eitaa logo
خادم مجازی
154 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ 😍 ] علی مظهر پیروزی در شکســـت اسـت . ما همیـــشـه پیـــروزی را در پــیـروزی می شنــاسیم ولــی علــی درس بزرگــی بــه مــا داد و آن درس پیــروزی در شکــست اســت........ [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💖 ] 🎤 -برو‌گریه‌کُن،التماسِ‌خدا‌کُن بگو‌نمیتونم‌از‌موقعیتِ‌گناه‌فرار‌کُنم اونقد‌این‌خُدا‌کریمه،که‌موقعیتِ‌گناهو‌فراری‌میده تو‌فَقط‌میونِ‌گریه‌هات‌بگو -دیگه‌نا‌ندارم‌پاشم بگو‌میخوام‌گناه‌نکنمآاا، زورم‌نمیرسه..! معجزه‌میکنہ‌براٺ"!✨ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ـ🦋♡ ⃟ــ‌ ــ‌‌ ــ‌ ــ ــ ــ ــ ــ ــ [شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] با یاد خدا همیشه در زمزمه باش از غصه روزگار بی واهمه باش هر لحظه دلت شکست یادت نرود آن لحظه به یاد یوسف فاطمه باش [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ❣] شھـدا‌دست‌گیرند✋🏻 بخواه‌تا‌دستت‌را‌بگیرند🖇 ジ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ [شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_اول با شنيدن خبر و ديدن مردمي كه دست و پايشان را گم كرده اند
[ 💌 ] روشنايي را كه پشت سر مـي گـذارد، دوبـاره تيرگـي شـب او را مـي بلعـد🌌 زن عينكش را جابه جا ميكند و از پشت شيشه آن به سياهي دقيق ميشـود جلـوتر كه ميآيد، زن، سفيدي لباسهايش را تشخيص ميدهد و به شك ميافتد ـ ناصر كه لباس سفيد نداشت، غير از اون، ناصر صبح با ژيانش رفت. 🚙 دلش را از سياهي ميكند، اما چشمش را نميتواند.👀 ـ مامان، بابا ميگه بيا تو.🗣 سرِ زن، سنگين به عقب برمي گردد🧕 و بين آستانة در حياط، هاجر را ميبينـد پرِ چادر را به زيرِ چشم هايش مي كشد تا اشكش را از هاجر پنهان كند😞😭 كوچه را تا ته مي كاود و بعد از نديدن اثري از ناصر، بي ميل تا اتاق نشيمن مـي رود.🚶‍♂ مـرد هنوز سيگار مي كشد🚬 و گه گاه، نگاهش را بـه سـاعتي🕐 كـه بـالاي عكـس «امـام » كاشته شده مي اندازد🍃 دلش در هول و ولاست؛😥 اما نگراني اش را خود به تنهـايي ميكشد و آن را از زن پنهان ميكند.🙃🌱 صداي تيك تاك ساعت🕐 در سر زن و شوهر مي پيچد و سكوتشان را به هـم ميزند؛ آونگش پتكي شده است و هر بار كه مـي آيـد و مـي رود بـر سـر آنهـا ميخورد.😐🤦🏻‍♂ مرد با ديدن ساعت🕐 به ياد اخبار ميافتد: بابا، هاجر، ساعت هشته؛ اون راديو رو روشن كن ببينيم چي ميگه.📻 با صداي مرد🧔 بوي تند سيگار🚬در مشام دخترك مي پيچد. هاجر كه خداخـدا ميكرد براي آرامش پدر و مادر كاري كند، از جا مـي جهـد و راديـو را روشـن ميكند.📻 راديو آرم اخبار پخش مي كند و زن و مرد حوصلة شنيدن همـين آرم كوتـاه را حتي ندارند😬 دوست دارند هرچه زودتر تمام شود و بفهمند چه خبـر اسـت🍃 گوش👂🏻 زن و مرد به راديو داده مي شود📻 و نگـاه هـاجر بـه پـدر و مـادر . ناگهـان صداي ماشيني پشت در حياط از نالـه مـي افتـد؛ 🚙 نگـاه زن و مـرد بـه هـم گـره ميخورد👀 و زن، ولنگار بيرون مي پـرد و لنگـه درِ حيـاط را «شـترق » بـه ديـوار ميكوبد.🚪 ناصر هنوز از ماشين بيرون نيامده كه زن بغل باز مي كند و او را بـه آغـوش ميكشد: ـ ننه، ناصر؟!🧐 ناصرش را ميان دست هاي كوچك و استخواني اش مي چلانـد و دلـش آرام ميگيرد.🙂 ناصر، يك سر و گردن از مادر بلندتر است .👨 هيكلش آغوش مادر را پر كرده است. بدنش سنگين است و پر؛ اما دست هايش بيش از روزهاي ديگر مي لـرزد✋🏻 ناصر ميان دست هاي او اسير شده است؛ چند بـار دسـت هـايش را بـراي جـدا كردن مادر از خود بالا مي برد، اما دلش راضي نمي شود.😓 حرفـي بـه لـب دارد و براي گفتن آن عجله دارد.🙄 اين بار دست هايش را بالا مي برد؛ دست هاي مـادر را از كمر خود باز ميكند و دستپاچه او را به داخل ميبرد. صداي ناصر زنگ دارد؛ زنگ غم💔 مـادر كـه حـالا نگرانـي اش كمتـر شـده، ميپرسد: ـ چرا اينقدر دير كردي؟ نصف عمر شدم آخر!😰 ـ چي ميگي ننه! كجاي كاري!😣 و حرفش را مي خورد و فقط سر تكان مـي دهـد . پـدر و هـاجر هـم بيـرون آمده اند. پدر، با ديدن ناصر زبان باز ميكند: ـ چرا دير كردي بابا؟ مادرت كه خودشو كشت!😩 شور و اضطراب، وجود ناصر را پر كرده است . حركاتش تند شـده، و بـراي رفتن به داخل عجله دارد. به آستانة در اتاق كه ميرسد هركدام از كفـش هـايش را به طرفي پرت مي كند؛👞 خودش را پاي ديوار اتاق مي رساند و همچـون آواري فرو ميريزد.😞 رفتارش دل پـدر و مـادر را چنـگ مـي انـدازد؛😰 امـا چيـزي نمـي پرسـند و حيرت زده نگاهش مي كنند.👀 ناصر بي هيچ نگاهي به آنهـا مـي غـرد : «نامردهـا !» و مشت گره شده اش را ميفشارد.✊🏻 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): 🔹«بنده پیش از انقلاب در سخنرانی‌ها مکرر این ‌را می‌‌گفتم که شهادت مرگ تاجرانه است، مرگ حسابگرانه است؛ کسی که در راه خدا شهید می‌شود، در واقع بهترین حسابگری را دارد می‌کند، چون این جان که ماندنی نیست؛ مانند تعبیر معروف «روغن ریخته، نذر امامزاده» است. خب این روغنِ ریخته است دیگر، اینکه ماندنی نیست؛ این را آدم نذر امامزاده بکند، خیلی باارزش است، خیلی زرنگی می‌خواهد؛ این زرنگی را شهدای ما داشتند که توانستند این جانِ از بین‌رفتنی را با خدای متعال معامله کنند.» [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] آدم اگر که فرض شود دین برای آن🌱 تن می‌شود پیَمبر و جان می‌شود علی❤️ در عالم مثال اگر رود شیعه را🍃 سرچشمه شد نبی، جریان می‌شود علی❤️ زهرا اگر حقیقت شب‌های قدر شد🌌 در بین ماه‌ها رمضان می‌شود علی❤️ [ السـلام علیـڪ‌یاعلے‌ابـن‌ابیـطالب(ع)✋🏻 ] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید حمیدرضا مظفری •• ـــــــــــــــــــــــ
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید محمودرضا بیضایی •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••
[ 😍 ] تا کـه پــرسیدم ز قلبم عـشق چیست✨ در جوابم اینچنین گفت و گــریست لیلی و مجنون فقط افسانه انــد عــشق در دست حسین بن عـلےست😇 [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💖 ] اهل دلے میگفت:🙂 بروید به سراغ ڪارهاے نشدنے، تا بشود؛✋ چون شهید همت تصمیم بگیرید برای برداشتن بارهاے سنگین.. «و لا یخشون احداً الا اللّه»❤️ [شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] بخوان دعای فرج را دعـا اثر دارد دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد بخوان دعای فرج را کـه یـوسـف زهـرا ز پشت پرده ی غیبت به ما نظـر دارد [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi