[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
🕊| شهادت، موهبت و امتیازی است که
خداوند متعال نصیب این برجستگان کرده
است و شرح حال و زندگانی شهیدان،
جانبازان و رزمندگانی که در این مسیر
درخشان قرار دارند، سراسر درس، و نشان
دهنده مراتب بالای معنوی آنان است.
🗓1398/07/08
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید ابراهیم هادی •• ــــــــــــــــــــــــ
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید مسلم خیزاب ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃
#شهید مدافع حرم
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۱۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🍃🕊••
[ #دردونہ👼]
🌼حضرت آقــــا:
"فرزندان شهـــدا بدانند ڪہ پدرانشان موجب
ابهت اسلام،در چشــم شیطانهاے
عالم شدند"..😊✌️
#فرزند_شهید
[بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ
حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
🍃ای شهید...
در خاکریز های #جبهه، خدا را شناختی، برایش مناجات کردی، ناله سردادی و #عاشق شدی. هنوز سوز صدا و مداحی هایت در گوش همرزمانت به یادگار مانده است. برایمان #کمیل بخوان. مدتی است محرومیم از دعای پنجشنبه شب های مسجد😔
🍃با سوز دلت #ظلمت_نفسی بخوان، مدتی است خودمان را گم کرده ایم. نادما منکسرا را برایمان #گریه کن که شاید از این خواب ناز غفلت بیدار شویم.
🍃هرکس از توحرفی زد از عشقت به حضرت مادر گفت. روضه #حضرت_زهرا بخوان. برایمان از #در_سوخته بگو شاید از آتشی که برای خودمان ساخته ایم خلاصی یابیم. بگو چه گذشت بین در و دیوار، شاید دلمان لرزید و اشکمان جاری شد. از میخ در هم بگو. شاید در #توبه به رویمان باز شد😭
🍃از وصیت مادر به دختر و #پیراهن_کهنه بگو، شاید کبوتر دلمان پرکشید سوی #گودال. اما از بازوی کبود نگو، میدانی که ختم می شود به گریه های علی. صبرِ چاه را نداریم که در مقابل دل داغدار و اشک های #علی تاب بیاریم..
🍃نمی دانم در جبهه، چگونه عاشق شدید که شهادتتان همچون اهل بیت بود، یکی بی سر، یکی با دست های قلم شده، یکی #اربا_اربا و یکی با پهلوی شکسته و #بازوی_کبود همچون خودت😞
🍃 در سنگرِ مناجاتت، روضه ی مادر را میخواندی که خمپاره، بازویت را کبود کرد و پهلویت را شکافت و تو بازهم به #مادر اقتدا کردی.
🍃این #عشق پایان ندارد....
سنگ مزارت و ذکر یا زهرایی که روی آن حک شده، نشانه ای است برای هر #زائر که دلش گره بخورد به حضرت مادر. فاتحه ای برای تو بخواند و حاجت بگیرد. راستی شنیده ام جوانان به واسطه تو #خوشبخت می شوند. شاید هم اولین قدم برای #عاقبت_بخیری، خوشبختی است. سفارشمان را به مادر پهلو شکسته بکن❤️
🌺شهادتت مبارک فرمانده.
🕊به مناسب سالروز #شهادت #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
✍️نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
📆تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۳
📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶. بانه
📅تاریخ انتشار : ۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
🥀مزار : اصفهان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
SAVE_20200713_183533.jpg
1.13M
#بازنشر
فایل با کیفیت طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید محمد رضا تورجی زاده🖤🍂
@ammarabdi_ir
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
#مهدےجان_عج💚
تا کی برای دیدن رویت دعا کنم؟
تاکی دودست خویش بسوی خداکنم؟
در پیشگاه قدس تو از خاک کمترم
بگذار خاک پای تو را توتیا کنم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شهیدانہ❣]
خـــداونـــدا...!🤲
#باڪرے نیستم برایت #گمنام بمانم !😢
#چمران نیستم برایت #عارفانہ باشم !😔
#آوینے نیستم برایت #عاشقانہ قلم بزنم !😍
#همت نیستم ڪہ برایت #زیبا بمیرم !😞
مرا ببخش😔 با همه نقصهایم ...!
با تمام #گناهانم...!💔
لیاقت ندارم ولے...😔
دل ڪہ دارم ...!!!🥺
دلــــم #شہادٺ میخواهد ...😍
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْ 😍❤️
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
خاڪ پای
زائر شاه خراسان مےشومـ 😅•
یارضا مےگویمـ
و آیینه بندان مےشومـ🤩•
بازهم ازلطف
این آقاکه صاحب سفره است😊•
بر سر این سفره
جزء ریزه خواران مےشومـ😍•
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_سی_ام چشم هاي ناصر ناگهان بـه قـد و بـالا ي بـرادرش حـسين، م
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_سی_یکم
حسين سر به سينة برادر مي خوابانـد و حـالا راحـت ميگريد. 😭
سر بزرگ ناصر روي سر حسين قـرار مـي گيـرد و او را بيـشتر فـشار
ميدهد.
حسين ميگويد:
- بريم داداش، بريم خرمشهر.
و بلندتر ميگريد: 😭
ناصر گريه اش را ميخورد و ميگويد: 😢
ـ الان كه ديگه نميشه رفت. بايد بمونيم و صبح علي الطلوع راه بيفتيم.
ـ آخه ممكنه ننه اينها بفهمن و تا ما بريم، خودشونو هلاك كنن.😞
نميتونيم بريم حسين . پياده كه نمي شه، با ماشينم چراغ لازمه . روشن كنـيم،
رفتيم رو هوا. ☹️
حسين كوتاه مي آيد. دستمالش را دوباره بر چشم هاي خيـسش مـي كـشد و
ديگر در اينباره چيزي نميگويد. 😐
حسين را به زور خواباند . نميخوابيد و ناصر وادارش كـرد؛ امـا همـين كـه
راضي شد و سرش به متكا رسيد، خوابش برد .😌
هم كوفتگي راه بـر تـنش سـوار
بـود و هـم خـستگي چنـد روزة عمليـات. و حـالا خـودش نشـسته اسـت و
سيگارهايش را يكي پس از ديگري به آتش ميكشد و دودش را هوا ميدهد. 🚬
اگر هوا خنك بود و تا به حال در اتاق بسته بود، فضا را دود پر كـرده بـود،
اما هوا گرم است و درها باز . از ميان دودهاي غليظي كه تنوره مـي كـشد و بـالا
ميرود، خواهرش را مي بيند كه به خانه آمده و مثل هميشه عجله دارد . 😥
نيم خيز،
چند لقمه برمي دارد و تندتند به ساعتش نگاه مي كند كه كلاسـش ديـر نـشود و
شاگردهايش، در حسينية اصفهاني ها، منتظر نمانند . شهناز را مـي بينـد كـه گوشـةاتاق رو ي كتابهايي كه كوه كرده، ولو شده؛ يا ميخواند و يا مينويسد و هربار
كه از او ميخواهند بخوابد، ميخندد و باز به كارش ادامه ميدهد.😄
ناصر آخرين سيگارش را خاموش مي كند و به پاكت خالي آن نگاه مي كنـد 👀
و چشمش را همانجا مي كارد. مجسمه اي را مي ماند كه به جاي چوب و سـنگ
از گوشت ساخته اند؛ از گوشت و استخوان.
صداي شليكي از همان نزديكي ها شنيده مـي شـود و لـرزش زمـين، چـرت
ناصر را پاره مي كند. به دنبال صدا بيرون مي رود و در مسير آن به جـست وجـو
ميپردازد.👂 طولي نمي كشد كه شعله اي از شكم زمين بيرون مي آيد و تنوره كشان،
بالا و بالاتر مي رود. شعله انگار از دل ناصر بلند است و آتش، انگار روي قلـب
او روشن. 😞
مدتي را همانجا مي ماند و از ميان شعله ها و دودهايي كه درهم پيچيده انـد و
بالا مي روند، روزي را مي بيند كه مردم شهرش، جادة اهواز را پر كرده بودنـد و
با زبان تشنه و بدن كوفته، خرمشهر را خالي مي كردند و مثل شهر وبـا زده از آن
فرار مي كردند. خاطرة بچه هاي كـوچكي كـه دسـت هايـشان ميـان دسـت هـاي
مادرشان بود و از تشنگي له له مي زدند، جگرش را مي سوزاند و كينه اش نـسبت
به آنهايي كه سر راهشان آب آورده بودند و ليواني بيست تومـان مـي فروختنـد
بيشتر ميشود. 😡
صداي شليك ها فروكش مي كند و زبانـه آتـش هـم پـايين تـر مـي آيـد؛ امـا
فريادهايي كه از آن سمت مي شنيد، بلند و بلندتر شده است . تصوير خـواهرش
شهناز دوباره گرداگرد چشمهايش را پر مي كند. ياد روزي مي افتـد كـه او را در
مسجد جامع ديد . با چه شوري كار مي كرد. وقتي از او پرسيد : «چرا با بابـا اينـا
نرفتي؟» گفت: «داداش، تو ديگه چرا اين حرفو مي زني؟ اينجا رو تـرك كـردن،
يعني پشت به امام كردن». 😔
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi