eitaa logo
خادم مجازی
145 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ] یا حسن ای گل پیغمبری🍀 یا حسن ای عزیز حیدری💚 [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ] #مولا_جانم❣ از هجر تو بی قرار بودن تا کی؟ بازیچه ی روزگــار بودن تا کی؟ ترسم که چراغ عمر گردد خاموش! دور از تو به انتــظار بودن تا کی؟ #عهد بستم تا ابد منتظرت میمانم✋ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ❣] یادمان‌باشد ! شهدادلخسته‌ازدنیانبودند☝️🏻 بلڪھ‌دلبسته‌نبودند ! بایدازهمچۍبگذرےوبروے... نیمه‌شب‌هاگرتوانستۍازبالشت‌و خواب‌غفلت‌بگذری همچون‌شهیدان‌ازخودخواهۍگذشتۍ ..🖇 [شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃] Eitaa.com/Khadem_Majazi
@Pelak_Channelتیپ بزن.mp3
زمان: حجم: 3.53M
[ 🔉 ] 🏷 تیپ بزن! رفیق! باورت میشه شهدا هم تیپ میزدن؟؟ میدونی چرا خدا شهدا رو نگاه کرد؟؟ چون از تیپ‌شون خوشش اومد... شاید یه تیپ توأم با نیت.. ای‌مرده‌شورنیت‌های‌مارو‌ببرن‌جمیعا😐 [در این هیاهـو با گوش دل بشـنو💓] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] بال ڪبوترانت را به آسمان بلند کن.🕊🕊 و ڪشوری ڪه در آغوشت پناه را دعا🤲 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_بیست_دوم 9 سياهي، در امتداد هم با شب درآميخته اند و در خنكـ
[ 💌 ] فضای دشت خوزستان را تاريكي پر كرده است .🌚 تنها شـليك تـوپ و خمپـارة دشـمن است كه گاه به گاه، در فضاي تاريك دشت، خطي سرخ و نارنجي مي كشد و با نشستن بر دل زخمي زمين، باز جايش را تاريكي ميگيرد. ☄ ناصر دوباره به ياد پدر و مادر مي افتد. هر بار كه به شهر مـي آيـد و شـهر و خانه ها را مي بيند به ياد پدر و مادر مي افتد. از روزي كـه بـا بـرادرش بـه خـط آمده، هيچ خبري از آنها ندا رد، از حسين شان هم بي خبر اسـت .😞 ذهـنش مـشغول اين افكار است كه ناگهان جا ميخورد: ـ ايست! صداي كشدار «ايست» در فضا مي پيچد و ناصر و هفت عراقـي را از رفـتن بازميدارد. سرِ ناصر، اين طرف و آن طرف، دنبال صدا مي گردد و سرِ اسـرا بـه طرف ناصر .👀 سري از پشت سنگري بالا مي آيد و بـه دنبـال آن، كـسي بـه آنهـا نزديك مي شود. ناصر با شنيدن «ايست» و ديدن سنگر، جان تازه اي پيدا مي كنـد و از اينكه ميبيند از شهر پاسداري ميشود، خستگي از تنش بيرون ميرود. 😁 ـ سلام برادر! از كجا مي آيين؟ ـ سلام خسته نباشي، از خط مي آييم؛ از پلنو. ناصر سياهي را نمي شناسد، اما از لهجه اش ميفهمد كه بومي است. سـياهي، ناگهان متوجه اسرا ميشود: 🤨 ـ اينا كين؟ اسيرن؟ ـ آره دارم ميبرمشون شهر. ـ تا كجا اومدن؟ ـ والله وقتي اينا رو گرفتيم زياد جلو نبودن، اما از اون وقت تـا حـالا صـداي شليكشون فروكش نكرده. حتماً دوباره دارن ميآن جلو.😞 ـ به سلامت! فقط يادت باشه هرجا بهت ايست دادن، بگو «تاسوعا». ناشناس تفنگ به دست، دوباره به طرف سنگر راه مـي افتـد و از ناصـر دور ميشود. ناصر و اسرا هم راه ميافتند. به خيابان رستاخيز كه مي رسند، ناصر دلش مي گيرد. 😢شب هاي گذشته هربار كه به اينجا مي آمد، گلدسته هاي بلند مسجد جامع را غرق نور مي ديد، نورهـاي سبز و سفيد . اما حالا انگار جفت گلدسته ها را لاي تاريكي پيچيدهاند. ناصر، بـه سختي آنها را مي بيند. دلش مي گيرد و وقتي به خاطر مي آورد كه اين تاريكي را دشمن به شهرش آورده ، از هفت نفري كه جلويش در حركتند، بدش مي آيـد😡 و ناخودآگاه انگشتش به ماشه مي رود، اما «استغفراالله» ميگويـد و دوبـاره بـه يـاد حرف فرمانده اش، رضا ميافتد. شهر سوت و كور است و جز صداي چنـد ماشـين و موتورسـيكلت - كـه پيداست از اطراف مسجد است - صداي ديگري به گوش نمي رسد؛ تنها صداي شليك پياپي دشمن است كه از خط شنيده مي شـود و دلـشورة ناصـر را بيـشتر ميكند.😥 ـ ايست! دوباره پاي هفت نفري كه جلوي ناصر در حركتند، از رفتن مـي مانـد و هـر هفت نفر، به طرف او سر برمـي گرداننـد . دسـت و پايـشان را گـم كـرده انـد و وحشت و هراس برشان داشته است .😰 ميخواهند به ناصـر نزديكتـر شـوند و در پناه او سنگر بگيرند؛ اما واهمه دارند . ناصر دلش برايشان مي سـوزد . دارد دنبـال صدا ميگردد، كه سري از ديوارة سنگر كنار خيابان ميآيد: 👀 ـ سلام برادر! اسم شب؟ ناصر جواب ميدهد: ـ خدا قوت! تاسوعا. بسلامت.☺️ [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): 🕊| شهدا طلیعه‌داران تحول باطنی، و مجاری فیضی هستند که رحمت و نصرت خدا را بر ما نازل می‌گردانند. [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] عــــــــلی(ع)، یکـــــپارچه، نور الـــهی ست کلامــــــــــــش ناب؛ منـــــــــشور الهی ست به ذکــرِ «یا عـــــــــــــلی» دل تــازه گــردد به «عین» و «لام» و «یاء» شور الهی ست! [السـلام علیک یا علۍ مرتضی علیه‌السلام ✋🏻 ] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید هادی شجاع •• ـــــــــــــــــــــــــــ
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید مهدی حیدری •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ] وای یوسف❣ تنهاي من، این رمضان حاجتی عظیم، قلب مرا احاطه کرده است: ❣تــــــو... درد نداشتن تــــو... و دویدن مدام برای یافتنت، همه آرزويي است که در لابلاي مناجات سحر، بدنبالش می گردم. برای قلب بیمار من، چاره ای بينديش. قلب بیمارم، جای خالی، برای حضور مداوم تو ندارد. به امید علاج آمده ام. مرا دست خالی،از گوشه سفره ات، رد مکن ❗️ به امید اجابت آمده ام؛ یا مُجیبُ... یا مجیب ... یا مجیب 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] به یڪ نگاه تو، ✨🍃• تطهیر مےشود، دل من💝• به یڪ ڪرشمه، 👌• نمڪ گیر مےشود، دل من💖• مرا بس استــ ✋• طواف ضریح تو، هرگاه شڪسته بسته‌ی💔• تقصیر مےشود دل من❤️• 💞رضا جانمـ [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_بیست_سوم فضای دشت خوزستان را تاريكي پر كرده است .🌚 تنها شـلي
[ 💌 ] سر، به دل سنگر فرو مي رود و ناصر، دشمن را بـه طـرف مـسجد حركـت ميدهد. هرچه جلو تر مي روند، همهمه اي كه از مسجد بلند اسـت، بهتـر شـنيده ميشود. چند ماشين جلوي درِ مسجد ايستاده اند و جمعيـت دور و برشـان، در هم مي لولند. انگار چيـزي از ماشـين هـا خـالي مـي كننـد .🤔 حتمـاً آذوقـه و دارو آوردهاند. يكي از ماشين ها راه مـي افتـد و در دل تاريـك شـب، از مـسجد دور ميشود. هنوز از پيچ مسجد نگذشته است كـه وانتـي ديگـر از راه مـي رسـد و جلوي درِ بزرگ مسجد، از ناله ميافتد. 😢 حالا صداي همهمة جمعيت، راحت تر به گوش مي رسد. 👂صحبت كردنـشان معمولي نيست، با فرياد حرف ميزنند: 😁 ـ بدو سراغ پنبه، بدو! ـ آب ميخواييم آقا؛ آب! ـ پس بنزين چي شد؟ ـ حاج آقا، داروها رو كجا خالي كنيم؟ ـ باز هم نون لازم دارين؟ تنها صداست كه مي آيد. ناصر هيچ كس را نمي بيند و هيچ يك از صـداها را هم نمي شناسد. 🤨به پيچ مسجد كه مي رسند دوباره صداي كشدار و بلند «ايـست » در فضا ميپيچد و عراقي لخت، دستپاچه ميگويد: ـ تاسوعا، عاشورا! 😰 نور چراغ قوه، چشم ناصر را مي زند و بر چهرة سـياه و سـوختة عراقـي هـا ميافتد.👀 نگهبان تفنگ به دست مكثي ميكند و ميپرسد: ـ اسيرن؟ ـ آره. ـ تا كجا اومدن؟ ـ اول شب، پل نو بودن، ولي حالا حتماً اومدن جلوتر. نگهبان سر تكان ميدهد و ميگويد: ـ بفرمايين! ناصر اسرا را به طرف پلكان مسجد هدايت مي كند. جمعيت آنقدر مشغولند كه تاكنون متوجه ورود آنها نشده اند. لرزش قدم هاي اسرا، بـيش از پـيش شـده است و انگار كه ديگر، پا به فرمانشان نيست. 😥 همين كه ناصر به دشمن نهيب مي زند و مي گويد «روح! روح!» جمعيتي كـه به سرعت از پله هاي سنگي مسجد در حـال بـالا و پـايين رفـتن انـد، كنجكـاو ميشوند و دنبال صدا مي گردند.👂 افراد دشمن را جلوي ناصر مي بينند كه دسـت روي سر گذاشته، تسليم، از پله ها به داخل صحن مسجد مي روند. لحظه اي همه از حركت مي مانند و در تاريكي، اسرا را نگاه مي كنند. 👀چند نفري هم دهـان بـه تكبير باز مي كنند و طولي نمي كشد كه بانگ «االله اكبر » فضاي مـسجد و اطـراف آن را پر ميكند. 😍 چند چراغ قوه، روي چهرة اسرا روشن مي شود. نـور چـراغ، چـشم نفـرات عراقي را ميزند و ناگهان سياهي اي با صداي بلند اعتراض ميكند: ـ خاموش كن آقا؛ خاموش كن! 😤 چراغ ها، همه خاموش مي شود. صداي سياهي به گوش ناصر آشنا مـي آيـد . چشم تيز مي كند تا او را بهتر ببيند . سياهي جلوتر مي آيد. هيكل بالا بلندي دارد . 👀 كلتي بر كمر بسته است و عمامه اي بر سر . به پلكان كـه مـي رسـد ، ناصـر او را ميشناسد: ـ سلام حاج آقا شريف! 😁 ـ سلام؛ خداقوت! اينا رو كي گرفتين؟ ـ همين امشب حاج آقا؛ با يه شبيخون گرفتيمشون.😄 ـ آفرين... اسم گروهتون چيه؟ ـ «عقرب»!😌 ـ عقرب؟! چرا عقرب؟! بگو «توحيد»، بگو «عاشورا»، بگو «شهيد»!😃 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi