eitaa logo
خادم مجازی
155 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_چهل_هشتم از دهانة كوچه ها، برانكاردهايي كه زخمي ها را در آغو
[ 💌 ] صالح سر به عقب برمي گرداند و پيِ چيزي مي گردد. بعد با دست به همـان سمت اشاره ميكند: اوناها؛ دارن ميان. ☺️ ناصر سمتي را كه صالح اشاره كرد، نگاه مـي كنـد . 👀 فرهـاد و بهـروز را پـاي ديواري - كه تركش شكمش را سوراخ كرده - ميبيند. 🧐 صالح دلنگران ميپرسد: ـ اون استيشنو ديدي؟ ناصر دستپاچه ميشود: ـ جلوي فرمانداري؟ ـ آره، ديدمش؛ چطور؟ صالح سكوت مي كند. حرفي را كه ميان گلويش مانده، بالا و پايين مي برد و دنبال چيزي ميگردد تا كلامش را عوض كند: 😞 ـ هيچي؛ ميگم يعني ديديش؟ ـ چي ميخواستي بگي صالح؟ نكنه جهان آرا توش بوده؟😢 ـ نه، نه، مطمئن باش اون نبوده! ـ پس كي بود؟ چرا حرفتو خوردي؟ صداي سوت خمپاره، از جايشان مي كند و روي خـاك داغ و سـوخته كنـار شط، بر زمينشان مي كوبد. 😱مـي خوابنـد و منتظـر صـداي انفجـار لحظـه شـماري ميكنند. خمپاره در شط منفجر مي شود و آبش را همراه تركش ها به كنـاره هـاي شط مي كوبد. چند قطره آب بر سر و صورت ناصر و صالح ميپاشد و بـا خـود خنكي گذرايي مي آورد. بلند مي شـوند . قبـل از اينكـه ناصـر دنبـال سـ ؤالش را بگيرد، صالح ميگويد: ـ جريان مدرسه رو خبرداري؟ ـ نه! كدوم مدرسه؟ ـ مدرسة سپاه. چشم هاي ناصر گشاد مي شود و در چهرة سـوخته و تـازه سـال صـالح، پـي شنيدن خبر، بيقراري ميكند: 👀 ـ مدرسه سپاه؟ حتماً زدنش؛ هان؟ صالح سر ميجنباند: ـ آره. ـ چطور زدن؟ ـ آشش كردن! دست زخمي ناصر، بي اختيـار بـالا مـي رود و بـر سـرش كوفتـه مـي شـود . دلنگران ميگويد: ـ يا اباالفضل! كيا اون تو بودن؟ 😭 از پشت ديـوار روبرويـشان شـليك مـي شـود . خـود را پنهـان مـي كننـد و چشم هايشان را براي پيدا كردن رد، تيز مي كنند. صالح در حالي كه كمين گرفته ادامه ميدهد: ـ شهيد زياد نداشتيم، اما زخمي زياد بود . ستون پنجم، دقيق بهـشون گـزارش داده بود.😔 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi