eitaa logo
📚کتابخانه یادمان شهدای گمنام
130 دنبال‌کننده
32 عکس
1 ویدیو
0 فایل
هدف این کانال معرفی بهترین و بروزترین کتابهایی است که در👈کتابخانه یادمان شهدای گمنام میدان مقاومت #اراک برای شما عزیزان تهیه شده است.😊📚 ارتباط با ادمین:👇 @Ach1990 شماره تماس کتابخانه 📞09100519224 منتظر پیشنهادات و انتقادات شما عزیزان هستیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
✂️ از کتاب شما نهروانیان !! ادعا کردید که من جانشین رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بودم و این جانشینی را ضایع کردم! در حقیقت شما بودید که با من مخالفت کردید و بر من پیشی گرفتید و زمام امور را از دست من خارج ساختید. جانشینان انبیا وظیفه ندارند که مردم را با زور و به هر طریقی تحت فرمان خود درآورند. خداوند را مبعوث می‌کند و آنان مردم را به سوی خویش فرا می‌خوانند و همان انبیا جانشین خود را به مردم معرفی می‌کنند و نیازی نیست که وصی پیامبر صلی‌الله علیه و آله بر این امر اصرار بورزد. بلکه وظیفة اهل ایمان است که به سراغ وصی رسول خدا بروند! 🔖اگر خدا فرموده است: (و برای خدا، حج آن خانه بر عهدة مردم است، کسی که بتواند به سوی آن راه یابد.) (آل عمران – ۹۷) ✔️چنانچه مردم حج خانه خدا را ترک کنند، نقصی بر خانة خدا وارد نمی‌شود و از ارزش آن کاسته نمی‌شود؛ بلکه این مردم هستند که به دلیل ترک حج گرفتار گناه شده‌اند! زیرا خداوند این خانه را برای مردم نشانة هدایت قرار داده است. موقعیت من نیز چنین است که رسول خدا صلی‌الله علیه و آله مرا به‌عنوان نشانه هدایت منصوب کردند و فرمودند: 💬یا علی، جایگاه تو نسبت به من، همانند جایگاه هارون نسبت به موسی است و جایگاه تو همانند جایگاه کعبه است که باید مردم به سراغ کعبه بروند و نه اینکه کعبه به سراغ مردم برود. @Ketabyademan
✂️ از کتاب عروس🧕 که باردار بود ،از شنیدن خبر درگذشت ناگهانی همسرش ،در حیرت فرو می رود ؛ همانگونه که عبدالمطلب و مکیان ناباورانه خبر تلخ😔 را می پذیرند. از عبدالله پنج شتر 🐪،گله ی کوچکی از گوسفند 🐏و کنیزی به نام (ام یمن ) به میراث مانده است. ماه ها 🗓می گذرد و لحظه زایمان فرا میرسد؛ تا نوه عبدالمطلب چشم به این🌏 جهان بگشاید . سرور مکیان ، در خدمت کعبه🕋 بود که بدو خبر دادند ؛ خبری که چشمه های محبت را در دلش جوشانید. 🔅پیرمرد ،نوه را در آغوش گرفت و فریاد زد : " او را محمد نامیدم ." این نام شگفت ،در خانه های 🏠مکیان سفر کرد ؛ نامی زیبا ، با حلاوت ، همانند نغمه ای🍃 رویایی. چگونه این اسم در ذهن سالار مکه 🕋 درخشید ؟ برخی پرسیدند : " چرا عبدالمطب نام پدران و نیاکان را بر او ننهاد ؟ چرا محمد ؟ ❣و پیرمرد زمزمه کرد : " تا در آسمان و زمین ، ستایش شود ."❣ و این سان ، تولد محمد با ( عام الفیل) پیوند خورد. توفان زمستان🌨 عقب نشست و {بهار} در فصل بهار 💐متولد شد. @Ketabyademan
✂️ از کتاب یک روز بعد از حیرانی قبل از اعزام باید فرم تعاون را پر می کردید. بخشی که مربوط به امور بعد از رزم است. جانبازی، اسارت، مفقودالاثرشدن یا شهادت. تعاون آدم را یاد شرکت های تعاونی می اندازد و من ربطش با شهادت و اسارت و مفقودالاثرشدن را نمی دانم. پُرکردن فرم تعاون هم دل بزرگی می خواهد. مثلاً خیال کن که یک فرم دستت بدهند و یکی از سؤالاتش این باشد: محل دفن؟ به همین راحتی! البته برای یکی مثل تو که سخت نبوده. تو را چه باک از مرگ؟ عین خیالت هم نبود حتماً. تو محل دفنت را خیلی قبل تر انتخاب کرده بودی. همان موقعی که مامان فاطمه را از بین جمعیت بیرون کشیده بودی و گفته بودی من را اینجا دفن کنید. آن لحظه هم شک ندارم که بدون تأمل و حتی لحظه ای ترس از مرگ جلوی قسمت مربوطه نوشتی «چیذر» چه خوش اشتها هم بودی! چه دل قرصی هم داشتی. شک نداشتی که تا ابد همان جا آرام خواهی گرفت. تو منتظر رفتن بودی و جواز رفتن صادر شده بود. بالاخره بر بال آرزوهایت سوار شدی و پرواز کردی به سمت حرم عمۀ سادات. توی هواپیما روضه می خواندید… @Ketabyademan
✂️ از کتاب عروس که باردار بود از شنیدن خبر درگذشت ناگهانی همسرش در حیرت فرو می‌رود؛ همانگونه که عبدالمطلب و مکیان ناباورانه خبر تلخ را می‌پذیرند.‌ از عبدالله پنج شتر 🐪،گله‌ی کوچکی از گوسفند 🐏و کنیزی به نام (ام یمن) به میراث مانده است. ماه ها می گذرد و لحظه زایمان فرا می‌رسد؛ تا نوه عبدالمطلب چشم به این جهان بگشاید. سرور مکیان، در خدمت کعبه🕋 بود که بدو خبر دادند؛ خبری که چشمه‌های محبت را در دلش جوشانید. پیرمرد، نوه را در آغوش گرفت و فریاد زد: " او را محمد نامیدم." این نام شگفت در خانه های مکیان سفر کرد؛ نامی زیبا، با حلاوت، همانند نغمه ای رویایی. چگونه این اسم در ذهن سالار مکه درخشید ؟ برخی پرسیدند: " چرا عبدالمطب نام پدران و نیاکان را بر او ننهاد؟ چرا محمد؟ ❣و پیرمرد زمزمه کرد: " تا در آسمان و زمین، ستایش شود ."❣ و این سان، تولد محمد با (عام الفیل) پیوند خورد. طوفان زمستان عقب نشست و {بهار} در فصل بهار متولد شد. @Ketabyademan
✂️ از کتاب علی اینقدر به زبان عربی مسلطه که راحت آزمون کارپردازان حج رو قبول شد. می‌تونست تا ده سال بدون هیچ خرجی بره مکه و حقوق هم بگیره، اما فقط همون سال اول رفت که حج واجبش بود. سال بعد مافوقش، حاج آقا فاطمی، با رفتنش مخالفت کرد و گفت حضورش تو ارتش بیشتر لازمه. علی هم دیگه انصراف داد. حاج آقا فاطمی وقتی فهمید خیلی تعجب کرد چطور تونسته از همچین موقعیت لذت بخشی بگذره. 📚@Ketabyademan