَّى تُؤْفَكُونَ؟ وَ كِتَابُ اَللَّهِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ، أُمُورُهُ ظَاهِرَةٌ، وَ أَحْكَامُهُ زَاهِرَةٌ، وَ أَعْلاَمُهُ بَاهِرَةٌ شما را کجا به بیراهه می برند؟ درحالی که کتاب خدا (قرآن) میان شماست، امور قرآن آشکار است، احکامش درخشان است و نشانه های آن فروزنده. (از خطبه فدکیه) - بحارالأنوار ج29 ص220 ◼️ سالروز شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها بر شما تسلیت باد ‎‎‌‌ 📚 @ketab_Et
[ تنهای تنها ] 📗 معرفی کتاب👇 کتاب مجموعه خاطراتی از یکی از شهدای دوران دفاع مقدس است. شهیدی بسیار باهوش و منحصر به فرد که دیگران با بیان خاطراتی از زندگی این شهید زوایایی از زندگی او را به خواننده نشان داده‌اند. او یکی از ۵ شهید دبیرستان مفید است که همه در یک شب و در کنار هم در شلمچه شهید می‌شوند. این شهید که داستان زندگی‌اش ممکن است خیلی متفاوت از زندگی دیگر شهدا باشد، با مشکلات خانوادگی بزرگ شده است، اما آن قدر رشد می‌کند که رشته مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف را می‌گذارد و برای دفاع از اسلام و فقط برای خدا به جبهه می‌رود... گزیده ✂️ کتاب «اوّلین روزی که مرگ بر شاه گفتم، محرم بود. اعلامیه‌های امام را که می‌خواندم، حرف‌های دلنشین و درستی بودند. زبان امام، زبان خودمان بود. احساس می‌کردم قلب و دلم با امام است. دیگر با بچّه‌هایم همراه شده بودم. تظاهراتی نبود که از دستمان برود. با آنها جلسات کانون توحید هم می‌رفتیم... 📚 @ketab_Et
[ فاطمه اسوه بشر ] 📙معرفی کتاب👇 در این کتاب، به بیان فضایل و مناقب حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها پرداخته شده. و آیاتی که به نحوی با ایشان مرتبط است، بیان گشته. و به سیره ایشان اشاراتی شده و همچنین در مورد ایشان، پرسشهایی و پاسخهایی ذکر گشته است. 📚 @ketab_Et
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 🌱 قسمت 62 حمیدازباشگاه تماس گرفت که دیرترمی آید.برای اینکه ازتنهایی حوصله ام سرنروددوباره رفتم سراغ بوفه. حمیدکه آمد،پرسیدم:"داخل خونه چی عوض شده؟"نگاه کردوگفت:"بازهم چیدمان وسایل بوفه!توی این خونه به جزاین کمدوتغییروسایل بوفه کار دیگه ای نمیشه کرد."هردوخندیدیم.حواسش به این چیزهابود. خانه به حدی کوچک بودکه نمیشدتغییرآنچنانی درچیدمان وسایل آن ایجادکنیم.برایم خیلی جالب بود.کوچکترین تغییری درخانه میدادم متوجه میشد. گفتم:"حمیدجان!تاتوبری زباله هاروببری سرکوچه،من سفره ی شام روانداختم."داشت توی آشپزخانه زباله هاراجمع میکردکه دوستم تماس گرفت.مشغول صحبت بادوستم شدم.ازهمه جامیگفتیم ومیشنیدیم.حمیدآشغال به دست جلوی من ایستاده بود.باصدای آرام گفت:"حواست باشه تواین حرف هایه وقت غیبت نکنین. "باایماواشاره خیالش راراحت کردم که:"حواسم هست عزیزم."ازغیبت خیلی بدش می آمدومتنفربود.به کوچکترین حرفی که بوی غیبت داشت واکنش نشان میداد.سریع بحث راعوض میکرد.دوست نداشت درموردکسی حرف بزنیم که الان درجمع مانبود. میگفت:"بایدچندتاحدیث درباره ی غیبت پرینت بگیرم،بزنم به درودیوارخونه تاهروقت می بینیم یادمون باشه یه وقت ازروی حواس پرتی غیبت نکنیم." تلفن راکه قطع کردم،سفره راانداختم.حمیدخیلی دیرکرد.قبلاهم برای بیرون بردن زباله هاچندباری دیرکرده بود. درذهنم سوال شدکه علت این دیرآمدن هاچه میتواندباشد،ولی نپرسیده بودم،امااین بارتاخیرش خیلی زیادشده بود. وقتی برگشت،پرسیدم:"حمید!آشغالهارومیبری مرکزبازیافت سرخیابون این همه دیرمیای؟!" زیادمایل نبودحرف بزند.اصرارمن راکه دیدگفت:"راستش یه مستمندی معمولاسرکوچه می ایسته. من هربارازکنارش ردبشم سعی میکنم بهش کمک کنم،اماامشب چون پول همراهم نبودخجالت کشیدم که اون آقاروببینم ونتونم بهش کمک کنم.برای همین کل کوچه رودورزدم تاازسمت دیگه برگردم خونه که این مستمندرونبینم وشرمنده نشم!" ازاین کارهایش فیوزمی پراندم.این رفتارهاهم حس خوبی به من میداد،هم دروجودم ترس ودلهره ایجادمیکرد.احساس خوب ازاینکه همسرم تااین حدبه چنین جزییاتی دقت نظرداردودلهره ازاینکه حس میکردم شبیه دونده هایی هستیم که داخل یک مسابقه شرکت کرده ایم. من افتان وخیزان مسیررامیروم،ولی حمیدباسرعت ازکنارمن ردمیشود.ترس داشتم که هیچوقت نتوانم به همین سرعتی که حمیدداردپیش میرودحرکت کنم. داشتیم شام میخوردیم،ولی تمام حواسم به حرفهایی بودکه بادوستم زده بودیم.سرموضوعی برای یک بنده خدایی سوءتفاهم به وجودآمده بود.ازوقتی که دوستم پشت تلفن این مسیله رامطرح کرد،نمیتوانستم جلوی ناراحتی خودم رابگیرم. وسط غذاحمیدمتوجه شد.نگاهی به من کردوگفت:"چیزی شده فرزانه؟سرحال نیستی."گفتم:"نه عزیزم،چیزمهمی نیست.شامت روبخور."بامهربانی دست ازغذاخوردن کشیدوگفت:"دوست داری بریم تپه ی نورالشهدا؟" هروقت اتفاقی پیش می آمدکه من ازحرف یارفتارکسی ناراحت میشدم،حمیدمتوجه دلخوری من میشد،ولی اصراری نداشت که برایش کل ماجراراتعریف کنم. اعتقادداشت اگریک طرفه تعریف کنم غیبت محسوب میشود،چون طرف مقابل نیست که ازخودش دفاع کند.برای این که من راازاین فضادورکندباهم به تپه ی نورالشهدامیرفتیم. سوارموتورراهی فدک شدیم.کنارمزارشهدای گمنام نشستیم.کمی گریه کردم تاآرام بشوم.حمیدبدون این که من راسوال پیچ کند،کنارم نشست.گفت:"توروبه صبردعوت نمیکنم،بلکه به رشددعوتت میکنم. نمیشه که کسی مومن رواذیت نکنه.اگرهم توی این ناراحتی حق باخودته سعی کن ازته دل و بی منت ببخشی تانگاهت نسبت به اشخاص عوض نشه واحساس بدی بهشون نداشته باشی اگه تونستی این مدلی ببخشی،باعث میشه رشدکنی. "بعدهم باهمان صدای دلنشینش شروع کردبه خواندن زیارت عاشورا.حال وهوایم که عوض شددوری زدیم،بستنی خوردیم،کلی شوخی کردیم وبعدهم به خانه برگشتیم. اواخردی ماه حمیدبه ماموریتی ده روزه رفته بود.کارهای خانه راانجام دادم وحوالی غروب راهی خانه ی پدرم شدم.حال وحوصله ی خانه ی بدون حمیدرانداشتم. هنوزچای تازه دمی که مادرم ریخته بودرانخورده بودم که برف شروع به باریدن کرد.یادخانه ی خودمان افتادم.سقف خانه نم داده بودوموقع بارندگی آب چکه چکه داخل اتاق می آمد. کمی که گذشت،حسابی نگران شدم. به پدرم گفتم:"بایدبرم خونه.میترسم بااین بارندگی آب کل زندگی روببره."باباگفت:"حاضرشوخودم میرسونمت."سوارماشین شدیم وسریع راه افتادیم.به خاطربارش برف همه ی خیابان هاازشدت ترافیک قفل شده بود. ادامه دارد... 📚 @ketab_Et
[ سلوک با همسر ] 📙معرفی کتاب👇 🔹همه موضوعات و مسائلی که می تواند مبتلابه یک زندگی زناشویی و خانوادگی باشد و در تعاملات روزمره اعضای خانواده رخ دهد در این کتاب مطرح شده و آنگونه که مورد پسند سبک زندگی اسلامی است به آن پرداخته شده است. 📚 @ketab_Et
[جنة العاصمة] ✍معرفي کتاب👇 این کتاب مجموعه‌ای از اخبار و روایات درباره مناقب و زندگانی آن حضرت است که به سبک قدیم نوشته شده و متن عربی روایات و اشعار را نیز آورده است. هدف از این اثر، ارائه و جمع آوری قسمتی از تاریخ و فضائل حضرت زهرا سلام الله علیها است. کتاب حاضر از ۱۷ فصل تشکیل شده که هر فصلی مشتمل بر مباحث و دسته‌های مختلف حدیثی است 📚 @ketab_Et
[ دُعا ] 📙معرفی کتاب👇 معرفی کتاب دعا چیســت و چه انواع و مصادیقی دارد؟ خدا را چگونه بخوانیم و در دعاها از او چه بخواهیم؟ آیا دعا رقیب ابزارهای مادی اســت یا در طول آنها؟ آیا دعا همیشــه با حاجت خواســتن همراه است؟ ضرورتاً آداب و شرایط دعا و شــرایط استجابت آن چیست؟ وجوه معنایی استجابت دعا چیست؟ بهترین زمانها و موقعیتها برای دعا چه زمانهایی هســتند؟ دعا چه فواید و دستاورهایی برای آدمی دارد؟ و... . اینها بخشی از مهمترین مسائلی است که در این اثر از لسان رهبر معظم انقلاب اســلامی مورد تبیین و تحلیل قرار گرفته است. انتشــارات انقلاب اسلامی در قالب کتابی جامع و قابل اســتفاده با عنوان «دعا از منظر حضرت آیت الله العظمی خامنه ای رهبر معظم انقلاب اســلامی»، مباحث مربوط به دعا و ذکر و مناجات و جایگاه آن در منظومه ی عقاید الهی را در بیانات ایشان منتشر کرده است. این اثر در پنج فصل کلی گردآوری و تدوین شده است. 📚 @ketab_Et
[نَهجُ الحَیاة، ] 📙معرفی کتاب👇 موضوع کلی : فرهنگ سخنان فاطمه(س)، کتابی که راه و رسم زندگی را از سخنان حضرت زهرا(س) استنباط می‌کند. مخاطب وگروه سنی : بزرگسالان خلاصه ای از کتاب :هدف اصلی این کتاب، معرفی الگوهای اصیل و ارزش‌های ناب اسلامی به زنان و نسل جوان معاصر دانسته شده است تا آشنایی با زندگی و گفتارهای حضرت زهرا(س)، بتوانند بایدها و نبایدها را دریابند. 📚 @ketab_Et
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠قالَ رسول اللّه صلى الله عليه و آله : قَيِّدُوا العِلمَ . قيلَ : و ما تَقييدُهُ ؟ قالَ : كِتابَتُهُ . منية المريد : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : علم را در بند كشيد. عرض شد: در بند كشيدن آن چگونه است؟ فرمود: با نوشتن آن. 📚منية المريد : 340. 📚 @ketab_Et
[همه افتخارات من] 📙معرفی کتاب👇 کتاب همه افتخارات من، نوشتهٔ عبدالحسین فخاری است. این کتاب با تأکید بر نقش خانواده و جامعه در تربیت دینی نسل‌های آینده، به بررسی جنبه‌های گوناگون این امر و راه‌های درست ترویج آن می‌پردازد. همه جوامع از اهمیت هویت و شخصیت سخن می‌گویند و منظورشان داشتن انسان‌های قوی، استوار، محکم و سازنده ای است که برای خود، خانواده و جامعه و فرهنگشان افتخارآفرین باشند. انسان‌هایی که تحت تأثیر جریانات فرهنگی بیگانه، هویت خود را نبازند و استوار بایستند و با هر موجی به این‌سوی و آن‌سوی نلغزند. چنین شخصیت‌هایی، چگونه ساخته می‌شوند و نقش خانواده و مربیان و جامعه در تکوین هویت و شخصیت آنها چیست؟ گزیده✂️کتاب ما از پدران خود یک کشور باستانی، بزرگ، مستقل، مسلمان، شیعه با فرهنگی غنی و آثاری جاودانه، ارث برده ایم. آیا نباید این میراث را بشناسیم و ارج نهیم و حفظ کنیم و با امانت به نسل بعد بسپاریم؟ مباد از این میراث چیزی بکاهیم یا ضایع کنیم یا آن را به دشمن سپاریم. ایرانیان پیش از اسلام، آثاری داشتند که کم و بیش محفوظ مانده است و بعد از اسلام، در رشد و تعالی این دین و بارورکردن فرهنگ و علوم انسانی بر اساس تعالیم آن، نقش اساسی ایفا کردند و در بسیاری زمینه ها از اعراب جلو افتادند. همچنین، آنان به عنوان حلقه واسط در تفکیک اسلام از عرب و سازگاری اندیشه های ایرانی و اسلامی و ارتقا و اعتلای آن نقش مهمی داشتند. آنها گذشته باستانی... 📚 @ketab_Et
[ ناتا ] 📙معرفی کتاب👇 📌 کتاب «ناتا»، رمانی تاریخی-مذهبی از صدر اسلام است که از بردگی تا کنیزی و همسایگی با اهل بیت (ع) یک‌شخصیت را به تصویر می‌کشد. با ترسیم واکنش‌های شخصیت‌های مختلف داستان، وقایع این برهه از تاریخ اسلام در این کتاب به نمایش گذاشته شده است زهرا(س) دخت نبی اکرم(ص) نویسنده کتاب ناتا درگفتگو با خبرنگار ما به معرفی این کتاب پرداخت و گفت: کتاب ناتا داستان زندگی یک دختربچه است که در دوران کودکی به علت فقر توسط پدرش به فروش می‌رسد و از آفریقا به عربستان آورده می‌شود. ورود این کنیز به شهر مدینه اندکی قبل از ورود پیامبر اکرم(ص) به این شهر است. 📚 @ketab_Et
[ دفتر خاطرات فضه ] 📗 معرفی کوتاه کتاب👇 کتاب داستانی است که از زبان خود فضه یعنی کنیز حضرت زهرا «س» می‌خوانیم. این دفتر گزیده‌هایی از روزشمار زندگی او با حضرت زهرا «س)» است که برای ما به یادگار مانده است. 📖 قطعه‌ی کوتاه کتاب نمی‌دانم ماجرای حمله اهل سقیفه به خانه حضرت زهرا علیهاالسلام را چگونه بگویم؟ با یادآوری آن روزهای هولناک دلم می‌لرزد. اما بگذارید از حساس‌ترین صحنه‌های آن روز بگویم. عده‌ای از اهل سقیفه پشت درب خانه آمدند و به شدت در را کوبیدند. من خدمتکار این خانه بودم و باید خود را سپر بلا می‌کردم. این بود که پیش از همه خود را پشت در رساندم و گفتم: کیستی؟ پاسخ داد: به علی بگو: سخنان باطل خود را رها کن و برای طمع در خلافت با نفس خود لجاجت مکن! امر خلافت برای تو نیست، بلکه برای آن شخصی است که مسلمانان انتخاب کرده‌اند و بر او اتفاق نظر دارند. من که از گستاخی و بی‌پروایی او ناراحت شده بودم گفتم: امیرالمؤمنین ازشما روی گردان است... 📚 @ketab_Et
[ گردان قاطرچی ها ] 📙معرفی کتاب👇 در این رمان ماجرای چند رزمنده روایت می شود که سرپرستی یک گردان قاطر را در دست می گیرند تا آذوقه و مهمات مورد نیاز عملیات رزمندگان را از این طریق به بالای کوه منتقل کنند. این اثر پس از کسب موفقیت های پی در پی در جشنواره های مختلف به ویژه دریافت جایزه کتاب فصل، در مراکز فرهنگی، هنری کانون پرورش فکری نیز از سوی مخاطبان نوجوان با استقبال گسترده ای روبرو شد. گزیده ✂️کتاب قاطرها که آسوده در حال استراحت و یا خوردن علف و نان خشک بودند، یک آن وحشی شدند. سیاوش دوید طرف کوسه جنوب و یک لگد به شکم او زد و هوایی شلیک کرد. کوسه جنوب هم نه گذاشت و نه برداشت و یک جفتک سهمگین درست به تخت سینه سیاوش شلیک کرد! سیاوش شوت شد و هنوز در هوا بود که قزمیت هم او را مهمان جفتک خود کرد. سیاوش به طرف دیگر پرت شد و باز هم در هوا پیکان یک کله جانانه به شکم سیاوش کوبید. سیاوش قبل از این که روی زمین پر از سرگین و خیس ادرار و علف های خیس بو گرفته سقوط کند، از هوش رفته ... 📚 @ketab_Et
[ بدانید من فاطمه هستم ] 📗 معرفی کتاب👇 کتاب «بدانید من فاطمه هستم» نقش و جایگاه حضرت زهرا (س) را از تولّد تا شهادت ایشان و پس از آن، بررسی می‌کند. این کتابِ چهارده‌ فصلی شاملِ سرگذشت، شخصیّت، اسرار زندگی و جایگاه حضرت فاطمه زهرا (س) است و مستند به آیات، احادیث و روایات است. این کتاب با هدفِ شناخت بخش کوچکی از جنبه‌های شخصیّتی و مقام والای «حضرت فاطمه (س)» و روشن‌گری درباره‌ی بسیاری شبهات و مجهولات مربوط به ایشان نگاشته شده است. «شخصیّت حضرت زهرا (س) در کلام وحی»، «ولایت حضرت فاطمه (س)»، «اسرار و آثار حضرت فاطمه زهرا (س)»، «کرامات و معجزات حضرت فاطمه (س)» و «دفاع حضرت فاطمه (س) از امامت و امام خویش»، از محورهای اصلی کتاب است. 📚 @ketab_Et
[سرو بلند گوراب ] 📗 معرفی کوتاه کتاب کتاب رمان برگزیده هشتمین جشنواره داستان انقلاب است. ماجرا در فضای بومی و محلی یکی از روستاهای ییلاقی استان یزد می‌گذرد که در آن دو نوجوان همزمان با روز عاشورا همراه مردم با نیروهای رژیم شاه درگیر می‌شوند و این حرکت سرآغازی برای قیام روستاییان علیه ظلم و استبداد است. 📖 قطعه‌ی کوتاه کتاب پدرم سوار بر اسب سفیدش از میان‌بُر وسط بیشه رفته بود و چند نفری هم که توی راه دیده بودند، می‌گفتند هراسان بوده، عجله داشته و طوری اسبش را تاخت می‌کرده انگار که یکی دنبالش کرده. هرچه منتظر شدیم پدرم نیامد. خانم‌آغا می‌گفت لابد رفته شهر که اوّل برود کارخانه و بعد هم دفتر شورای شهر. به آقاخان زنگ زدیم، اما هیچ‌کس از او خبری نداشت. دیر آمدن و حتی نیامدن پدرم به خانه چیز بی‌سابقه‌ای نبود، به ‌خصوص تابستان‌ها که یک پایش شهر بود و یک پا روستا. تازه این روزها مادرم مدام به او می‌گفت:‌ «داری زیادی به خودت فشار می‌آوری»، اما پدرم همیشه می‌خندید و باز هم شب‌ها تا... 📚 @ketab_Et
[ مرا با خودت ببر] 📗 داستان کتاب👇 این کتاب رمانی پرحادثه است که از دوران امام جواد علیه السلام روایت میشود. رمان داستانی عاشـــقانه دارد و درباره سه شخصیت بزرگ تشیع در زمانه امام جواد علیه السلام گفتگو می کند. ✂️ برشی از کتاب ابن خالد با توجه به اندازۀ قفس گمان کرد یوزپلنگی یا توله خرسی آورد‌ه‌اند تا به یکی از قصر‌های دارالخلافه ببرند و برای اشراف زادگان دست آموزش کنند. از روی چهارپایه برخاست. از سایه‌بان چوبی و کنگره‌دار جلو دکانش فاصله گرفت و وارد آفتاب شد. بازاری‌هایی که کنارش نشسته بودند، با کنجکاوی رد نگاهش را گرفتند و در ازدحام بازار، چیزی دستگیرشان نشد. ابن خالد لحظه‌ای سر چرخاند و به غلام سیاه و نوجوانش گفت: «یاقوت، مراقب دکان باش» 📚 @ketab_Et
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠پیامبر خدا صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم : 2- العِلمُ خَزائنُ ومَفاتِیحُهُ السُّؤالُ ، فَاسألُوا رَحِمَکُمُ اللّه‏ُ فإنّهُ یُؤجَرُ أربَعةٌ : السائلُ ، والمُتَکلِّمُ ، والمُستَمِعُ ، والُمحِبُّ لَهُم؛ دانش گنجینه‏ هایى اسـت و کـلـیدهاى آن پرسش است ؛ پس ، خدایتان رحمت کند ، بپرسید ، که با این کار چهار نفر اجر مى‏ یابند : پرسشگر ، پاسخگو ، شنونده و دوستدار آنان . 📚تحف العقول : ۴۱ منتخب میزان الحکمة : ۲۶۰ 📚 @ketab_Et
[ عکسی بالای دست‌ها ] 📗 معرفی کوتاه کتاب👇 کتاب روایت‌گر پنج داستان انقلابی است. انقلاب اسلامی ما به عنوان عظیم‌ترین رویداد اجتماعی قرن بیستم از چنان قابلیت و ظرفیتی شگرف و حیرت‌آوری برخوردار است که در صورت انعکاس در ذهن و قلب شفاف هنرمندان متعهد قادر است قلب همه انسان‌ها را در سراسر جهان تسخیر نمایید. خوشبختانه این سهم چند سالی است به سمت برگزاری جشنواره داستان انقلاب، در قالب داستان در حال رخ دادن است. مجموعه داستان‌های کوتاه با موضوع انقلاب حاصل این مجاهدات‌ها و ریاضت‌هاست. ✂️قطعه‌ی کوتاه کتاب «پیرمرد» تکیه‌کلام همیشگی‌اش است و من هم به شوخی، با لهجۀ ارمنی، به او جواب می‌دهم: «سالام پاسر، ظوهر شوما باخیر!» بی‌اینکه لبخندی بر لبانش بنشیند، نزدیک بار می‌روم و یکی از صندلی‌های چوبی لهستانی سیاهِ پایه‌بلند پشت بار را عقب می‌کشم و همین که می‌نشینم، روی بار لم می‌دهم، کلاه پشمی کاموایی قهوه‌ای‌ام را، که تا روی گوش‌هایم آمده، با بی‌حوصلگی، درمی‌آورم و شالِ بافتنی کرم‌... 📚 @ketab_Et
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 🌱 قسمت 64 حمیدگفت:"خیلی بده که چون الان اول صبحه ومامورنیست،بعضی هاقانون رورعایت نمیکنن. قانون برای همه کس وهمه جاست.اول صبح وآخرشب نداره .ازمسیول بالادست گرفته تاکارگرهمه بایدقانون رورعایت کنیم."گفتم:"این برمیگرده به سیویلیزیشن!"چشمهای حمیدتاپس کله رفت!گفتم:"یعنی تمدن،تربیت اجتماعی."قبل ازازدواجمان تادو،سه ترم مانده به تافل آموزشگاه زبان رفته بودم،ولی بعدازازدواج فرصتش رانداشتم. حمیدکلاس زبان میرفت.میگفت بیالغتهای انگلیسی راباهم تمرین کنیم.من راکه راهی کرده بودرفته بودسراغ همین واژه ی"سیویلیزیشن."ازآن به بعدهروقت به چراغ قرمزمیرسیدیم به من میگفت:"خانم سیویلایزد!"یعنی"خانم متمدن!" راهیان نورسال93ازسخت ترین سفرهایی بودکه بدون حمیدرفتم.ازشانس ماگوشی من خراب شده بود.من صدای حمیدراداشتم،ولی حمیدصدایم رانمی شنید.پنج روزفقط پیامک دادیم.پیامک داده بود:"ناصرخسروی من کجایی!"ازبس مسافرتهایم زیادشده بودکه من رابه چشم ناصرخسروومارکوپلومیدید! وقتی برگشتم اولین کاری که کردگوشی من راداخل سطل آشغال انداخت وگفت:"تونمیدونی من چی کشیدم این پنج روز!وقتی نمیتونستم صداتوبشنوم،دلم میخواست سربذارم به کوه وبیابون."این حرفهاراکه میزدباتمام وجودم دلتنگیهایش راحس میکردم.دلم بیشترقرص میشدکه خداصدایم راشنیده وفکرشهادت راازسرش انداخته است. عشقی که حمیدبه من داشت رادلیل محکمی میدیدم برای ماندنش.پیش خودم گفتم:"حمیدحالاحالاموندنیه.بعیدمیدونم چیزی باارزش ترازاین دلتنگی بخوادپیش بیادکه حمیدروازمن جداکنه.حداقل به این زودی ها نبایداتفاقی بیفته."به خانه که رسیدیم،گفت:"زایرشهداچادرتوهمین جاداخل اتاق وپذیرایی بتکون بذارخونه رنگ وبوی شهدابگیره." فردای روزی که ازسفربرگشتم باهم برای خریدعیدبه بازاررفتیم.زیادازجاهای شلوغ یاپاساژهای امروزی خوشش نمی آمد.دوست نداشت درجایی باشدکه حجاب رعایت نمیشد.اینجورجاهاچشمهای نجیبش زمین را می کاوید.اصلاهم اهل چک وچانه زدن نبود.وقتی پرسیدم:"چراچونه نمیزنی؟شایدفروشنده یکم تخفیف بده."گفت:"چونه زدن کراهت داره.بهتره به حرف فروشنده اعتمادداشته باشیم. "یادم نمی آیدحتی برای صدتاتک تومنی چانه زده باشد،مگراینکه خودفروشنده میخواست تخفیفی بدهد. وسط بازارگوشی من زنگ خورد.به حمیداشاره کردم که ازمغازه روبرویی برای خودش جوراب بخرد.مشغول صحبت بودم که دیدم نرفته برگشت.تماسم که تمام شدپرسیدم:"چی شد؟چرازودبرگشتی؟جوراب نخریدی؟" شانه هایش رابالاانداخت وگفت:"حجاب خانم فروشنده چندان جالب نبود،جلونرفتم.شمابروداخل خریدکن." جوراب راکه خریدم،حمیدگفت:"چون ایام فاطمیه تموم شده،برای عیددوست دارم باقلوادرست کنیم؛ اون هم ازباقلواهای خوشمزه ی قزوین."بلدبودم باقلوای خانگی درست کنم.ازهمان جابرای خریدوسایل موردنیازبه عطاری رفتیم.دوروزتمام درگیرپختن باقلواهابودم.ازبس باخمیرکارکرده بودم،دستهایم دردمیکرد.هرسینی که می پختم، همان جاحمیدچندتایش رامیخورد. عاشق شیرینی جات بود.اگرکیک یانون چایی می پختم که شیرینی آن کم بود،مثل بچه هابهانه میگرفت ومیگفت:"مگه نون پختی!این شیرین نیست.من نمیخوام.بعدهم کلی مرباوعسل به کیک ونون وچایی میزدومیخورد.وقتی دیدم تقریبابه همه سینی های باقلواناخنک زده،به شوخی گفتم:"این طورکه توداری میخوری چیزی برای مهمون هانمی مونه! سرجمع تاالان دوتادیس باقلواخوردی.این همه میخوری جوش میزنی آقا!به جای خوردن بیاکمک."گفت:"باشه،چشم."بعدهم دستی رساند.وسط کمک کردن بازناخنک میزد.روزهای بعدهم تاغافل میشدم،میدیدم پای یخچال مشغول باقلواخوردن است. برخلاف شیرینی درست کردن که تمام حواسش به خوردن شیرینی بود،درخانه تکانی حسابی کمکم کرد.ازشستن شیشه هاگرفته تاتمیزکردن کابینت ها.کارکه تمام شد،ازشدت خستگی روی مبل دونفره درازکشیدوچشم هایش رابست. برایش میوه پوست کردم وباصدای بلندگفتم:"حمیدجان،خیلی کمکم کردی.خسته نباشی."چشم هایش راکمی بازکردوگفت:"به جای خسته نباشی بگوخداقوت."وقتی گفتم خداقوت،بلندشدروی مبل نشست وگفت:"یه همسربایدبرای همسرش بهترین هاروبخواد.به جای خداقوت،بگوالهی شهیدبشی! "باکمی مکث درجوابش گفتم:"الهی که بعدازصدسال شهیدبشی!"لحظه ی تحویل سال94نصفه شب بود.حمیدآن لحظه خواب بود.عیدی برای من روسری قهوه ای باحاشیه کارشده خریده بود. خودش هم همان پیراهنی راپوشیدکه من ازمشهدبرایش سوغاتی خریده بودم وبزرگ درآمده بود.اکثرمهمانی هاهمین پیراهن رامیپوشید.اولین سالی هم بودکه دنبال پول نومیگشت که به بچه هاعیدی بدهد. چندساعت بعدازسال تحویل،آقاسعیدبه همراه خانمش ونرگس آمدندپیش ماتاباهم برای دیدوبازدیدبه خانه ی اقوام برویم. ادامه دارد... 📚 @ketab_Et