eitaa logo
خادم مجازی
162 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ 💌 ] فرهاد گوشي بي سيم را ميان دسـت هـايش نگـه داشـته و از صـالح دسـتور ميخواهد: 📞 ـ بگم چكار كنن؟ ـ بگو فاصلة ماهي فروشها و بازارچه رو، چند بار پشت سر هم بزنن.😞 دوباره گوشي بيسيم بغل گوش فرهاد قرار ميگيرد: ـ آقا، بين ماهي فروشها و بازارچه گشنه ان. خيلي هم گشنه ان. شنيدي؟ 😔 ـ آره. ـ تمام. اين بار جهانآرا براي شنيدن خبرهايي كه صالح آورده بيتابي ميكند: 😢 ـ خب صالح! چي ديدي؟ سؤال جهان آرا، گوش و چشم بچه ها را تيزتر مي كند و حلقه شان را تنگ تر.👀👂 جلوتر كه مي آيند، نور زرد لامپايي كه وسط اتـاق بـي در نشـسته چهـره شـان را روشن تر مي كند.👀 لامپا نورش را آرام بر سر و صورت بچه ها مي پاشـد و آنهـا را نوازش ميكند. ☺️ ناصر دست هايش را روي دو زانو گذاشـته و لرزشـشان را از نگـاه ديگـران دزديده است . 😞 صالح نگاهش را روي همة بچه ها مي گردانـد و وقتـي منتظرشـان ميبيند، لب به سخن باز ميكند: ـ گفتن چيزهايي كه اون دفعه ديدم لزومي نداره . غير از اونها، مركـز مهمـات سلاح هاي سبكشون، پشت بـازار مـاهي فـروش هاسـت كـه گفتـيم بكـوبن؛ 😞 سنگرهاي بغل شط هم، چند جاش بدون سقفه، كه ان شاءاالله، فردا، با روشـن شدن هوا مي كوبيمشون.😞 كناره هاي شط، چند رديف سيم خـاردار روي هـم گذاشتن كه گذشتن از اونها خيلي مشكله، از هركجاي شط كه بخواي بـري بالا، بايد از روي چند رديـف سـيم خـاردار رد بـشي . يكـي از پـست هـاي ديده بانيشونم، اتاقك اون كشتي بزرگ هست، كه به گل نشسته.😞 نگاه ها روي صالح مانده اند و لب ها از هم جدا نمي شوند. اگر گه گاه گلولـة توپي به زمين نخورد يا صداي رگباري بلند نشود، صداي صـالح، تنهـا صـدايي است كه در اتاقك كوچك بي در و پيكر مي پيچد و و لع بچه ها را براي شـنيدن خبرهايي كه آورده است، بالا ميبرد. 🥺 خواب و خستگي، با صالح كلنجار مي روند و در تك تك كلمه هـايي كـه از دهانش بيرون مي آيد، خودنمايي مي كنند؛ اما صالح بنا نـدارد تسليمـشان شـود .😌 كنارشان ميزند و آنچه را كه ديده تندتند بازگو ميكند: ـ هرجا كه پا مي گذاري، به جاي خاك، مهماته . اما با اين وجود، همين كه يـه تير از طرف ما شليك مي شه، عزا مي گيرن و تا مدتي، ديگـه اون جـايي كـه تير اومده، پيداشون نمي شه. يعني هرجا يـه گلولـه آر .پـي .جـي بيفتـه، بايـد مطمئن باشيم كه حداقل تا چند ساعت ديگه اونجا نيستن. ☺️ نگاه صالح ز زمين كنده مي شود و به سمت نور كمرنگ لامپا مي رود. 👀 ديگر نميخواهد چيزي بگويد. سكوت، اتاق زخمي را پر ميكند كه ناصر ميپرسد: ـ تو اين دو روز، اونجا چه كار مي كردي؟ چرا اون طنابو اول گرفتي و بعد ول دادي؟ 🥺 همه در انتظار جواب، صالح را نگـاه مـي كننـد .👀 جهـان آرا هـم چـشم بـه او دوخته است .👀 صالح قدري به همان حال مي ماند و لب به سـخن بـاز نمـي كنـد . 😔 انگار، در ذهنش، جواب مي جويـد و انگـار دادن جـواب را، سـخت و سـنگين ميبيند. چشمهايش دوباره به زمين دوخته ميشود و جواب را مزمزه ميكند: ـ واالله... اينو... حالا اين باشه براي بعد... جهان آرا براي گرفتن جواب به كمك ناصر ميآيد: ـ بگو صالح! چه طور اومدي؟ اونجا، كجا قايم ميشدي؟ لازمه، بگو. 🥺 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi