eitaa logo
خادم مجازی
162 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ 💌 ] فضای آن را خاكستري كرده است؛ خاكستري لطيف و يكدست؛ انگار مخملي سـياه و سفيد است كه در سراسر مشرق گسترده شده است.🌄 ناصر از آمدن صالح نوميد شده و به خواست جهـان آرا، منتظـر تمـام شـدن نماز فرهاد است تا كنار ة شط را ترك كنند و به مقر برگردند . ياد صالح تـنش را مورمور مي كند و قلبش را فرو مي ريزد.💔جثة كوچك و ريز صالح، قاب نگاهش را پر كرده و رهايش نمي كند. تانكهاي دشمن را مي بيند كه فوج فوج مي غرنـد 😰 و ب ه طرف او مي آيند و صالح لخت شده و آر .پي.جياش را بر شـانه گذاشـته و آنها را يكيك، طعمة آتش سلاحش ميكند. 💥 قلبش از فراق صالح به تپش افتاده، اما حرف هاي جهان آرا قوتش ميدهـد و بار نگرانياش را سبك ميكند.🚶‍♂ نماز فرهاد تمام شده و بناي رفتن دارد، اما چشم هر دو، در آن سمت شـط، صالح را ميجويد. فرهاد طناب را جلو ميكشد و ميگويد:🗣 ـ بريم ناصر، ديگه موندنمون بي نتيجهس؛ اگر هم زير پل قايم شده باشـه، تـا هوا تاريك نشه، اين طرف نميآد. هنوز از صالح خبري نشده است . در و ديوار شهر، جاي خـالي او را بـه رخ بچهها مي كشد و يادش، جان آنها را به آتش . از آن شب به بعد، همه چـشم بـه راه و گوش به زنگ📞مانده اند، اما هيچ ردپايي از صالح نيافتهاند. جهان‌آرا، امشب هم بچه ها را جمع كرده و از ميانشان، بـراي گـذر از شـط و شناسـايي مواضـع دشمن،📌داوطلب مي خواهد.😔 دست فرهاد و حمود و مصطفي به عنـوان آمـادگي بالا ميرود،✋ كه «منصور مفيد» نفس‌زنان به مقر ميآيد: ـ صالح اومد! صالح اومد!😃😍 چشم همه به قـد و بـالاي م نـصور مـي رود و دسـت بچـه هـا، همـان بـالا ميخشكد. چهرة بچه ها گل مي اندازد و مي شـكفد . جهـان آرا زيـر لـب چيـزي زمزمه ميكند و ميپرسد: ـ حالا كجاست؟ 🤔 منصور نفسزنان ميگويد: ـ داره ميآد! ميآد اينجا! 🤭 بچهها چشم به در دوخته اند و از آستان ة در، صالح را مي جويند. منصور كـه ميرود صدايي ميآيد: ـ يااالله! صداي صالح است كه به درون مي آيد و همراه خود، شور و شوق مـي آورد. 😍😍 چهرهها همه مي شكفند و دست ها براي به آغـوش كـشيدن صـالح بـه طـرفش هجوم ميبرند. صالح مثل هميشه عجله دارد؛ ميخندد😅و ميگويد: ـ روبوسي باشه براي بعد؛ بيسيم دست كيه؟🤨 فرهاد به طرف بيسيم ميپرد: ـ دست منه؛ با كجا كار داري؟ ـ توپخونه؛ توپخونه رو بگير! صالح مي خواهد بنشيند كه جهان آرا كنار خودش براي او جـا بـاز مـي كنـد؛😇پاهاي صالح به دنبالش كشيده نمي شود. به جهان آرا كه مي رسد، خودش را كنار ديوار ول ميدهد و روي پاهايش فرو ميريزد. چشم همه به صالح است و چشم صالح به فرهاد - كه با بي سيم ور مي رود. صداي فرهاد، چشمها را از صالح ميكند: ـ مهدي، مهدي، حسين؟ مهدي، مهـدي، حـسين؟ خـدا قـوت؛ صـداي منـو ميشنوي؟🧐 ـ ميشنوم.👂👀 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi