[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
♦️ایـن مجموعـه ي جـوان - چـه آنهایي
كـه شـهید شـدند، چـه آنهایـي كـه جانبـاز
شـدند، چـه آنهایـي كه اسـیر شـدند، چـه
آنهایـي كـه هنـوز مفقودالاثرنـد و از حـال
آنهـا كسـي مطلـع نیسـت - جـزو معجـزات
انقـلاب در زمـان ماسـت.
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
مطمئن شده بود که جوابم مثبتہ🙈❤️
تیر خلاص را زد.😅
صدایش را پایین تر آورد و گفت:
«دو تا نامہ نوشتم براتون💌
یڪی توے حرم امام رضا؏😅
یڪی هم ڪنار شهداے گمنام بهشت زهرا..!»
برگہها ࢪا گذاشت جلوے رویم ، ڪاغذ ڪوچڪی هم گذاشت روے آنها.😁
درشت نوشتہ بود.📝
همانجا خواندم
زبانم قفل شد😳:
تو مرجانے😌
تو دَر جانے😁
تو مرواریدِ غلتانے😅😍
اگر قلبم صدف باشد👀
میان آن تو پنهانے😉❤️
انگار در این عالم نبود...سرخوش!🤭❤️
✍ به روایت #همسرشهید
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
1_422958463.mp3
4.79M
[ #کبوترانہ🕊 ]
📝 موضوع: #وظایف_منتظران
📌 قسمت هفتم
برگرفته از کتاب مکیال المکارم
🔵 خواستن حوائج از امام عصر(عج)
👤 استاد #ابراهیم_افشاری
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
با واژه اے از جنس عشق😍
دلم را راهے سمت تو میکنم ♥️
سـلام؛ همان بالے است پراز هواےدلتنگے همان پر پرواز که وقتےفاصله ها میان من و تو قد علم میکنند مرا به تو میرساند.🥺
وقتے که چشمانم پرازجست و جوے توست مینویسم سلام و باز هواے پروانه شدن
در کوے تو به سرم میزند .🦋
نمیدانم کجاے این دنیا قرارگاه قدم هاے توست؟
نمیدانم حالت چگونه است؟
و این بےخبرے بیقرارم میکند.😔
میخواهم به دورتو بگردم ،هر کجا که باشے پس، مینویسم 😌
سلام علے آل یاسین
السلام علیک حین تقوم
السلام علیک حین تقعد
السلام علیک حین تصلے و تقنت ....
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
revayatgari_4.mp3
2.58M
[ #نقارھ_خونہ🔉 ]
جنگ
#حاج_حسین_یکتا
#بسیار_زیبا👌👌👌
🥀شادی روح شهدا صلوات🥀
[در این هیاهـو
با گوش دل بشـنو💓]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #جاماندھ😓 ]
•🌱•
ما سرِکوچکترین چیزها🤔
از دلمون نمیتونیم ❤️
#بگذریم!😔
بعد آرزوۍ 😍
#شھادت میکنیم! :)😢
[من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ #رئوفانہ🦋 ]
پاے من از ره خسته شد، 😔•°
بال و پرم بشڪسته شد😢•°
هر در به رویم بسته شد، 😖•°
جز درگه احـــــــــسـان تو✨🍃•°
🕊 السلام علیڪ یا علی بن موسی
الرضا المرتضی🌹🌹
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_پنجاه_هشتم ناصر دوباره ساعتش را نگاه مي كند و نگرانِ دير آمدن
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_پنجاه_نهم
فرهاد صالح را آزاد ميگذارد و صالح دردهايش را بيرون ميريزد:
ـ هوم! با كوكتل بجنگين !... ميجنگيم، ولي وقتي سلاح بهتر نباشه؛ امـا وقتـي
هس چطور بجنگيم؟ 😭
ياد بچه هايي كه در كوي طالقاني و راه آهن با دست خالي درو شدند و روي زمين ريختند دل ناصر را مي سوزاند و كينـه اش نـسبت بـه رئـيس جمهـور بـالا ميرود. 😡
دل به كوچه پس كوچه هاي شهر مي دهد كه بچـه هـا، در گلـه گلـة آن شهيد شدند. 🥺
صالح همچنان به واگويه است:
ـ اون روز بهش گفتيم بابا دشمن داره مي آد جلو؛ از شملچه و پل نو گذشـته، بازم داره مي آد؛ گفت بذارين بياد؛ ما اونا رو مي كشونيم تو خاك خودمون و غافلگيرشون مي كنيم. 😞
امروزم كه مي بينه شهر سقوط كرده، با كمال وقاحـت ميخنده و ميگه عيب نداره. 😏
باور كن فرهاد، اگه كلاشم پيشم بود...
لب هاي ناصر از بغض به هم مي خورد. 🥺
مـي خواهـد بغـض گلـو گيـرش را
بتركاند؛ بزند زير گريه و خود را سبك كند كه ناگهان خمپاره اي سوت زنـان، در
نزديكي سنگر مي افتد و «گرومب» صدا مي كند.😱
احساس مي كند بغض گلـويش بوده و منفجر شده است . 😭
فرهاد و صالح بيرون مي دوند. ناصر هم بلند ميشود و دنبالشان راه ميافتد. 🚶♂
ديده بان از بالا صدا ميزند: چيزي نشد؟
چشمِ بچه ها به چشم ناصر مي دود.👀
ناصر سلام مـي كنـد و «خـسته نباشـيد »
ميگويد اما زبانش به هيچ سؤالي نمي گردد. بچه ها هم چيزي نمي گويند. غـم و نگراني، گرداگرد چهر ة سوخته شان را گرفتـه اسـت . 😢
فرهـاد ناصـر را بـه رفـتن ميخواند:
ـ خب ناصر! نميخواي بري؟
ـ چرا؛ حالا ديگه ميرم😞
ـ اگه الان راه بيفتي، دو و سه اهوازي . اگر هم اونجا نبودن، حتما به دا ييت اينا
گفتن كجا ميرن. پس راه بيفت كه اگه يه وقت رفته بودن تهرون، بـه قطـار ساعت پنج برسي.🙂
قطار، از دمدماي غروب ديروز، ريـل هـا را گرفتـه و روي آن هـا سـينه خيـز ميرود. 🚂
چنان نفس چاق است ، كه نه انگار پيچ و خم هاي اهواز را تا اينجا -كه نزديكي هاي تهران است - پشت سر گذاشته اسـت . آهـنگش تغييـري نكـرده و همچنان ثابت و سرحال مي كوبد: «تق تلق ... تق تلق ... تق تلـق ...». قطـار هنـوز
دشت وسيع خوزستان را پشت سـر نگذاشـته بـود كـه خـواب، ناصـر را از پـا درآورد و روي صندلي كنار پنجره ولو كرد . 🤨
اگر قطار بـراي نمـاز نمـي ايـستاد، خواب هم بنا نداشت از هيكل كوفته و لهيدة ناصر جدا شود؛ چنان او را به بنـد كشيده بود كه ياراي جنبيدن نداشت . بعد از نماز، وقتي بغـل دسـتي شـروع بـه صحبت كرد، خواب را، به راحتي از چشم هاي ناصر بيرون كشيد .👀
ناصر بي ميـل
به حرف هايش گوش سپرد و هنوز هم چنددقيقه نگذشـته بـود كـه خـواب از سرش پريد .😳
انگار حرفهاي بغل دستي، قرص ضدخواب بود و ناصر چندتايش را يك جا بالا انداخت .🤨
همسفر خود را روي صندلي كنار ناصـر ول داده بـود و پاهايش را روي صندلي مقابل - كه به همين منظور خريده بود - و از اجناسش
كه در بندر خرمشهر مانده بود و جنگ، مانع بردن آنهـا شـده بـود مـي گفـت و ميناليد:
- حيف ! حيف و صد حيف ! اگه دو روز زودتر رفته بودم سراغشون، حـالا،
درست معادل قيمتشون دستمو ميگرفت. خيلي ضرره آقا؛ خيلي😤
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi