eitaa logo
خادم مجازی
156 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_بیست_هفتم نه ننه ، من همون روز اولم بهت گفتم : بگو جون مي خو
[ 💌 ] درد بچه ها، زبان ناصر را باز ميكند و ترس هميشگي اش را تكرار ميكند😥: ـ من هنوز مي ترسم؛ مي ترسم بخواد به خون شهدامون خيانت بشه . آخه بگـو نامسلمون، ديگه تـوپ و تـانكو بـراي كـي گذاشـتي؟ چـه وقتـي از حـالا واجب تر سراغ داري؟ 😞 ناصر، چنان قنداق تفنگش را بر زمين مي كوبد كه انگار آن جـا سـينة دشـمن است. آرام و قرار از كفش رفته است . ناگهان از جا كنـده مـي شـود، چنـد پـاي محكم بر زمين ميكوبد و ميگويد: ـ ميترسم، من ميترسم بچه ها! باز هم ميگم: من ميترسم!😭 رضا ميگويد: ـ بشين ناصر! هوا مهتابيه، ميبيننت. ناصر مي نشيند؛ اما نمي تواند يك جا بماند . دست هـايش دوبـاره بـه لـرزش افتاده است . صدايش خروش دارد و بچه ها در نور مهتاب رگ هـاي گـردنش را كه بيرون زده ميبينند. 😢 رضا گوشش را به ناصر داده است و چشم هـايش را از بـالا ي خـاكريز ، بـه دشمن. 👂👀صداي ناصر كه مي افتد، آرام ميگويد: امروز كه جهان آرا با تهران تماس گرفته و سـلاح سـنگين خواسـته، دوبـاره فقط برامون نفر فرستادن. 😔 ناصر بغض آلود ميگويد: ـ رضا يعني ممكنه به خون احمد شوش خيانت كنن؟ يعني ممكنه به اقبال پور و خياط زاده و كاظمي و اون همه شهداي شهر، خيانت كنن؟ 😭 رضا، سرش را از سمت دشمن برميگرداند. چهره كوچك و سـوخته اش را مقابل چهرة گوشتي و درشت ناصر مي آورد و ميگويد:🙄 ـ ناصر، ما حقيم ! اينو يقين داريم ! پس چرا بترسيم؟ راستش منم مي دونـم كـه داره در حق ما كوتاهي مي شه، اما چه كـار كنـيم؟ بگـذاريم و بـرويم تهـران براي اعتراض؟ من اينو نمي خواستم بگم، اما جهـان آرا ايـن دفعـه بـا دفتـر رييس جمهورم تماس گرفته، اما ... اما خوب ديگه جوابش همينه كه گفـتم؛ فقط نفر فرستادن.😞 صداي گرية ناصر بلند مي شود. پرِ چپيه اش را بـر گونـه هـايش مـي كـشد و ميخواهد بلند گريه كند؛ اما واهمه دارد.😭 رضا ادامه ميدهد: ـ ناصر ما اسلحه نداريم . اينو همه مون مي دونيم؛ اما يـه چيـز داريـم كـه اونـا ندارن. از اون گذشته، فرمانده مونم اين بابـا نيـست، امامـه . اينـو تـو خـوب ميدوني... امام ميگه بجنگين، ما هم وظيفه داريم بگيم «چشم»؛ خلاص! 😌 صالح و فرهاد، نوبت ديده باني را به رضـا داده انـد و بـه تفنـگ هايـشان ور ميروند. صالح، در حالي كه تفنگش را آماده ميكند، ميگويد: ـ رضا، جريان تقسيم بندي گروهها و انتقال شهدا رو هم به ناصر بگو.🤔 رضا، چشمش را دوباره به خاكريز ميدوزد و ميگويد: ـ راستي ناصر، جهان آرا بچه هاي سپاه را به سه گروه تقسيم كرده : گروه «علي هاشميان»، گروه «محمد نوراني» و گروه ما . ضمناً همين الان يـه وانـت، بـا چندتا شهيد مي آد اين جا. 😔 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi