خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید علی صفری پور •• ــــــــــــــــــــــــ
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید حامد جوانی ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃
#شهید مدافع حرم
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🍃🕊••
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
⚘﷽⚘
مولاے غریبم به راستے چه چیزے
منتظرانت را آرام میکند
و انتظار آنها را پایان میدهد؟
چه چیز در روشنے چشمهایشان است
و دل بےقرارشان
که آنها را قرار و آرام مےبخشد؟
آیا آنان که عمرے به جادّه انتظار
چشم دوختهاند و در همین مسیر با همه
سختےهایش راه پیمودهاند
تا به دشت سرسبز موعود منتظر پاے گذارند
به پاداشے کمتر از همنشینےات
راضےمیشوند؟
و چه فرجامے از این زیباتر
و چه لحظهاے از این باشکوهتر . . .
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #جاماندھ😓 ]
#آھ_اے_شھادت...
بی عشق پلید مےشوی باور کن
با عشق سعید میشوی باور کن
خود را که شبیه شهدا گردانی
یک روز شهید می شوی باور کن
پ.ن: پلاک یک جامانده😔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
[من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ #رئوفانہ🦋 ]
هر زمانے در دیارمــ
حس غربت مےڪنمـــ.....
مےرومـ مشہد سه روزی
استراحتــ مےڪنمــ😭😭
#استوری
#امام_رضا_علیه_السلام
#دلتنگ_حرم
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_شصت_و_یکم فروشنده ها زور مي زنند تا صدايشان را از هم بلندتر
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_شصت_دوم
ياد روزي كه مادر با ديدن جنازة شهناز از حال رفـت بـه دل ناصـر چنـگ ميزند و از خود بيخودش مي كند. 😞
يادش مي آيد هنوز سوزش داغ شـهناز از دل
مادر نرفته و از خبري كه برايش مي برد وحشتش مي گيـرد و دلـش بـراي مـادر يسوزد. 🥺
فكر مي كند خبر را به مادر ندهد و آن را در گوش پدر نجـوا كنـد، امـا بـه دلش نمي نـشيند و از آن منـصرف مـي شـود .😢
جلـوي در پـارك هتـل، زن هـا و بچه هاي سوخته و سبزة جنوب، در حال رفت و آمدند . 🚶♂
ناصر با ديدن چهره هاي آشناي آنها، احساس مي كنـد بـه شـهر خـود آمـده، بـه خرمـشهر؛ فقـط اينجـا چراغهايش روشن است و از صداي انفجـار و رگبـار و آتـش خبـري نيـست . 😃
دست بچه ها را كه در دست مادرشان مي بيند و مـادران را كـه نگرانـي و دربـه دري خود را نمي توانند پنهان كنند، دلش به درد مي آيد و عزمش براي جنگيدن، جزمتر مي شود. 😌
واهمة اينكه نكند مـادرش بيـرون باشـد و الان برگـردد و او را نگران ببيند، تكانش مي دهد و از جايش مي كَند.😢
چند گام به عقـب برمـي دارد و تن خسته اش را بار درخت چناري مي كند كه همپاي تير چراغ برق، بـالا رفتـه؛ اما چشم هايش را به در مي دوزد.👀
هنوز به فكـرش نرسـيده كـه خبـر را چگونـه
بدهد.😔
ذهن خسته اش را به كار ميگيرد و چاره ميجويد:
ـ ميرم تو، اول جوري برخورد مي كنم كه انگار خبري نيست؛ بعد اگه زمينـه مناسب بود بهشون مي گم. اما اگه نبود چي؟ ... اصلاً ببينم حال و روزشـون چه طوره. 🤨
يه وقت ديدي اون قدر عوض شـدن كـه اگـه همـون لحظـه هـم متوجه بشن طاقتشو دارن، اما اگه مادر خواسـت مثـل او روز كـه بـالا سـر
شهناز اومد از حال بره چي؟ توي اين شهر غريـب، كجـا ببـرمش؟ از كـي كمك بخوام؟ 😭
يادش مي آيد همه كساني كه در هتل زندگي مي كنند جنگ زده انـد و آشـنا، قوت قلب ميگيرد و آرامشي رقيق در تن و جانش ميدود. ☺️
حالا مجبور است خبر را بدهد .😞
از ديشب تا به حال صبر كـرد و خبـر ر ا در سينه پنهان كرد، اما ديگر نمي تواند احساس مي كند خبر، امانتي است و عاقبـت بايد آن را به صاحبش بسپرد.😔
ديشب اول با خـودش گفـت بگـذار پـدر، مـادر
غذايشان را بخورند، تا وقتي پي به موضوع بردند، لااقل ناي گريه داشته باشـند . 🥺
بعد از شام هم با اين عذر كه شب است و اگر مادر بفهمد، تا صبح بـي قـراري
ميكند، راز را از سينه بيرون نكشيد و هر طور بـود، تـا صـبح از آن نگهـداري كرد؛ اما حالا ديگر نميتواند. 😔
آفتاب از گوشة پنجرة اتاق به داخل سرك ميكشد و طلوع خود را به ناصـر و خانواده خبر مي دهد.🌞
ناصر بي اختيار سيگاري از پاكت سيگار پدر برمـي دارد و آن را آتش مي زند.🚬
مانده است؛ نه مي تواند نگويد و نه مـي دانـد كـه چگونـه بگويد.
التهاب، وجودش را گرفته است . ضربان قلبش چند برابـر شـده اسـت . تنـد
تند، آب دهانش را جمع مي كند و با آن، چيزي را كه وسط گلويش گير كرده و دارد خفه اش كند، فرو ميدهد. 🥺
دستش را به پا ميچسباند و بر آن فشار ميآورد تا لرزشش را كتمان كند.
مادر سؤال پيچش كرده است:
ـ خب ننه، از بچه ها كيا زنده ان؟ از خرمشهر بگو؛ خيلـي خـراب شـده، نـه؟ تازگي به خونه مون سر نزدي؟ اينجا خيلي دلم گرفته . 😔
صب تا شب توي اين دو تا اتاقيم؛ نه جايي بلديم بريم و نه اگر هم بلد باشيم، حال و حوصله شـو
داريم. بازم خدا رو شكر، همشهري هامون اينجـا هـستن و هـر وقـت زيـاد دلمون بگيره، ميريم پيش هم. ☺️
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
♦️چراغ راه آينده ما
شعار آزادگي و فداكاري شهداي ماست.
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
⚘﷽⚘
گفتم: دلم گرفته و ابرهے اندوهش سیل آسا مےبارد.
آیا نمیخواهے با آمدنت پایان خوشے بر دلتنگیم باشے؟
گفتے بگو:♡الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ♡
گفتم: روز آمدنت نبودم روز رفتنت هم نبودم
اماحالا با التماس ازتومیخواهم که روزظهورت باشم؟
گفتے بگو: ♡الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ♡
گفتم: تو که گفتے با غم شیعیانت دلتنگ میشوے
اما من سوختم و از تو خبرے نشد؟
گفتے: بگو: ♡ الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ♡
گفتم: چه روزها و چه شبها این دعا را
زمزمه کرده ام اما تو نیامدے
گفتے : صداےتپش هاےقلبت را بشنو
اگر از جان برایت عزیزترم با هر صداے تپش قلبت باید
زمزمه کنے: ♡الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ♡
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #جاماندھ😓 ]
دوست دارم بروم سر به سرم نگذارید😔
گریه ام را به حساب سفرم نگذارید😭
دوست دارم به پابوسی باران بروم🌧
آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید🕊
چشمی آبی تر از آئینه گرفتارم کرد😔
بس کنید این همه دل دور و برم نگذارید🥺
آخرین حرف من این است زمینی نشوید😢
فقط از حال زمین بیخبرم نگذارید😔
[من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
روبه پنجره فولاد •|💫|•
قلبم چو ڪبوتری •|💓|•
میزند بال در حریمتـ، آزاد •|🕊|•
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi