[ #عشق_نامہ💌 ]
#غریـــبطوس | #قسمت_پنجم
📝وصیت احمد به آقاے دقدوق
✍عموى عزيزم👨
گرمترين سلام برتو باد اےمرد گرانبها😊
مرا در دعايت يادكن و مرا ببخشاگر روزے در حقت بدكردم و من مادر،خواهر و برادرم را به تو مےسپارم،و همه شما را به خدا مےسپارم،مواظبشان باش و مرا ببخش..✋
عمو جان مےخواهم به تو بگويم كه خدا پاداش تو را بدهد زيرا تو مادرم را در تربيت من كمك كردے و حال برادركوچكم را و به نوعے همه شما اميدوارم به خدا نزديك شويد..👌
و خواهرم كه مطمئناً مےخواهم از او حمايت كنے و مواظبش باشے زيرا كه او دختر توست،مرا ببخش و برايم دعاكن كه ما نسبت به تو حس پدرانهاے داريم،و اگر چيزےكم گذاشتم يا اشتباه كردم مرا ببخش..✋😔
📝وصیت احمد به خواهرش👼
✍خواهرم دوستت دارم،درست است ما هردو بهم وابسته ايم،مواظب خودت باش و در خط اهل بيت باش..
مواظب دينونماز و حجاب خود با همه ے اين امور مراقبباش و بدان تورا دوسـت دارم..❤️
📝وصیت شهیداحمدمشلب به برادران👱
✍سلام بر شمااے برادران،مرا ببخشيد و دعا كنيد و صبر كنيد و بدانيد كه دنيا فانےست و من در كنار پروردگار هستم..😊
به جوانان توصيه ميكنمكه نماز خود را در اول وقت بخوانيد،قرآن بخوانيد و مواظب نماز و دين خود باشيد..✋
محرم و عاشورا را زنده نگه داريد و زيارت عاشورا را بخوانيد كه بسيار مهم است حتے شده روزے يك بار زيرا بسيار مهم است..👌
مواظب خود باشيد و براے ما دعا كنيد و مرا ببخشيد شايد شما را كم مےديدم و فرصت براے باهم بودنمانكم بود،پس مرا ببخشيد و مواظب خود باشيد..🙂
📝وصیت شهیداحمدمشلب به دختران🌹
✍اےخواهران
اينكه مواظب حجاب خودباشيد كه اين مهمترين چيز است،در اجتماع ماكسے به فكر رعايت حجاب و اخلاق نيست ولےشما به فكر باشيد و زينبے برخورد كنيد✌️
سه چهارم دختران حال حاضر حجابشان حجاب نيست و چيزهايى كه مى پوشند واقعا حجاب نيست،ممكن است عبابپوشند ولےعبايشان داراے مد و زرق و برق است كه من براے اولين بار است كه ميبينم و حجابشان حجاب نيست و ما داريم به سراغ بدعت ها میرويم و يا حجاب میپوشد ولے بدننما و يا حجاب دارد ولے به مردم نگاه ميكند،بايد چشمان خود را به زمين بدوزد و احترام عبايے را كه بر سر دارد را نگه دارد..👌
ما بايد از فاطمه زهرا(سلام الله عليها)الگو بگيريم،حضرت زينب(سلام الله عليها)به گونهاے بود كه غير از حضرتعلے(ع)كسے اورا نمیديد.
الان حجاب بر سر دارد ولے همراه با مدل هاے جديد،يا صورت را آرايش مى كند..☹️
ادامهدارد..👌
#شهیــــداحـمدمحـمدمشلــب🌹
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عشق_نامہ💌 ]
#دل_آرام_من | #قسمت_پنجم
🎁امین وقتی از اولین سفر سوریه برگشت،گفت زهرا جان،سوغاتیها را بیاور😍
برای شما یک هدیه مخصوص آوردهام😊گفتم:من که سوغات نخواسته بودم! مگر قرار نبود از حرم بیرون نروی که خطر تهدیدت نکند!😢
گفت:
«حالا برو آن جعبه را بیار!»😃
یک تسبیح سبز به من داد..📿
با خودم گفتم من که تسبیح نخواسته بودم!
گفت:«زهرا این یک تسبیح مخصوص است»
گفتم«یعنی چی؟ یعنی گرونه؟»🤔
گفت:«خب گرون که هست اما مخصوصه
این تسبیح به همه جا تبرک شده و البته با حس خاصی برایت آوردهام.
این تسبیح را به هیچکس نده»😊
تسبیح را بوسیدم و گفتم خدا میداند این مخصوص بودنش چه حکمتی دارد😚
بعد شهادتش،خوابم برایم مرور شد😔
تسبیحام سبز بود که یک شهید به من داده بود..
طور خاصی امین را دوست داشتم😊خیلی خاص👌
همیشه به مادرم میگفتم:
«من خیلی خوشبختم!خدا کند همسر آینده ی خواهرم هم مثل همسر من باشد😊هرچند محال است چنین همسری نصیبش بشه😌
عقدمان 29 اسفند سال 91 ولادت حضرت زینب بود و شروع و پایان زندگی ما با خانم حضرت زینب(سلام الله) گره خورده بود..
عروسیمان 28 دی سال 92 بود..
تمام ولادتها،اعیاد و هر مناسبتی از امین هدیه داشتم..🎁
در ایام عقد تقریباً هفتهای 2 بار برایم گل میخرید🌹
📚اولین هدیهاش دیوان حافظ بود.
هرشب خودش یک شعر برایم میخواند و در موردش توضیح میداد..خیلی خوش ذوق بود☺️
👌با اینکه من اهل شعر نبودم از اینکه او حرف بزند لذت میبردم و هیچوقت خسته نمیشدم.فقط دلم میخواست حرف بزند😋
💍روز آماده شدن حلقههای ازدواجمان،گفت:باید کمی منتظر بمانیم تا آماده شود😉
گفتم:«آماده است دیگر منتظر ماندن ندارد!»😞
حلقهها را داده بود تا 2 حرف روی آن حک شودZ&A،اول اسم هردومان روی هر دو حلقه حک شده بود😍😍
سپرده بود که به حالت شکسته حک شود نه ساده!
واقعاً از من هم که یک خانمهستم
بیشتر ذوق داشت😌
بعدها که خوشپوشی امین را دیدم به او گفتم چرا در خواستگاری آنقدر ساده آمده بودی؟😒
به شوخی و به خنده گفت:
میخواستم ببینم منو به خاطر خودم میخواهی یا به خاطر لباسهام!(همه میخندیم)😂😂😂
از این همه اعتماد به نفس بالا حیرت زده شده بودم و کلی با هم خندیدیم.
👗👔خرید لباسهایمان هم جالب بود لباسهایش را با نظر من میخرید. میگفت باید برای تو زیبا باشد!
من هم دوست داشتم او لباسهایم را انتخاب کند.
سلیقهاش را میپسندیدم.عادت کرده بودیم که خرید لباسهایمان را به هم واگذار کنیم☺️
🎁یکبار با خانواده نشسته بودیم که امین برایم یک چادر مدل بحرینی هدیه خرید.
چادر را که سرم کردم،پدرم گفت:
«به به، چقدر خوش سلیقه!»
👌امین سریع گفت:
«بله حاج آقا،خوش سلیقهام که همچین خانمی همسرم شده!» 😊😉
حسابی شوخ طبع بود..
وقتی برای خرید لباس جشن عقد رفتیم،با حساسیت زیادی انتخاب میکرد و نسبت به دوخت لباس دقیق بود.
👌حتی به خانم مزوندار گفت :
«چینها باید روی هم قرار بگیرد و لباس اصلاً خوب دوخته نشده!»😏
فروشنده عذرخواهی کرد😶
برای لباس عروس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس،خانم مزوندار گفت :
«ببخشید لباس آماده نیست! گلهایش را نچسباندهام!»
با تعجب علت را پرسیدیم،
گفت:«راستش همسر شما آنقدر حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گلها را بچسبانم!»
امین گفت:«اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من خودم میچسبانم!»🤗
حدود 8 ساعت آنجا بودیم و تمام گلهای لباس و دامن را و حتی نگینهای وسط گلها را خودش با حوصله و سلیقه تمام چسباند!☺️
تمام روز جشن عقد حواسش به لباس من بود و از ورودی تالار،چینهای دامن مرا مرتب میکرد!
واقعاً خودم مردِ به این جزئینگری که حساسیتهای همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم..😯
امین بسیار باسلیقه بود.حتی تابلوهای خانه را میلیمتری نصب میکرد که دقیقاً وسط باشد.
🔆یا مثلاً لامپ داخل ویترین را سفید انتخاب کرد و گفت:
«این نور روی کریستال قشنگتر است!»
بالای سینک ظرفشویی را هم لامپهای کوچک ریسهای وصل کرده بود و میگفت:«وقت شستن ظرف،چشمهایت ضعیف میشود!»😚
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_چهارم ننه، شهناز؟! يا اباالفضل بي دست، بچهم چي شده؟! 😭😱 زن
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_پنجم
سپيدي كم رنگي در فضاي تاريك شب دويده است و لحظه لحظه سياهي را در خود فرو مي برد. نبرد تاريكي و روشنايي است و هرچـه مـي گـذرد سـياهي رنگ مي بازد. صبح، صبح خاكستري است .🌄
روشني به همه فضا دويده ؛ اما شرق
روشنتر است . 🌅
هـواي خرمـشهر در ايـن سـاعت ملايـم اسـت . نـه حـرارت و عرقريزان روز را دارد و نه «وزوز» پشه هاي سمج سرشب را.
خنكاي دلپـذيري در هوا دويده و به چشم، سنگيني ميدهد؛ سنگيني خواب. 🥱
از دور، صداي ناله كاميون ها و «ويژويـژ » سـواري هـا تـك و تـوك بـه گوش مي رسد.🚚🚗
آسـمان آبـي شـهر، سـتاره بـاران اسـت . ⭐️بـوي گـل هـاي قرمـز «هفتبندي» 🌹و زرد «جنگلي»🌼 به مشام مي رسد و پا را همان جـا نگـه مـي دارد و چشم را دنبال خود ميگرداند.
صداي اذان از گلدسته هاي «مسجد جامع » افتاده و مناره ها به تماشـاي شـهر
ايستاده اند.😍
دوست دارند دوباره صفير بركشند و اين بار به جاي اذان، بيـدارباش سر دهند، مردم را از خواب بپرانند، و همه را از شروع جنگ باخبر كنند. 👮♂
ناصر و برادر كوچكترش حسين، سبك تر از هر روز، خود را از رختخـواب بيرون مي كشند.🛏 حسين كورمال كورمال، دستش را به ديوار مي كشد و كليد برق را پيدا مي كند. نور چشم هردو را مي زند. حسين كوچكتر و تكيده تر است امـا عجله اش براي رفتن بيشتر .😞
قدمهايش را تند و سبك برمي دارد و يك راست بـه طرف حوضي مي رود كه خودش را وسط حياط، زير درخت ب زرگ «كُنار» رهـا كرده است.🌳
آب كه بر سر و صورتش مي خورد، خواب را از چشمانش مي پراند و بـه او احساس سبكي مي دهد.😌
نگاهش به اتـاق پـدر و مـادر مـي افتـد و چـراغ آن را روشن ميبيند. به ناصر - كه دستهايش را بالا زده ميگويد:
ـ ننه امشب دو سه بار هي رفت بيرون و اومد. حالا هم بيداره. 🧐
ـ از كجا معلوم از اول شب بيدار نمونده؟🤔
دو برادر وضويشان را گرفته اند و مي خواهند به نماز بايستند كـه مـادر وارد
ميشود و عز و التماس ميكند:
ـ ننه، الهي من قربون قد و بالاي جفتتون؛ حالا كه من و باباتون مجبور شديم
بريم، شما هم با ما بيايين. فداتون بشم، باشه؟ 😢
ناصر ميگويد:
ـ ننه جون، حالا شما برين؛ من و حسين هم پشت سرتون مي آييم.
مادر دست از التماس برنميدارد😭:
ـ ننه قربونتون، بيايين باهم بريم!
حسين دستهايش را روي شانه مادر ميگذارد و آرام ميگويد:
ـ ننه جون، بگو جون ميخوام تا هم من بگم «چـشم » و هـم ناصـر؛ امـا ايـن
حرفو نزن. دشمن حمله كرده؛ متوجهي؟ حمله! بايد جلوش ايستاد يا نه؟ 😔
مادر دست حسين را روي شانه اش نگه مـي دارد؛ آن را نـوازش مـي كنـد و ميگويد:
ـ آخه پس اين همه سرباز و آژانو ميخوان چه كار؟ خب اونا ميرن ديگه!
ناصر به نماز ايستاده و حسين را هم كه آماده نماز ميبيند، ميگويد:
ـ پس اقلاً يكيتون با ما بيايين.😞
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
Part05_مرور کتاب آنسوی مرگ.mp3
8.51M
[• #عشـق_نامہ🖇💌 •]
#آنسوی_مرگ
#قسمت_پنجم
『 بـادِيدَنِدوسْٺیاهوایـشــ
ديگـࢪچہڪُنَدکسۍجہانرا..؟!🍓♥️』
Eitaa.com/Khadem_Majazi
60378-80.mp3
5.4M
[ • #ڪبوترانہ 🔗 • ]
باموضو؏ِ:
[ #سبک_زندگی_مهدوی'استاد_ملایی
.
.
دشمن اصلی ما کیست؟!😱
راه های مقابله با او چیست؟
جهاد اکبر یعنی چه؟!🤔
اگر از این دشمن شکست بخوریم چه اتفاقی می افتد ؟!😔
#قسمت_پنجم
.
.
°|🍃🕊|°
• Eitaa.com/Khadem_Majazi •
4_6025948169802615444.mp3
11.6M
[ • #ڪبوترانہ 🔗 • ]
باموضو؏ِ:#پرواز_در_رجب
🌟 رجب، فصل رهایی از درگیریها و گرفتاریهای دنیایی است.
فصل رهایی از
- تعلقات
- زودرنجی ها
- حسادتها
- کینهها
- غیبتها
- گدایی محبت از دیگران
- و....
گرفتار هر کدام هستی... رجب ماه تو هست، با دلت وارد شو.❣
.
.
#قسمت_پنجم
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
.
.
°|🍃🕊|°
• Eitaa.com/Khadem_Majazi •