eitaa logo
خادم مجازی
162 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید محمدرضا دهقان امیری🌺 ☆مناسب برای
بسم رب الحسین 💚 «شهادت؛ بال نمیخواد ٬حال میخواد» 🍃شهادت: همانی که تو برای رسیدن به آن چشم هایت را بر تمام تعلقات دنیایی ات بستی و هدف زندگی ات را لبخند مهدیِ فاطمه(س) قرار دادی اصلا میدانی؟! چه خوب شد که بدنیا امدی تا اسمت نور باشد برای روشن کردن دنیای ظلمت زده ی ما. 🍃لبخندت ٬ آبی باشد بر اتش هوس های دنیاییمان و راهت؛ مسیری باشد که عاقبتش ختم شود به چادر بی بی هر دو عالم، ختم شود به نوکری مولای متقیان و به سرباز بودن 🍃تو ؛ تمام وجودت نشانه است ؛ از جنس همان نشانه هایی که معجزه وار روانه ی زمین میکند تا نعمتش را بر ما تمام کند. 🍃مادرت میگوید از همان اول هم با دیگر فرزندانش تفاوت داشتی و شیطنت های خاص بچگی ات تورا ورد زبان ها کرده بود. مادر با قد کشیدنت ؛ زمزمه میکرد لا حول و لا قوه الا بالله تا مبادا جوان رعنایش را چشم بزنند. 🍃با خاطرات پدرت قد کشیدی و بخشندگی را خوب اموخته بودی که تمام وسایل پدرت را به دوستانت هدیه میدادی. حرف هایت هم که دنیایی جداگانه میطلبد؛. 🍃مانند همان زمان هایی که وقتی صدای میشنیدی ؛ زمزمه میکردی خدا عاقبت همه مان را بخیر کند و اینگونه همه را به یاد خدا می انداختی. یا شایدم آن زمان هایی که با خواهرت در خیابان دوستانه تذکر میدادی و با او پا به فرار میگذاشتی و تمام راه را با او میخندیدی. 🍃خوب به یاد سپرده بودی جمله ای را که میگوید *رفیق شهید ؛ شهیدت میکنه* و اینگونه بود که تمام وجودت را مامور خدا کرده بودی که شبیه شوی. 🍃گمنامی را از او یاد گرفتی و نام جهادی برگزیدی تا مبادا کسی تورا بشناسد و شهوت دنیا زمین گیرت کند. همیشه غصه ی غربت مزار بر دلت بود ؛همانی که نام جهادی اش حسین نصرتی بود و تو به سبب علاقه ات نام جهادی حسین را از او هدیه گرفتی . 🍃میگویند فرمانده شهید اصغر وصالی را هم بسیار یاد میکردی و درنهایت نامی برگزیدی که عطر و بوی شهدای دلت را داشت ؛ *حسین وصالی* 🍃آقای برادر، اکنون مزارت شده مامن و پناهگاه عشاق الحسین که دلتنگیشان را با تو تقسیم میکنند و تو خوب برایشان برادری میکنی. است و ما چشم انتظار ای دیگر از سوی توییم. چشم انتظار نشانه ای متفاوت، دلگرم کننده و آسمانی. مارا فراموش نکن عزیز برادرم :) ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢۶ فروردین ۱٣٧۴ 📅تاریخ شهادت : ٢۱ آبان ۱٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای علی اکبر چیذر
[ 🌱 ] 🌙ماه رمضان آمد ای ماهتاب عالم کجایی؟💚 آب و جارو کرده ایم ما خانه دل را برای رمضان تو بیا مهدی جان که ماه رمضان هم در به در هر کوچه دنبال تو است ✨اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج✨ [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] از بردنشون حرفي ندارم؛ اما توي عمليات، حتماً ميخوام باشم.😢 ـ آخه ... ـ آخه نداره ! لرزش دستهام اونقدرا نيس كه اصلاً نتونم تفنگ دست گيرم . غير از اون ... ميبينيد كه شبها چه قدر دنبال يه نگهبون مي گرديم تا جلوي مقرها وايسه و ستون پنجم رو داشته باشه . من، حداقل تا زماني كه مي بينم بچه هـا اين همه تنها هستن ميمونم.☺️ بغض به گلوي ناصر آمده است؛ صدا يش لـرزه دارد . رضـا وسـط حـرفش ميدود و ميگويد: ـ باشه ناصر؛ بمون ! تا هر وقت كه دلت خواست بمون ! فعلاً اينها رو ببر شهر و بده دست شيخ شريف؛ بعد بيا، بيا همينجا پيش خودمون. 😄 ناصر بلند شده اسـت و مـي خواهـد اسـرا را راه بينـدازد، كـه صـالح هـول ميشود: ـ صبر كن ناصر. هنوز دنگ و فنگ اين يارو رو نشونمون ندادن. رضا قدري فكر مي كند و بلند مي شود و به طرف اسرا مـي رود.🤔 بچـه هـا بـه حركات رضا خيره شده اند. نميدانند كه او، چه كار مي خواهد بكند .👀 رضا، دست اسيري را كه لخت شده است و تنها شلواري به پا دارد، مـي گيـرد و او را جلـو ميآورد. آر.پي.جي را به اسير لخت مي دهد و كلاش را از دست ناصر مي قاپـد و پشت سر عراقي لخت، آماده مي ايستد. اسير را ترس برداشته است . 😰چشم هاي نگرانش را گاه به دست رضا مي اندازد و گاه به آر .پي.جي هفتي كه بـه دسـتش دادهاند. 👀رضا مي گويد: «كيف نعمل » و به دنبال آن، اسير - بي ميل - گلولـه اي از ميان مهمات غنيمتي برميدارد. به گلوي آر.پي.جي ميگذارد و ميخواهد هوايي شليك كند كه رضا دست او را به طرف جبهه عراقي ها مـي گردانـد . بعـد رو بـه بچه ها ميخندد و ميگويد: 😃 ـ حالا كه قراره يك گلوله شليك بشه، چرا به سمت دشمن نشه؟ اسير، اين دست، آن دست مي كند؛ اما همين كه تفنگ رضا شليك مي شـود، دستش به ماشه آر .پي.جي مي رود و بي درنگ آن را به همان سمت مـي چكانـد . گلوله، ناگهان آتش سرخي مي شود و فضاي تاريك و گرفته دشت را مي شكافد و به طرف دشمن مي رود.☄ بچه ها خط سرخ و نارنجي آن را در هـواي گرفتـه و تاريك شب دنبال مي كنند، اما صالح آر .پي.جي را از دسـت عراقـي مـي قاپـد و خنده كنان ميگويد: 😄 ـ اين مال من؛ ميدونم با اون چه كار كنم. ناصر اسرا را بلند ميكند و ميخواهد آنها را به شهر ببرد، كه رضا ميگويد: ـ صبر كن. رضا توي جيب هايش دنبال چيزي مي گردد اما پيـدا نمـي كنـد . 🤨بـه بچـه هـا ميگويد: ـ طناب ندارين؟ بچه ها مي گردند؛ اما جز ناصر، هيچ كدام چيـزي پيـدا نمـي كننـد . ناصـر از جيب پيراهنش قدري نخ پيدا مي كند. رضا نخ را دو پاره مي كند و با آن، دسـت دو اسيري را كه از بقيه درشت تر و بلندترند، مي بندد و بعد هـر دويـشان را بـه عقب صف مي آورد، چپيه گل باقالي خودش را هم باز مي كند و به دسـت اسـير لخت مي بندد. غير از او كه لخت شده بقيه عرق گير به تـن دارنـد . رضـا، اسـير لخت را جلوي دو عراقي درشت هيكل مي اندازد و بقيه را به جلوي او به صف ميكند. به ناصر ميگويد: ـ ناصرجون، فاصله تو كمتر از ده متر نمي كني. به شهرم كه رسـيدي، فقـط بـه همون حاج آقا شريفي كه گفتي تحويلشان ميدي. خيلي مواظـب بـاش، يـه وقت... 😞 ـ خاطرت جمع، رضا! خاطرت جمع! ناصر، كلاش غنيمتي را به دست مي گيرد و در پـشت نفـرات دشـمن قـدم برميدارد. كلاشش را سبك، سنگين مي كند و با ديـدن آن 9 نفـر كـه مطيـع در جلويش گام برميدارند، احساس فتح ميكند.😁 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): 🕊| خدای متعال در قرآن از زبان مسلمانها میگوید: بِنا اِلّا اِحدَی ‌الحُسنَیَین‌، ما یکی از دو حُسنیٰ را داریم؛ حُسنیٰ یعنی بهترین؛ 🕊| یکی از دو بهترین را ما داریم. آن دو چه هستند که یکی‌اش را انسان دارد؟ یکی‌اش پیروزی است، یکی‌اش شهادت است. شهید سلیمانی به هر دو حُسنیین رسید؛ هم پیروز شد -چند سال است که در منطقه، پیروز میدان شهید سلیمانی است، مغلوب میدان، آمریکا و عوامل آمریکایند؛ در همه‌ی این منطقه این‌ جور است- هم به شهادت رسید؛ یعنی خدای متعال کِلتَا الحُسنَیَین را به این شهید عزیز داد. 🗓1398/11/29 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
هدایت شده از 
.‌°'🌊 I asked God: Why are you taking me through troubled waters? He replied: because your enemies can't swim!☂🌧( • ֊ • ) از خداپرسیدم‌چرا‌منۅازاین‌آب‌هاۍ طۅفانۍعبۅرمیدۍ؟ خداگفټ:چۅن‌دشمناټ‌شنابلد نیستن!❄️🌬 '' ــــــــــــــــــــ [ http://Eitaa.com/Javaneha 🙃💛]
[ 😍 ] ساغر زده ام ز جام باقر بشکفته لبم به نام باقر چشم همه روشن از جمالش امد به جهان امام باقر💚💚 [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] وای یوسف❣ تنهاي من، این رمضان حاجتی عظیم، قلب مرا احاطه کرده است: ❣تــــــو... درد نداشتن تــــو... و دویدن مدام برای یافتنت، همه آرزويي است که در لابلاي مناجات سحر، بدنبالش می گردم. برای قلب بیمار من، چاره ای بينديش. قلب بیمارم، جای خالی، برای حضور مداوم تو ندارد. به امید علاج آمده ام. مرا دست خالی،از گوشه سفره ات، رد مکن ❗️ به امید اجابت آمده ام؛ یا مُجیبُ... یا مجیب ... یا مجیب 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ❣] شَـهادت٘ را نَه دَر جَنگ٘، دَر مُبارِزِه می‌دَهَن٘د... ما هَنوز شَـــهادتـی بی‌دَرد می‌طَلَبیم... غافل که شَـهادَت را جز به اهلِ دَرد نِمی‌دَهَند... [شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🦋 ] ای صفای قلب زارم 💔✨ که هرچه دارم از تو دارم 💖✨ علی موسی الرضا علیه السلام 🍃✨ [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] 9 سياهي، در امتداد هم با شب درآميخته اند و در خنكـاي دلنـشين مهـر مـاه خوزستان، به سمت شهر رانده مي شوند. قدم هايشان آرام و لـرزان اسـت . 🚶‍♂ناصـر ميخواهد به آنها نهيب بزند كه تندتر قدم بردارند، اما با شنيدن صـداي كـشيده شدن پاهايشان روي زمين، درماندگي شان را مي خواند و ياد حرف فرمانـده اش، رضا ميافتد؛ «همه چيز انقلاب بايد اسلامي باشد، حتي اسير گرفتنش». 👌 از وقتي كه اسير لخت ، آر .پي.جي را به سـمت دشـمن شـليك كـرد، آتـش دشمن شديدتر شده و حالا ديگر سوت گلولة خمپاره ، امان نميدهد. هـر چنـد قدم يكبار بر ز مين مي خوابند و بلند مي شوند. آن سه نفـري كـه دستهايـشان از پشت بسته شده، وقتي به سينه مي خوابند مثـل بقيـه نمـي تواننـد از زمـين بلنـد شوند. ناصر چندبار تصميم مي گيرد دستشان را باز كند و راحتشان بگذارد، امـا ياد وقتي كه در گوش هم نجوا مي كردند و رضا برايشان شليك كرد، مي افتـد و منصرف ميشود. 😞 گلوله هاي خمپاره دشمن همچنان تندتنـد شـليك مـي شـوند؛ بـه دل زمـين مينشينند و جاي جاي آن را جر مي دهند. ناصر به دلشوره افتاده است .😨 احساس ميكند دشمن امشب قصد پيشروي و درو كردن بچه ها را دارد .😱 آتـش بـاز هـم شديدتر مي شود. ☄ناصر آرزو مي كند كاش ميتوانست زودتر برگردد و به بچه هـا كمك كند . به افراد دشمن نهيـب مـي زنـد و قـدم هـا را تنـدتر مـي كنـد .🏃‍♂ دلـش ميخواهد بداند وقتي كه اسرا را بـه مـسجد مـي بـرد و مـردم شـهرش آنهـا را ميبينند، چه مي كنند. دوست دارد آنها را به همة مردمي كه مانده اند و مي جنگند نشان بدهد؛ مخصوصاً به آنهايي كه بچه هايشان شهيد شـده انـد، يـاد شـهدا كـه ميافتد، نسبت به اسرايي كه همراه دارد احساس كينة بيشتري مي كند. 😔اما دوباره ياد حرف رضا مي افتـد و خـودش را نگـه مـي دارد. ناگهـان صـداي زمزمـه اي ميشنود. گوش كه تيز مي كند، مي شنود كه اسرا با هم نجوا م يكنند.👂 فاصـله اش را بيشتر مي كند و آماده تر مي شود. اسير بلند قدي كه از همه عقب تر است، سـر به جلو مي برد و آرام، به بقيه چيزي مي گويد. دست ناصـر بـه ماشـه مـي رود و ميخواهد شليك كند، اما باز صبر مي كند و منتظر مي ماند تا از نقشة آنها بـاخبر شود. چيزي نمي گذرد كه اسرا قدم كند مي كنند و خط مستقيمي را كـه تـاكنون ميرفتند، مي شكنند. ناصر باز هم صبر مي كند و منتظر مـي مانـد . اسـرا آرام آرام قاطي هم مي شوند و ناگهان به عقب برمي گردند و مي خواهند بـه ناصـر حملـه كنند كه دست ناصر روي ماشه مي رود و چند گلوله سـرخ، از گلـوي تفـنگش بيرون مي جهد و بر سينة دو اسير درشـت هيكـل مـي نـشيند . هـر دو بـه زمـين ميافتند و بقيه، دوباره به حالت اول درمي آيند. انگار كه هيچ اتفاقي نيفتـاده بـه صف مي شوند و دنبال هم حركت مي كنند. ناصر از عقب اسرا راهـش را ادامـه ميدهد، اما دلش براي آن دو عراقـي كـه بـر خـاك افتـاده انـد مـي سـوزد .😢 سـر برميگرداند و نگاهشان مي كند و آهي كوتاه مي كشد. 👀هفت نفـر باقيمانـده، سـر به زير انداخته اند و تسليم به پيش ميروند. حالا ديگر سياهي هاي كشتارگاه و راه آهن را در مدخل شهر مي بيند. از خط تا اينجا، با دشمن پياده آمده اما چيزي جز تاريكي نديده است . انگـار از دشـت وسيع خوزستان نبود كه عبور كرد و فقط راه باريك و نيمه تاريكي را پشت سـر گذاشت و به مدخل شهر رسيد. يك وانت پر از جمعيت، ناله مي كنـد و از لابـه لاي تـاريكي راه مـي جويـد . وانت به طرف خط مي رود. نزديك كه مي شود كساني كه در عقب وانت هستند به ناصر «خدا قوت» ميگويند. ناصر برايشان دست تكان ميدهد و ميگويد👋: ـ آب ببرين خط، آب! 😩 انگار متوجه اسرا نشده اند، فقط دست تكان مي دهند و مي روند. ستاره ها در آسمان آبي سوسو مي زنند و نقطه هاي سفيدي انـد كـه بـر مخمـل آبـي آسـمان مليله دوزي شده اند.🌟 هلال خنجري ماه، آرام بر سينة نرم آسمان كشيده مي شود و آهسته آهسته جلو مي رود، 🌙به سـتاره هـاي كـوچكي هـم كـه سـر راهـش سـبز ميشوند رحم نمي كند و بر سينة كوچك و مرمرين آنها كشيده مي شود⭐️ [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): ⚠️| مبادا خاطرات خانواده شهدا از دست برود! 🕊| خاطرات والدین و همسران شهدای دفاع مقدّس، مثل جواهر قیمتی در دسترس ما است که [اگر] غفلت کنیم، از دست ما خواهد رفت؛ 💔 کما اینکه بسیاری از والدین شهدا از دنیا رفته‌اند؛ بسیاری از آنها دچار فراموشی شده‌اند. 📆1398/07/08 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] “امین” و “امن” و “مومن” آنقَدَر دنیا خطابت کرد خدا طاقت نیاورد و سرانجام انتخابت کرد [السلام علیک یا نبی صلوات‌الله‌علیه ✋] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه‌🌻] ✅روزے ڪہ مهدی می‌خواست متولد شود، ابرهیم زنگ زد خانہ خواهرش. 👈از لحنش معلوم بود خیلی بیےقرار است.😢🙊❤️ مادرش اصرار کرد بگویم بچه‌ دارد به دنیا می‌آید😍🌿 گفتم: نہ. ممڪن است بلند شود این همه راه را بیاید، بچه هم به دنیا نیاید. آن وقت باز باید نگران برگردد...☹️🚶 🌸مدام میگفت: من مطمئن باشم حالت خوب است؟ زندہ‌ای هنوز؟ بچه هم زنده است؟ ❤️گفتم: خیالت راحت همه چیز مثل قبل است. همان روز، عصر مهدی به دنیا آمد و چهار روز بعد ابراهیم آمد... ❎بدون اینکه سراغ بچه برود، آمد پیش من گفت: تو حالت خوب است ژیلا؟😍 چیزی ڪم و ڪسر ندارے برم برات بخرم؟! گفتم: احوال بچه را نمی‌پرسی😶 گفت:‌ تا خیالم از تو راحت نشود نه!😉❤️ ✅وقتی به خانه مےآمد دیگر حق نداشتم ڪاری انجام دهم، همه ڪارها را خودش مےکرد. لباس‌ها را می‌شست، روی در و دیوار اتاق پهن می‌کرد....سفره را همیشه خودش پهن می‌کرد. جمع می‌کرد 😍تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه فقط با او بود.....👌😁❤️🍃 #همسر_شهید_ابراهیم_همت❤️🖇🍃🥺😍 [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #دردونہ👼] امروز،معلم انشا بهم 0 داد🙁 آخہ بابایی! موضوع انشا دربارھ🥺بابا بود.. ولی من فقط نقاشیتو ڪشیدم..🎨 چیز دیگہ‌اے بلد نبودم بابایے💔 [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ] یا حسن ای گل پیغمبری🍀 یا حسن ای عزیز حیدری💚 [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ] #مولا_جانم❣ از هجر تو بی قرار بودن تا کی؟ بازیچه ی روزگــار بودن تا کی؟ ترسم که چراغ عمر گردد خاموش! دور از تو به انتــظار بودن تا کی؟ #عهد بستم تا ابد منتظرت میمانم✋ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ❣] یادمان‌باشد ! شهدادلخسته‌ازدنیانبودند☝️🏻 بلڪھ‌دلبسته‌نبودند ! بایدازهمچۍبگذرےوبروے... نیمه‌شب‌هاگرتوانستۍازبالشت‌و خواب‌غفلت‌بگذری همچون‌شهیدان‌ازخودخواهۍگذشتۍ ..🖇 [شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃] Eitaa.com/Khadem_Majazi
تیپ بزن.mp3
3.53M
[ 🔉 ] 🏷 تیپ بزن! رفیق! باورت میشه شهدا هم تیپ میزدن؟؟ میدونی چرا خدا شهدا رو نگاه کرد؟؟ چون از تیپ‌شون خوشش اومد... شاید یه تیپ توأم با نیت.. ای‌مرده‌شورنیت‌های‌مارو‌ببرن‌جمیعا😐 [در این هیاهـو با گوش دل بشـنو💓] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] بال ڪبوترانت را به آسمان بلند کن.🕊🕊 و ڪشوری ڪه در آغوشت پناه را دعا🤲 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] فضای دشت خوزستان را تاريكي پر كرده است .🌚 تنها شـليك تـوپ و خمپـارة دشـمن است كه گاه به گاه، در فضاي تاريك دشت، خطي سرخ و نارنجي مي كشد و با نشستن بر دل زخمي زمين، باز جايش را تاريكي ميگيرد. ☄ ناصر دوباره به ياد پدر و مادر مي افتد. هر بار كه به شهر مـي آيـد و شـهر و خانه ها را مي بيند به ياد پدر و مادر مي افتد. از روزي كـه بـا بـرادرش بـه خـط آمده، هيچ خبري از آنها ندا رد، از حسين شان هم بي خبر اسـت .😞 ذهـنش مـشغول اين افكار است كه ناگهان جا ميخورد: ـ ايست! صداي كشدار «ايست» در فضا مي پيچد و ناصر و هفت عراقـي را از رفـتن بازميدارد. سرِ ناصر، اين طرف و آن طرف، دنبال صدا مي گردد و سرِ اسـرا بـه طرف ناصر .👀 سري از پشت سنگري بالا مي آيد و بـه دنبـال آن، كـسي بـه آنهـا نزديك مي شود. ناصر با شنيدن «ايست» و ديدن سنگر، جان تازه اي پيدا مي كنـد و از اينكه ميبيند از شهر پاسداري ميشود، خستگي از تنش بيرون ميرود. 😁 ـ سلام برادر! از كجا مي آيين؟ ـ سلام خسته نباشي، از خط مي آييم؛ از پلنو. ناصر سياهي را نمي شناسد، اما از لهجه اش ميفهمد كه بومي است. سـياهي، ناگهان متوجه اسرا ميشود: 🤨 ـ اينا كين؟ اسيرن؟ ـ آره دارم ميبرمشون شهر. ـ تا كجا اومدن؟ ـ والله وقتي اينا رو گرفتيم زياد جلو نبودن، اما از اون وقت تـا حـالا صـداي شليكشون فروكش نكرده. حتماً دوباره دارن ميآن جلو.😞 ـ به سلامت! فقط يادت باشه هرجا بهت ايست دادن، بگو «تاسوعا». ناشناس تفنگ به دست، دوباره به طرف سنگر راه مـي افتـد و از ناصـر دور ميشود. ناصر و اسرا هم راه ميافتند. به خيابان رستاخيز كه مي رسند، ناصر دلش مي گيرد. 😢شب هاي گذشته هربار كه به اينجا مي آمد، گلدسته هاي بلند مسجد جامع را غرق نور مي ديد، نورهـاي سبز و سفيد . اما حالا انگار جفت گلدسته ها را لاي تاريكي پيچيدهاند. ناصر، بـه سختي آنها را مي بيند. دلش مي گيرد و وقتي به خاطر مي آورد كه اين تاريكي را دشمن به شهرش آورده ، از هفت نفري كه جلويش در حركتند، بدش مي آيـد😡 و ناخودآگاه انگشتش به ماشه مي رود، اما «استغفراالله» ميگويـد و دوبـاره بـه يـاد حرف فرمانده اش، رضا ميافتد. شهر سوت و كور است و جز صداي چنـد ماشـين و موتورسـيكلت - كـه پيداست از اطراف مسجد است - صداي ديگري به گوش نمي رسد؛ تنها صداي شليك پياپي دشمن است كه از خط شنيده مي شـود و دلـشورة ناصـر را بيـشتر ميكند.😥 ـ ايست! دوباره پاي هفت نفري كه جلوي ناصر در حركتند، از رفتن مـي مانـد و هـر هفت نفر، به طرف او سر برمـي گرداننـد . دسـت و پايـشان را گـم كـرده انـد و وحشت و هراس برشان داشته است .😰 ميخواهند به ناصـر نزديكتـر شـوند و در پناه او سنگر بگيرند؛ اما واهمه دارند . ناصر دلش برايشان مي سـوزد . دارد دنبـال صدا ميگردد، كه سري از ديوارة سنگر كنار خيابان ميآيد: 👀 ـ سلام برادر! اسم شب؟ ناصر جواب ميدهد: ـ خدا قوت! تاسوعا. بسلامت.☺️ [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): 🕊| شهدا طلیعه‌داران تحول باطنی، و مجاری فیضی هستند که رحمت و نصرت خدا را بر ما نازل می‌گردانند. [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] عــــــــلی(ع)، یکـــــپارچه، نور الـــهی ست کلامــــــــــــش ناب؛ منـــــــــشور الهی ست به ذکــرِ «یا عـــــــــــــلی» دل تــازه گــردد به «عین» و «لام» و «یاء» شور الهی ست! [السـلام علیک یا علۍ مرتضی علیه‌السلام ✋🏻 ] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید مهدی حیدری •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••