👼🌸🦋
[ #دردونہ ]
در زمان شہادت پدرم من ٤ساله بودم.
اونموقع خبردار مےشدیم که فلان شخص قرار است دو یا سه روز دیگه از جبهه برگرده.
ما تو ذهنمون فضای جبهه رو مثل روستای ڪوچیڪی فرض مےکردیم که پدر من و پدر دوستام اونجا مےجنگن و مرتباً با هم در ارتباط هستن و حالا ڪه پدر دوستم مےخواد برگرده جبهه، حتماً پیش پدرم مےره و باهم برمیگردن خونه😶😂.
لذا براساس این تصور، منتظر بودم که اگہ مثلا فـردا پدر دوستم بیاد، پدرم رو هم با خودش بیاره...
راوی: «فرزند #شهید_اکبر_رضانیا🌱»
@Khadem_Majazi
🤓🌸🦋