[ #صبورانه🥀]
آیت اللّٰہ دڪتر بهشتے در خصوص
رعایت حقوقِ زن در خانوادھ 👨👩👧👦
دیدگاه جالبے داشتند.🦋🌿
به طور مثال ایشان معتقد بود ڪہ
براے 🌸زن🌸 در اسلام پیش بینے
نشده ڪہ ڪار خانہ دارے 🏠 و ڪلفتے مرد را انجام دهد!!
حال اگر زن اداره خانہ و ڪارهاے
فیزیڪے خانہ ࢪا بهغیر از تعلیم📚 و
تربیت🧡بچہها به عهده مےگیرد
این ڪار فوق العادھ✨💖 است↯
ڪہ وظیفہاش نیست..✋🏻
لذا مرد هم بایستے منصفانہ براے ڪار همسرش حق و حقوقے را در نظر بگیرد! نڪته جالب این ڪہ خود ایشان عامل
به این نظر بود🌺🌱
از حقوق💰ماهانہ خود، بخشے را بہ عنوانِ حق الزحمہ به همسرشان
مےدادند!☺️❤️
و از ڪم بودن مبلغ💸 آن نیز عذرخواهے😕😓 ڪردھ و قول
جبران آن ࢪا مےدادند.💚💚
زندگی به سبڪ شهدا🌱
#شهید_بهشتی
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #دردونہ👼]
✍سفـارش من به همسرو دخـترم حفظ حجاب بࢪتر اسٺ از همسـر بزرگوارم میخواهم ڪہ فرزندانم ࢪا همچون من مطیع رهبࢪ عزیزمان پرورش دهد..❤️
حضرت آقا مایۀ افتخارِ ما مسلمانان است✌️
#همسر_شهید_محمدحسین_عطری❤️🖇🌱
#شهید_محمدحسین_عطری
#دختر_شهید_عطری
#دختر_شهید
[بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ
حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ #رئوفانہ🦋 ]
امید قلب بےتابمـ .....
#استوری
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
♦️هر شهيد پرچمي براي
استقلال و شرف اين ملت است
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
بعد از عقد با هم عهد ڪردیم 🤝 همیشه نماز هایمان ࢪا اول وقت بخوانیم.😍
وقتے با هم بودیم به جماعت نماز مےخواندیم.💑 وقتے هم از هم دور بودیم، تماس📱مےگرفتیم و نمازِ اول وقت ࢪا به هم یادآورۍ مےڪردیم.🤭❤️
اگر هم بیرون بودیم، در هر مسیرے ڪہ صداے اذان بلند میشد📢ماشین را نگہ داشته و در مسجد نمازمان را مےخواندیم و بعد میرفتیم.😌😍
من اڪثرا به همین دلیل از قبل وضو میگرفتم و همین را همیشه دوست داشتند😁و به شوخے به مادرشان مےگفتند: خانم من دائمالوضوست!😃😅💜🌿
#همسرشهید #شهید_وحید_فرهنگی_والا❤️🖇🌱
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ #نقارھ_خونہ🔉 ]
قبل رای دادن به این #شهدا فکر کنید.😭
این کلیپ حاوی تصاویر دلخراش است ....🚨🚨
#من_رای_میدهم
#به_بیعت_با_شهدا
[در این هیاهـو
با گوش دل بشـنو💓]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
و تاریخ دوباره رقم مےخورد
تو مےآیے و مثل جدت امیرالمؤمنین(علیه السلام ) پرچم مهربانیت در آسمان مےدرخشد.
مےآیے و بزرگترین وعدهے خداوند عملے مےشود.
مےآیے و همه با شما پیمان مےبندند تا در راهتان گام بردارند و جز حرفهایتان را به گوشهاےشان هدیه ندهند.
آن روز،نه عهدے مےشکند و نه ظالمے فکر سقیفه مےافتد.
آن روز ، بهترین روز خداست.
من ، آن روز را از خدا مےخواهم.
.
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #جاماندھ😓 ]
آرۍ؛ رَفتـ وُ رَفتـَند...
تا آراّمـ سَر بر بالیّـن بُگـذاری🪁
او بـَرای آرامـِش تو جـاّنــ، داد...❤️
حاّلـ تو چه کــَردی برایِ او...(":
#داداشابراهیمم
#جــامانده:)
[من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
#یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
ڪسایے ڪه
دلشون با
اسم امام مهربون آروم مےگیره 🌹🌹
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_پنجاه_نهم فرهاد صالح را آزاد ميگذارد و صالح دردهايش را بيرون
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_شصتم
حرف هاي مرد، به قلب ناصر مي نشست و وجودش را ميسوزاند و او را در خود مي پيچاند.😞
وقتي مرد شروع به صحبت كرد، ناصر تازه متوجه او شد؛ تا آن موقع، غير از خود هيچ كس را در كوپه نمي ديد.👀
سرش را به اتاقك كوپـه تكيـه داد و چشمايش را بست و در جا خوابيد .😴
چشمهـاي ناصـر ، زل زده، جـايي را مي پاييد و زبانش چنان سنگين شده بود كه به فرمان نبود .😢
مرد حـرف مـي زد و ناصر ميشنيد و قطار، آهنگ پياپياش را ميزد: «تق تلق... تق تلق.. تق ...» 🚂
ـ هرچه هم ميرم و ميآم، ميگن جنگـه، تـازه اوناييـشون كـه خيلـي آقـان، ميگن بايد صبر كني . 😌
چندتاييشون كه ميگن اصلاً حالا جاي اين حرف ها نيست. 😤
خوب بابا ! مالمه؛ چطـور مـي تـونم ازش چـشم بپوشـم؟ يـه تـومن دوتومن كه نيس! 😡
گوش ناصر به مرد بود و دلش در كوچـه پـس كوچـه هـاي خرمـشهر، يـاد بچه هايي كه جلوي چشم هايش پرپر شدند، تا مغز استخوان هايش را مي سوزاند، اما لب هايش به حرف باز نمي شد. 😭
دندان قروچه مي كرد و بـه مـرد چـشم غـره ميرفت، اما انگار كسي لب هايش را قفل كرده بود و به دست هايش زنجيـر زده بود. 😬
مرد گر چه بعد از اين كه صبحانه اش را خورد، دراز به دراز خوابيـد و تكـان هم نخورد، اما همين كه نگاه ناصر به او ميافتاد حرف هـايش، دوبـاره در ذهـن خستة او مرور ميشد. 😢
مرد، قم پياده شد، اما فكر ناصر را هم با خود برد و در اين يكـي دوسـاعتي كه ناصر از او جدا شده، هنوز به خود نيامده است.😞
ساختمان ها خبر از ورود به تهران مي دهد. ناصر، چند سال پيش هم يك بار با پدر و مادر و اهل خانه، در راه زيارت مشهد، به تهـران آمـده اسـت و حـالا خاطرات آن سال ياد خواهر و برادر شهيدش را در او زنده ميكند. 😭
صداي بوق كشدار قطار، هرازچندگاه در فضا مي پيچد. مسافرها به جنـب و
جوش افتاده اند. چندتايي، سرشان را از پنجره بيرون كرده اند و براي بچـه هـايي كه از پايين، دست تكان ميدهند، دست ميجنبانند. 👋🏻
قطار مي ايستد و مسافرها براي پياده شدن، به هم فشار مـي آورنـد . ناصـر از
قطار كه پياده مي شود، غم نداشتن نشاني و خبري كه براي مادر پيرش مـي بـرد،
قدم هايش را كند مي كند. 🚶♂
خودش را كه از سالن راه آهن بيرون مي كـشد، ميـدان بزرگ و شلوغي روبرويش دهن باز مي كند، جابه جاي ميدان چرخ هـاي دسـتي
ميبيند كه زير بار سنگين سيب و پرتقال و خربزه، زمينگير شده اند و بالاي آنها
نور چراغ هاي گازي و نفتي، چشم هايش را مي زنند. تاخير قطار روشـنايي را از روز گرفته و نوبت را به تاريكي داده اسـت . ناصـر احـساس مـي كنـد در شـهر غريب اسـت و نـور زيـاد چـراغ هـا، احـساس غـربتش را بيـشتر مـي كنـد .🥺 او مدتهاست كه اين همه نور و روشنايي را در شب نديـده و ايـن فـضا بـرايش تازگي دارد.😧
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
♦️مهمترين امتياز شهداي ما، نسبت
به كساني كه در ساير كشورها در راه
آرمان هاي خود فداكاري مي كنند
#انتخاب آگاهانه و به دور از احساس
است.
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #دردونہ👼]
بابایے؟!👀
اول اولااش
میگفتم برام از سوࢪیہ عروسڪ بخر🙈😍
ولی بعدنش..
اون سه هفتہی آخـــر بودااا
من مےگفتم فقط بابامو میخوام😢😔
پس چرا عروسڪ بهم رسید
ولی خودت نیومدی؟!....🥺🥺🥺
من هنوز منتظرم بابایے🚶♂😭
دیگہ عࢪوسڪ نمیخوام😭😞
فقط تو...💔
#شهید_عبدالحسین_یوسفیان🌱
#داستان_واقعے_دختࢪ_شهید..(:💔
[بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ
حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
چه فرقے مےکند که پیر باشم یا جوان؟
درس خوانده باشم یا الفبا هم ندانم چیست؟
دنیاست دیگر؛ همه را بازے مےدهد.
با اتفاقهایش همه را بیقرار مےکند.
همه را میترساند دل نگران و دلتنگ مےکند.
منِ شیعه هم همانم،
نه دور ماندهام از دنیا و گزندهایش
و نه مےتوانم دور بمانم
بلاها و مصیبت و اتفاقات ناگوار دنیا
یا برایم امتحان الهےست
یا بخشش خطاهایم
یا شاید حکمت و خواست خدایم
هر چه باشد همین که در میان
تلاطم و هیاهوهایش مےتوانم
صدایتان بزنم آرام مےشوم
همین که مےدانم دنیا بر یک قرار نمےماند
روز و شب دارد
تاریکے و روشنے دارد
دلگرم مےشوم
یا اصلا همین که مےبینم هنوز کسانے هستند؛
که بر سر بالین بیماران از شما مدد مےگیرند
امید مےگیرم.
این روزها
من و تمام شیعیان
به جاے تمام مردم عالم
مدد مےگیریم از شما
براے تمام احوال بیمار دنیایمان
بابا جان
مدد مےگیریم از شما یااباصالح...😔
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
Haj Mahdi Salahshoor -enayat-e-hazrat zahra be shohada (mesbahalhoda.blog.ir).mp3
553.3K
[ #نقارھ_خونہ🔉 ]
روایتگری شهدا 🌹
#حاج_مهدی_سلحشور
#بسیار_زیبا👌👌👌
[در این هیاهـو
با گوش دل بشـنو💓]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #جاماندھ😓 ]
اسیر زمان شده ایم!
مرکب شهادت از افق می آید تا سوار خویش
رابه سفر ابدی کربلا ببرد
اما واماندگان وادی حیرانی
هنوز بین عقل و عشق جامانده اند
اگر اسیر زمان نشوی
زمان شهادتت فرا خواهد رسید
[من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_شصتم حرف هاي مرد، به قلب ناصر مي نشست و وجودش را ميسوزاند و او
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_شصت_و_یکم
فروشنده ها زور مي زنند تا صدايشان را از هم بلندتر كنند و به دوردست هـا هم بفرستند: 🗣
ـ به به! چه اناري آوردم؛ بيا كه شب شد و ارزون شد! 😋
ـ دكتر بي نسخه دارم.😌
ـ ببر و ببر ! اينجا ببر و ببره؛ بيا كه شكر آوردم خربـوزه، اينجـا بـا چـشم بـاز خريد ميكني؛ به به! به به!👀
ناصر مانده است . خودش روي زمين و ساك، ميان دسـت هـاي خـسته اش.نميداند چه بايد بكند . صداي انار فروشي كه طرفِ سالمِ انارهايش را، زير نـور چراغ به رخ مردم ميكشد، توجهش را ميبرد.🧐
جلو ميرود تا نشاني «پارك هتل» را - كه دايي اش از اهواز داده - بپرسد:
ـ ميبخشيد برادر...
اناري، سيگارش را گوشة لب مي كارد و دست به طرف پاكت هـا مـي بـرد و ميگويد:🚬
چند كيلو؟
ـ انار نميخوام، نشوني پارك هتلو ميخوام.
ـ هتل؟
ـ آره؛ پارك هتل.
ـ صفاتو بابا ! آخه اينجا و هتل؟ ! لابد بالاي شهره . به به! بيا كـه آتـيش زدم بـه
مالم؛ باغت آباد اناري؛ انار سرخت بدم!
ناصر چشم از او ميگيرد و از مردي كه زير بغلش روزنامه است، مي پرسد: 👀
ـ پارك هتل كجاست؟
مرد ميگويد:
ـ نميدونم؛ باس از راننده تاكسي ها بپرسي؛ اونا بيشتر جاهارو ميشناسن. ☺️
كنار خياباني كه بر ديوار سـمت راسـتش تـابلو ي «خيابـان شـوش » نـصب كرده اند، ميايستد و از پنجرة نيمه باز تاكسي ها تند تند ميگويد:
ـ پارك هتل. پارك هتل. پارك...
هنوز همة كلمة پارك هتل را از حلق بيـرون نيـاورده كـه تاكـسي هـا ويـراژ ميدهند و دور مي شوند. 😞
جاي بند ساك، انگشتهايش را قرمز كرده است . سـاك را كه زمين ميگذارد، جوان بلند بالايي جلوش سبز ميشود:
ـ ميخواي بري پارك هتل؟ 🤔
ـ آره؛ شما بلدين؟
جوان ميگويد:
ـ بگو حافظ؛ پل حافظ! اونجا كه بري پارك هتل رو همه ميشناسن. 😁
ناصر، كلامش را، براي راننده هايي كه جلوي پايش ترمـز مـي كننـد، عـوض
ميكند:
ـ پل حافظ!
همين كه سر بزرگ و پرموي راننده اي به پايين تكان مـي خـورد، در را بـاز ميكند و بالا مي پرد.😃
نگاه ناصر به بيرون ماشـين رفتـه و وقتـي نـورافكن هـا را جلوي بنگاه هاي ماشين فروشي و لوكس فروشـي هـا مـي بينـد، احـساس غربـت
ميكند.😔
انگار چيزي وسط گلويش گير كرده ، آب دهان قورت مي دهـد و حـس ميكند به اينجا تبعيد شده است.🥺
نميداند چقدر ديگر مانده تا به پارك هتل برسد . صبرش تمام شده و بـراي
ديدن پدر و مادر، بي تابي مي كند. فكر مي كند حالا كه مي رسد، به پـدر و مـادر چه بگويد، كه صداي راننده از خود بيرونش ميآورد. 🤨
ـ پل حافظ همينه، كجاي پل پياده ميشيد؟
ـ پارك هتل.
ماشين به كنار خيابان كشيده ميشود و آرام آرام از ناله ميافتد. راننده از آينه ناصر را نگاه ميكند:
ـ همين جاست.
ناصر غافلگير مي شود و دست به جيب مي برد. چشم هـايش را بـه دوروبـر
خيابان مي گرداند و سلندر مي ماند. 👀
نمي داند چه بايد بكند : داخـل شـو د و يـك
راست پيش پدر و مادر برود، يا همينجا بماند و دربارة خبـري كـه آورده فكـر كند. 🤔
فكر مي كند اگر خبر شهادت حسين را به مادر بدهد، چـه حـالي مـي شـود؛
غش مي كند و از حال مي رود يا ناگهان هرچه نيرو دارد به حنجـره مـي دهـد و عمق سوگش را با فريادي نشان مي دهد. 🗣
چطور به مادر بگويد جنازة پـسرش را نتوانسته اند بياورند و او بايد بدون جنازه، برايش ختم بگيرد😭
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
♦️همه انسانها مي ميرند ولي شهيدان
اين سرنوشت همگاني را به بهترين وجه
سپري كردند، وقتي قرار است اين جان
براي انسان نماند چه بهتر در راه خدا اين
رفتن انجام بگيرد.
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید علی صفری پور •• ــــــــــــــــــــــــ
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید حامد جوانی ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃
#شهید مدافع حرم
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🍃🕊••
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
⚘﷽⚘
مولاے غریبم به راستے چه چیزے
منتظرانت را آرام میکند
و انتظار آنها را پایان میدهد؟
چه چیز در روشنے چشمهایشان است
و دل بےقرارشان
که آنها را قرار و آرام مےبخشد؟
آیا آنان که عمرے به جادّه انتظار
چشم دوختهاند و در همین مسیر با همه
سختےهایش راه پیمودهاند
تا به دشت سرسبز موعود منتظر پاے گذارند
به پاداشے کمتر از همنشینےات
راضےمیشوند؟
و چه فرجامے از این زیباتر
و چه لحظهاے از این باشکوهتر . . .
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #جاماندھ😓 ]
#آھ_اے_شھادت...
بی عشق پلید مےشوی باور کن
با عشق سعید میشوی باور کن
خود را که شبیه شهدا گردانی
یک روز شهید می شوی باور کن
پ.ن: پلاک یک جامانده😔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
[من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ #رئوفانہ🦋 ]
هر زمانے در دیارمــ
حس غربت مےڪنمـــ.....
مےرومـ مشہد سه روزی
استراحتــ مےڪنمــ😭😭
#استوری
#امام_رضا_علیه_السلام
#دلتنگ_حرم
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_شصت_و_یکم فروشنده ها زور مي زنند تا صدايشان را از هم بلندتر
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_شصت_دوم
ياد روزي كه مادر با ديدن جنازة شهناز از حال رفـت بـه دل ناصـر چنـگ ميزند و از خود بيخودش مي كند. 😞
يادش مي آيد هنوز سوزش داغ شـهناز از دل
مادر نرفته و از خبري كه برايش مي برد وحشتش مي گيـرد و دلـش بـراي مـادر يسوزد. 🥺
فكر مي كند خبر را به مادر ندهد و آن را در گوش پدر نجـوا كنـد، امـا بـه دلش نمي نـشيند و از آن منـصرف مـي شـود .😢
جلـوي در پـارك هتـل، زن هـا و بچه هاي سوخته و سبزة جنوب، در حال رفت و آمدند . 🚶♂
ناصر با ديدن چهره هاي آشناي آنها، احساس مي كنـد بـه شـهر خـود آمـده، بـه خرمـشهر؛ فقـط اينجـا چراغهايش روشن است و از صداي انفجـار و رگبـار و آتـش خبـري نيـست . 😃
دست بچه ها را كه در دست مادرشان مي بيند و مـادران را كـه نگرانـي و دربـه دري خود را نمي توانند پنهان كنند، دلش به درد مي آيد و عزمش براي جنگيدن، جزمتر مي شود. 😌
واهمة اينكه نكند مـادرش بيـرون باشـد و الان برگـردد و او را نگران ببيند، تكانش مي دهد و از جايش مي كَند.😢
چند گام به عقـب برمـي دارد و تن خسته اش را بار درخت چناري مي كند كه همپاي تير چراغ برق، بـالا رفتـه؛ اما چشم هايش را به در مي دوزد.👀
هنوز به فكـرش نرسـيده كـه خبـر را چگونـه
بدهد.😔
ذهن خسته اش را به كار ميگيرد و چاره ميجويد:
ـ ميرم تو، اول جوري برخورد مي كنم كه انگار خبري نيست؛ بعد اگه زمينـه مناسب بود بهشون مي گم. اما اگه نبود چي؟ ... اصلاً ببينم حال و روزشـون چه طوره. 🤨
يه وقت ديدي اون قدر عوض شـدن كـه اگـه همـون لحظـه هـم متوجه بشن طاقتشو دارن، اما اگه مادر خواسـت مثـل او روز كـه بـالا سـر
شهناز اومد از حال بره چي؟ توي اين شهر غريـب، كجـا ببـرمش؟ از كـي كمك بخوام؟ 😭
يادش مي آيد همه كساني كه در هتل زندگي مي كنند جنگ زده انـد و آشـنا، قوت قلب ميگيرد و آرامشي رقيق در تن و جانش ميدود. ☺️
حالا مجبور است خبر را بدهد .😞
از ديشب تا به حال صبر كـرد و خبـر ر ا در سينه پنهان كرد، اما ديگر نمي تواند احساس مي كند خبر، امانتي است و عاقبـت بايد آن را به صاحبش بسپرد.😔
ديشب اول با خـودش گفـت بگـذار پـدر، مـادر
غذايشان را بخورند، تا وقتي پي به موضوع بردند، لااقل ناي گريه داشته باشـند . 🥺
بعد از شام هم با اين عذر كه شب است و اگر مادر بفهمد، تا صبح بـي قـراري
ميكند، راز را از سينه بيرون نكشيد و هر طور بـود، تـا صـبح از آن نگهـداري كرد؛ اما حالا ديگر نميتواند. 😔
آفتاب از گوشة پنجرة اتاق به داخل سرك ميكشد و طلوع خود را به ناصـر و خانواده خبر مي دهد.🌞
ناصر بي اختيار سيگاري از پاكت سيگار پدر برمـي دارد و آن را آتش مي زند.🚬
مانده است؛ نه مي تواند نگويد و نه مـي دانـد كـه چگونـه بگويد.
التهاب، وجودش را گرفته است . ضربان قلبش چند برابـر شـده اسـت . تنـد
تند، آب دهانش را جمع مي كند و با آن، چيزي را كه وسط گلويش گير كرده و دارد خفه اش كند، فرو ميدهد. 🥺
دستش را به پا ميچسباند و بر آن فشار ميآورد تا لرزشش را كتمان كند.
مادر سؤال پيچش كرده است:
ـ خب ننه، از بچه ها كيا زنده ان؟ از خرمشهر بگو؛ خيلـي خـراب شـده، نـه؟ تازگي به خونه مون سر نزدي؟ اينجا خيلي دلم گرفته . 😔
صب تا شب توي اين دو تا اتاقيم؛ نه جايي بلديم بريم و نه اگر هم بلد باشيم، حال و حوصله شـو
داريم. بازم خدا رو شكر، همشهري هامون اينجـا هـستن و هـر وقـت زيـاد دلمون بگيره، ميريم پيش هم. ☺️
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi