eitaa logo
خادم مجازی
162 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ 💌 ] ياد جواب خواهر به دل ناصر زخـم مـي زنـد و چـشم هـايش را بـه اشـك مي نشاند.😔 چشم از دود و آتش مي كند و سرش را روي نـردة ايـواني كـه بـه آن تكيه داده مي كارد و و قد و بالاي خواهر را تماشا مي كند. 👀نمـي دانـد چقـدر بـه صـبح مانده، اما خوشحال است كه حسين خوابيده و بي قـراري هـاي او را نمـي بينـد . 😍 سرش را چنان روي نرده گذاشته كه مست خواب به نظر مي آيد؛ 😴اما همـين كـه صداي اذان از مناره هاي خاموش شهر شنيده مي شود، سر راست مي كند. سياهي شب رنگ باخته و سپيدة صبح رگه هايي خاكستري در آن دوانده . ناصر با عجله به اتاق ميرود تا برادر را بيدار كند. ☺️ مادر باخبر شده است و خودش را روي جنازه پهن كرده است . چشم هايش، سرخ سرخ شده است .😭 همين كه ناصـر و حـسينش را مـي بينـد، در آغوشـشان ميكشد و بوسه بارانشان مي كند. با هر بوسه اي كه از آنها مي گيرد و هـر تكـاني كه به سر مي دهد، قطره هاي اشكش از گونه كنده مي شود و به سر و روي ناصر و حسينش مي ريزد.😭 ناصر و حسين هم گريه سر مي دهند و فضاي مسجد جامع را پر از سوگ مي كنند؛ اما ناصر ناگهان آرام تر مي شود و در گوش بـرادر نجـوا ميكند: 👂 ـ حسين، پيش ننه؛ خودتو كنترل كن. حسين هم آرامتر ميشود؛ اما صداي بيقراري مادر، همچنان بلند است: ـ ننه، بلند شو؛ داداشات اومدن ديدنت .😭 شهناز؛ ننه جون، ديگه عجله نمي كنـي ننه؟ ننه، ديگه نميگي ديرم شده؟ ننه، عروس خانومم بلند شـو . ننـه، حبـه نباتم، بلند شو . ننه حالا ديگه راحت شدي؟ ديگه نمـي گـي از قافلـه عقـب افتادم؟ خودتو رسوندي به قافله عروس نازنينم؟ 😭 دو برادر، مادر را كنار ميكشند و مي خواهند جنازه را به جنت آباد ببرند، اما مادر نميگذارد. خودش را روي تابوت انداخته و با دخترش درددل ميكند: 😭 ـ ننه كجا مي خواين خواهرتونو ببرين؟ بذارين باباشم بياد ببيندش . 👀ننـه دختـر من كه بي معرفت نيس كه بي اجازه باباش بره خونه بخت . دختـرم بابـا بـالا سرشه، بذارين چادر عروسمو باباش سرش كنه. 😭 يخ روي جنازه آب شده و از زير تابوت آب بيرون زده است . 💧مسجد پـر از جمعيت شده و هركس به كاري مشغول است . چنـد نفـري دو رو بـر مـادر را گرفته اند تا ساكتش كنند، اما خودشان هم به گريه افتاده انـد .😭 ناصـر مـادر را بـه حسين مي سپارد و براي پيدا كردن يخ مسجد را پشت سر مي گذارد. 🏃‍♂يك راست به سراغ عمو عباس مي رود - كه مغازة پارچه فروشـي اش را از روز اول جنـگ بست و الان مسئول جمع آوري يخ و مواد غذايي شده است. ـ عمو عباس، يه قالب يخ ميخوام.😞 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi