به نام خدا
#دلنوشته
در جدال بغض ها و هق زدنهایت!
در هیاهوی نا منظم تپش های قلبت!
در وانفسای درماندگی روزهایت!
یا در کاسهی لبریز شده ی ندامت ها و پشیمانی هایت...!
درست همانجا...
که چشم امیدت را از عالم و آدمها و غیرِ آدمهایش کور میکنی
همانجا که از فَرط بیچارگی نفست بند میآید
درست همانجا که بلند میشوی تا بروی و دیگر پشت سرت را هم نگاه نکنی
تنها در یک آن
همان آن که چشم کور میشود و امید رخت میبندد
او از راه میرسد و آغوش میگشاید و هرم نوازش هایش را حوالهی دل زمستانزده ات میکند!
از روی زمین بلندت میکندو خاک چادرت را میتکاند و نگاهت میکند!
عمیق...
آرام!
خوب میداند
از زیبایی نگاهش شکوفه شکوفه بهار خواهی شد!
برمیگردی و سرتاپای تابوتش را بوسه باران میکنی
بیدل... وَ بیجان!
آرام... وَ راضی!
در گوشش
و با استخوان های تازه تفحص گشته اش
نجوای وداع سر میدهی
و تو... خدایی را پشت هالهی اشکهایت میبینی
که آغوش گشاده
که لبخند میزند
که بخشیده نا امیدی دلت را
وخود مشتری شده تمام اشکهای انقطاع وارت را!
خدایی که او هم خوب میداند
گمنام هارا
گمنام های مهربانش را...
کجا و چه وقت و چگونه؛
سر راه درماندگی هایت بگذارد
تا تمام دلخوری ها را
های های
با صدای بلند شدهات
روی تار و پود پرچم تابوتشان بباری
و به برکت کریمانهی گمنامیشان
دوباره برگردی به روزهایی که اگرچه هنوز هم سخت و معمولیست
لیکن خیالت راحت است
هر چه هم سخت،
سایهی نگاهی مقتدر با توست!
بگذار روزگار اشکت را بچکاند
" #او_که_هست "
از تمام روزگار چه باک...؟!
#دیدار_خصوصی با #شهید_گمنام
#اختصاصی_اعضای_کانون_خادمین_گمنام_شهدا
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir