خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_هفتم ناصر ميگويد: ـ چيه ننه؟🤨 مادر جواب نمي دهد و با ولع
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_هشتم
ـ تو قند بده پولتو بگير، مگه مفتّش مردمم هستي؟ دِ، يعني چه؟!😤
حسين و ناصر قدم تند مي كنند و از آنجا دور مي شـوند . بـه خيابـان پـشت مسجد كه ميرسند، حسين ميپرسد:
ـ راستي، حالا اصلاً كجا بايد بريم؟ 🤔
ناصر سكوت كرده و در خود مي رود. حسين دوبـاره كـه مـي پرسـد، ناصـر
سكوتش را ميشكند و ميگويد:
ـ نميدونم. ولي... ولي بهتره بريم طرفاي «پاسگاه» و «شلمچه»؛ سـمت خـط . 🧐
هان؟ 😳
ـ خب اونجا كه رفتيم بگيم چي؟ اسلحه بخوايم، كه حتماً بهمون نمي دن. نـه
سربازي رفتيم، نه طرز كار تفنگو بلديم.😞
ناصر به رفتن فكر مي كند. قدمهايش را بلنـد برمـي دارد و حـسين را بـه دو
مي اندازد: 🏃♂
ـ حالا بيا؛ بالاخره يه كاري مي كنيم. مگه همه بچه هايي كه مـي رن، طـرز كـار
تفنگو مي دونن؟ غيـر از اون ... راننـدگي كـه بلـديم؛ سـنگركني كـه بلـديم؛
زخميها رو كه ميتونيم برسونيم شهر... ☺️
صداي «گرومب» انفجاري، از نزديكي پاسگاه شنيده مي شود و حرف ناصـر
را قطع مي كند. ناصر گوشش را تيز مي كند و دنبال صدا مي گـردد،👂
كـه حـسين ميگويد:
ـ اي بيشرفها... بدو برويم ناصر؛ بدو. 😡
آشوب به شهر آمده است . تعداد ماشين هايي كـه اغلـب باربنـد بـسته انـد و
لبالب مسافر و اثاث، به طرف جاده آبادان مي روند، هر لحظـه بيـشتر مـي شـود . 🙁
چند جوان، عقب وانتي ايستا ده اند و «مرگ بر آمريكـا » مـي گوينـد و بـه طـرف
پاسگاه و شلمچه مي روند. 💪
با ديدن آنها پاهاي دو برادر توان مي گيـرد و دلـشان اميد. حسين قدم تند كرده و پابه پاي برادر مي دود كه ناگهان مبصرشان را مي بيند.
به نفس نفس افتاده و از سمت مقابل مي آيد. چشمش كـه بـه حـسين مـي افتـد،
ميايستد: 👀
ـ كجا حسين؟
ـ دارم با داداشم ميرم پاسگاه.
ـ ببين؛ من اونجا بودم . «كوكتل مولوتوف » ميخوان. بيا بـا هـم بـريم كوكتـل
بياريم.
حسين ميخواهد فكر كند، كه دوستش نهيب ميزند: 🗣🤔
ـ يا علي؛ بجنب.
حسين به برادرش ميگويد:
ـ پس داداش، من همراهش ميرم كه كوكتل بيارم. 😢
ـ برو، منهم ميرم سمت پاسگاه، آنجا همديگر رو ميبينيم.
دو برادر، با شتاب براي هم دست تكان ميدهند و از هم جدا ميشوند👋👋
مسير ورود عراقي ها را گُله به گُله بسته اند. هر كس از شهر مانده و آنهايي كه
از شهرهاي ديگر آمده اند رو به مرز رفته و راه ورود دشمن را بسته اند. جابه جـا
كمين كرده اند و جان پناه ساخته اند اما سلاح ندارند و پي راهي براي رسيدن بـه
سلاحاند. 😞
ناصر هم مثل بچه هاي ديگر در تب و تاب تفنگ مي سوزد و براي به دست
آوردنش نقشه مي كشد. در بين گروه چهار نفري آنها، تنها «رضا» مـسلح اسـت .
رضا «ام-يك» دارد و بقيه كوكتل؛ كوكتل هايي كه يا خودشان ساخته اند و يـا از
مسجد جامع برايشان آورده اند. همين كه ناصر از بي تفنگي لب به شـكايت بـاز
ميكند، داغ بقيه هم تازه ميشود و هركدام چيزي ميگويند: 😭
ـ بايد تفنگ به دست آورد؛ هرجور هست بايد مسلح شد.
ـ آخه از كجا؟ ! مگه تفنگ پيدا مي شه! باور مي كنين سپاه خرمـشهر تمـام ژ-3هاش به 10 تا نميرسه! 😔
ـ تازه، پيدا هم كه بشه، اول ميدن به اونايي كه كارت پايان خـدمت دارن يـا
مطمئن اند كه طرز كارش رو خوب بلدند.😞
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خمینے(ره):
🔹«آنهایی که به خدا اعتقاد ندارند و
به روز جزا آنها باید بترسند از موت، آنها
از شهادت باید بترسند. ما و شاگردان مکتب
توحید از شهادت نمی هراسیم، نمی ترسیم.»
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
هروقت حاجی از منطقہ
به منزل مےآمد🏡
بعد از اینڪہ با من
احوالپرسے میڪرد
با همان لباسِخاڪی بسیجے
به نماز مےایستاد...🦋💗
یڪ روز به قصد شوخے گفتم:
تو مگہ چقدر پیش ما هستی
ڪہ به محضِ آمدن نماز میخونی؟!😂
نگاهے ڪرد و گفت:↯
هروقت تو را مےبینم
احساس میڪنم باید
دو رڪعت نماز شڪر بخوانم...😍❤️🍃
#همسر_شهید_ابراهیم_همت🙃❤️
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ]
کبـــــوتر حــرمـــت شـد دل زمیــــنگیـــرم💛
کـــشید پــای تو را آســـمان به تقدیرم
رواقهای تو را پر کـــشیده ام بانو......
بجــز حریم تو از هــر چه آســـمان ســـیـــرم✨
[و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شہید_زندھ💖 ]
اگر شهیدانـہ زندگے کنے✨
لازم نیست بـہ دنبال شهادت بگردے
شهادت خودش پیـدایت میکند.🙃
[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
در تمنای نگاهت بی قرارم تا بیایی
من ظهور لحظه ها را می شمارم تا بیایی
خاک لایق نیست تا به رویش پا گذاری
در مسیرت جان فشانم گل بکارم تا بیایی
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شهیدانہ❣]
اگࢪ سࢪے بہ گلزاࢪ شہدا زدے😍
مطمئن باش شہدا آنقدر
مرام و معࢪفت و جوانمردے
دࢪ گݪبࢪگهاشون جاࢪیست...😇
ڪه توࢪو دست خالے رَد نڪنند...♡
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
آقـا به حـق مـادرت، زهـرا (س) ❤️
هـرکـس که دارد حاجتـے در دل 🙃
با دادن آن حاجـتش ، امـروز 🌸
لبخـند شـادی بر لبـش بنشـان 🎀
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi