eitaa logo
خادم مجازی
156 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): ♦️ایـن مجموعـه ي جـوان - چـه آنهایي كـه شـهید شـدند، چـه آنهایـي كـه جانبـاز شـدند، چـه آنهایـي كه اسـیر شـدند، چـه آنهایـي كـه هنـوز مفقودالاثرنـد و از حـال آنهـا كسـي مطلـع نیسـت - جـزو معجـزات انقـلاب در زمـان ماسـت. [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] من فقط روی "یک بام"، که بام خداست پا می گذارم و... در "دو هوا" نفس می کشم! هوای علی و زهرا(علیهم السلام)! #یک_شنبه_های_علوی_و_فاطمی #وقت_سلام✋ [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] در گلستان جهان چون غنچه‌های صبحدم با درون پر زخون در حال لبخندیم ما ... "فرخی یزدی" #سردار_شهید_احمد_کاظمی #صبح_بخیر [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀] مطمئن شده بود که جوابم مثبتہ🙈❤️ تیر خلاص را زد.😅 صدایش را پایین تر آورد و گفت: «دو تا نامہ نوشتم براتون💌 یڪی توے حرم امام رضا‌‌؏😅 یڪی هم ڪنار شهداے گمنام بهشت زهرا..!» برگہ‌ها ࢪا گذاشت جلوے رویم ، ڪاغذ ڪوچڪی هم گذاشت روے آنها.😁 درشت نوشتہ بود.📝 همانجا خواندم زبانم قفل شد😳: تو مرجانے😌 تو دَر جانے😁 تو مرواریدِ غلتانے😅😍 اگر قلبم صدف باشد👀 میان آن تو پنهانے😉❤️ انگار در این عالم نبود...سرخوش!🤭❤️ ✍ به روایت #همسرشهید #شهید_محمدحسین_محمدخانی [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #دردونہ👼] خوابــم نمیبرد نفسم درد مےڪند.. اے هق هق شبـانہ‌ی من! لحظہ ای درنـــــگ💔✋ #کوثرخانم_فرزند_شهید_بیضایی🌹 #شهید_محمودرضا_بیضایی [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
1_422958463.mp3
4.79M
[ 🕊 ] 📝 موضوع: 📌 قسمت هفتم برگرفته از کتاب مکیال المکارم 🔵 خواستن حوائج از امام عصر(عج) 👤 استاد Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ 🌱 ] ⚘﷽⚘ ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘ با واژه اے از جنس عشق😍 دلم را راهے سمت تو میکنم ‌♥️ سـلام؛ همان بالے است پراز هواےدلتنگے همان پر پرواز که وقتےفاصله ها میان من و تو قد علم میکنند ‌مرا به تو میرساند.🥺 وقتے که چشمانم پرازجست و جوے توست مینویسم سلام و باز هواے پروانه شدن در کوے تو به سرم میزند .🦋 نمیدانم کجاے این دنیا قرارگاه قدم هاے توست؟ نمیدانم حالت چگونه است؟ ‌و این بےخبرے بیقرارم میکند.😔 میخواهم به دورتو بگردم ،هر کجا که باشے پس، مینویسم 😌 ‌سلام علے آل یاسین السلام علیک حین تقوم السلام علیک حین تقعد السلام علیک حین تصلے و تقنت .... در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم... [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
revayatgari_4.mp3
2.58M
[ 🔉 ] جنگ 👌👌👌 🥀شادی روح شهدا صلوات🥀 [در این هیاهـو با گوش دل بشـنو💓] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 😓 ] •🌱• ما سر‌ِکوچک‌ترین چیزها🤔 از دلمون نمیتونیم ❤️ !😔 بعد آرزوۍ 😍 میکنیم! :)😢 [من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ 🦋 ] پاے من از ره خسته شد، 😔•° بال و پرم بشڪسته شد😢•° هر در به رویم بسته شد، 😖•° جز درگه احـــــــــسـان تو✨🍃•° 🕊 السلام علیڪ یا علی بن موسی الرضا المرتضی🌹🌹 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_پنجاه_هشتم ناصر دوباره ساعتش را نگاه مي كند و نگرانِ دير آمدن
[ 💌 ] فرهاد صالح را آزاد ميگذارد و صالح دردهايش را بيرون ميريزد: ـ هوم! با كوكتل بجنگين !... ميجنگيم، ولي وقتي سلاح بهتر نباشه؛ امـا وقتـي هس چطور بجنگيم؟ 😭 ياد بچه هايي كه در كوي طالقاني و راه آهن با دست خالي درو شدند و روي زمين ريختند دل ناصر را مي سوزاند و كينـه اش نـسبت بـه رئـيس جمهـور بـالا ميرود. 😡 دل به كوچه پس كوچه هاي شهر مي دهد كه بچـه هـا، در گلـه گلـة آن شهيد شدند. 🥺 صالح همچنان به واگويه است: ـ اون روز بهش گفتيم بابا دشمن داره مي آد جلو؛ از شملچه و پل نو گذشـته، بازم داره مي آد؛ گفت بذارين بياد؛ ما اونا رو مي كشونيم تو خاك خودمون و غافلگيرشون مي كنيم. 😞 امروزم كه مي بينه شهر سقوط كرده، با كمال وقاحـت ميخنده و ميگه عيب نداره. 😏 باور كن فرهاد، اگه كلاشم پيشم بود... لب هاي ناصر از بغض به هم مي خورد. 🥺 مـي خواهـد بغـض گلـو گيـرش را بتركاند؛ بزند زير گريه و خود را سبك كند كه ناگهان خمپاره اي سوت زنـان، در نزديكي سنگر مي افتد و «گرومب» صدا مي كند.😱 احساس مي كند بغض گلـويش بوده و منفجر شده است . 😭 فرهاد و صالح بيرون مي دوند. ناصر هم بلند ميشود و دنبالشان راه ميافتد. 🚶‍♂ ديده بان از بالا صدا ميزند: چيزي نشد؟ چشمِ بچه ها به چشم ناصر مي دود.👀 ناصر سلام مـي كنـد و «خـسته نباشـيد » ميگويد اما زبانش به هيچ سؤالي نمي گردد. بچه ها هم چيزي نمي گويند. غـم و نگراني، گرداگرد چهر ة سوخته شان را گرفتـه اسـت . 😢 فرهـاد ناصـر را بـه رفـتن ميخواند: ـ خب ناصر! نميخواي بري؟ ـ چرا؛ حالا ديگه ميرم😞 ـ اگه الان راه بيفتي، دو و سه اهوازي . اگر هم اونجا نبودن، حتما به دا ييت اينا گفتن كجا ميرن. پس راه بيفت كه اگه يه وقت رفته بودن تهرون، بـه قطـار ساعت پنج برسي.🙂 قطار، از دمدماي غروب ديروز، ريـل هـا را گرفتـه و روي آن هـا سـينه خيـز ميرود. 🚂 چنان نفس چاق است ، كه نه انگار پيچ و خم هاي اهواز را تا اينجا -كه نزديكي هاي تهران است - پشت سر گذاشته اسـت . آهـنگش تغييـري نكـرده و همچنان ثابت و سرحال مي كوبد: «تق تلق ... تق تلق ... تق تلـق ...». قطـار هنـوز دشت وسيع خوزستان را پشت سـر نگذاشـته بـود كـه خـواب، ناصـر را از پـا درآورد و روي صندلي كنار پنجره ولو كرد . 🤨 اگر قطار بـراي نمـاز نمـي ايـستاد، خواب هم بنا نداشت از هيكل كوفته و لهيدة ناصر جدا شود؛ چنان او را به بنـد كشيده بود كه ياراي جنبيدن نداشت . بعد از نماز، وقتي بغـل دسـتي شـروع بـه صحبت كرد، خواب را، به راحتي از چشم هاي ناصر بيرون كشيد .👀 ناصر بي ميـل به حرف هايش گوش سپرد و هنوز هم چنددقيقه نگذشـته بـود كـه خـواب از سرش پريد .😳 انگار حرفهاي بغل دستي، قرص ضدخواب بود و ناصر چندتايش را يك جا بالا انداخت .🤨 همسفر خود را روي صندلي كنار ناصـر ول داده بـود و پاهايش را روي صندلي مقابل - كه به همين منظور خريده بود - و از اجناسش كه در بندر خرمشهر مانده بود و جنگ، مانع بردن آنهـا شـده بـود مـي گفـت و ميناليد: - حيف ! حيف و صد حيف ! اگه دو روز زودتر رفته بودم سراغشون، حـالا، درست معادل قيمتشون دستمو ميگرفت. خيلي ضرره آقا؛ خيلي😤 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi