eitaa logo
خادم مجازی
162 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] از ازل لطف تو شد شامل حالم آری تا ابد در خور احسان توام یا زهرا شد یهودی ز نخ چادرت اسلام‌شناس فخرم این بس که مسلمان توام یازهرا [ السـلام علیک یا بنت نبی صلی‌الله‌علیه وآله ✋🏻] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] صـــــــبح زیباست...✨ اما لبخند زیبای شماست🥀 ڪه حالِ دلــم را، خـوب می‌کند.🤩 #صبحتون بخیر و معطر به یاد شهدای عزیز [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید مسلم خیزاب •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۱۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••
[ 👼] 🌼حضرت آقــــا: "فرزندان شهـــدا بدانند ڪہ پدرانشان موجب ابهت اسلام،در چشــم شیطانهاے عالم شدند"..😊✌️ [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
🍃ای شهید... در خاکریز های ، خدا را شناختی، برایش مناجات کردی،‌ ناله سردادی و شدی. هنوز سوز صدا و مداحی هایت در گوش همرزمانت به یادگار مانده است. برایمان بخوان. مدتی است محرومیم از دعای پنجشنبه شب های مسجد😔 🍃با سوز دلت بخوان، مدتی است خودمان را گم کرده ایم. نادما منکسرا را برایمان کن که شاید از این خواب ناز غفلت بیدار شویم. 🍃هرکس از توحرفی زد از عشقت به حضرت مادر گفت. روضه بخوان. برایمان از بگو شاید از آتشی که برای خودمان ساخته ایم خلاصی یابیم. بگو چه گذشت بین در و دیوار، شاید دلمان لرزید و اشکمان جاری شد. از میخ در هم بگو. شاید در به رویمان باز شد😭 🍃از وصیت مادر به دختر و بگو، شاید کبوتر دلمان پرکشید سوی . اما از بازوی کبود نگو، میدانی که ختم می شود به گریه های علی. صبرِ چاه را نداریم که در مقابل دل داغدار و اشک های تاب بیاریم.. 🍃نمی دانم در جبهه، چگونه عاشق شدید که شهادتتان همچون اهل بیت بود، یکی بی سر، یکی با دست های قلم شده، یکی و یکی با پهلوی شکسته و همچون خودت😞 🍃 در سنگرِ مناجاتت، روضه ی مادر را میخواندی که خمپاره، بازویت را کبود کرد و پهلویت را شکافت و تو بازهم به اقتدا کردی. 🍃این پایان ندارد.... سنگ مزارت و ذکر یا زهرایی که روی آن حک شده، نشانه ای است برای هر که دلش گره بخورد به حضرت مادر. فاتحه ای برای تو بخواند و حاجت بگیرد. راستی شنیده ام جوانان به واسطه تو می شوند. شاید هم اولین قدم برای ، خوشبختی است. سفارشمان را به مادر پهلو شکسته بکن❤️ 🌺شهادتت مبارک فرمانده. 🕊به مناسب سالروز ✍️نویسنده : 📆تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۳ 📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶. بانه 📅تاریخ انتشار : ۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار : اصفهان
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید محمد رضا تورجی زاده🖤🍂 @ammarabdi_ir
SAVE_20200713_183533.jpg
1.13M
فایل با کیفیت طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید محمد رضا تورجی زاده🖤🍂 @ammarabdi_ir
[ 🌱 ] 💚 تا کی برای دیدن رویت دعا کنم؟ تاکی دودست خویش بسوی خداکنم؟ در پیشگاه قدس تو از خاک کمترم بگذار خاک پای تو را توتیا کنم [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ❣] خـــداونـــدا...!🤲 نیستم برایت بمانم !😢 نیستم برایت باشم !😔 نیستم برایت قلم بزنم !😍 نیستم ڪہ برایت بمیرم !😞 مرا ببخش😔 با همه نقص‌هایم ...! با تمام ...!💔 لیاقت ندارم ولے...😔 دل ڪہ دارم ...!!!🥺 دلــــم میخواهد ...😍 😍❤️ [شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] خاڪ پای زائر شاه خراسان مےشومـ 😅• یارضا مےگویمـ و آیینه بندان مےشومـ🤩• بازهم ازلطف این آقاکه صاحب سفره است😊• بر سر این سفره جزء ریزه خواران مےشومـ😍• [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] حسين سر به سينة برادر مي خوابانـد و حـالا راحـت ميگريد. 😭 سر بزرگ ناصر روي سر حسين قـرار مـي گيـرد و او را بيـشتر فـشار ميدهد. حسين ميگويد: - بريم داداش، بريم خرمشهر. و بلندتر ميگريد: 😭 ناصر گريه اش را ميخورد و ميگويد: 😢 ـ الان كه ديگه نميشه رفت. بايد بمونيم و صبح علي الطلوع راه بيفتيم. ـ آخه ممكنه ننه اينها بفهمن و تا ما بريم، خودشونو هلاك كنن.😞 نميتونيم بريم حسين . پياده كه نمي شه، با ماشينم چراغ لازمه . روشن كنـيم، رفتيم رو هوا. ☹️ حسين كوتاه مي آيد. دستمالش را دوباره بر چشم هاي خيـسش مـي كـشد و ديگر در اينباره چيزي نميگويد. 😐 حسين را به زور خواباند . نميخوابيد و ناصر وادارش كـرد؛ امـا همـين كـه راضي شد و سرش به متكا رسيد، خوابش برد .😌 هم كوفتگي راه بـر تـنش سـوار بـود و هـم خـستگي چنـد روزة عمليـات. و حـالا خـودش نشـسته اسـت و سيگارهايش را يكي پس از ديگري به آتش ميكشد و دودش را هوا ميدهد. 🚬 اگر هوا خنك بود و تا به حال در اتاق بسته بود، فضا را دود پر كـرده بـود، اما هوا گرم است و درها باز . از ميان دودهاي غليظي كه تنوره مـي كـشد و بـالا ميرود، خواهرش را مي بيند كه به خانه آمده و مثل هميشه عجله دارد . 😥 نيم خيز، چند لقمه برمي دارد و تندتند به ساعتش نگاه مي كند كه كلاسـش ديـر نـشود و شاگردهايش، در حسينية اصفهاني ها، منتظر نمانند . شهناز را مـي بينـد كـه گوشـةاتاق رو ي كتابهايي كه كوه كرده، ولو شده؛ يا ميخواند و يا مينويسد و هربار كه از او ميخواهند بخوابد، ميخندد و باز به كارش ادامه ميدهد.😄 ناصر آخرين سيگارش را خاموش مي كند و به پاكت خالي آن نگاه مي كنـد 👀 و چشمش را همانجا مي كارد. مجسمه اي را مي ماند كه به جاي چوب و سـنگ از گوشت ساخته اند؛ از گوشت و استخوان. صداي شليكي از همان نزديكي ها شنيده مـي شـود و لـرزش زمـين، چـرت ناصر را پاره مي كند. به دنبال صدا بيرون مي رود و در مسير آن به جـست وجـو ميپردازد.👂 طولي نمي كشد كه شعله اي از شكم زمين بيرون مي آيد و تنوره كشان، بالا و بالاتر مي رود. شعله انگار از دل ناصر بلند است و آتش، انگار روي قلـب او روشن. 😞 مدتي را همانجا مي ماند و از ميان شعله ها و دودهايي كه درهم پيچيده انـد و بالا مي روند، روزي را مي بيند كه مردم شهرش، جادة اهواز را پر كرده بودنـد و با زبان تشنه و بدن كوفته، خرمشهر را خالي مي كردند و مثل شهر وبـا زده از آن فرار مي كردند. خاطرة بچه هاي كـوچكي كـه دسـت هايـشان ميـان دسـت هـاي مادرشان بود و از تشنگي له له مي زدند، جگرش را مي سوزاند و كينه اش نـسبت به آنهايي كه سر راهشان آب آورده بودند و ليواني بيست تومـان مـي فروختنـد بيشتر ميشود. 😡 صداي شليك ها فروكش مي كند و زبانـه آتـش هـم پـايين تـر مـي آيـد؛ امـا فريادهايي كه از آن سمت مي شنيد، بلند و بلندتر شده است . تصوير خـواهرش شهناز دوباره گرداگرد چشمهايش را پر مي كند. ياد روزي مي افتـد كـه او را در مسجد جامع ديد . با چه شوري كار مي كرد. وقتي از او پرسيد : «چرا با بابـا اينـا نرفتي؟» گفت: «داداش، تو ديگه چرا اين حرفو مي زني؟ اينجا رو تـرك كـردن، يعني پشت به امام كردن». 😔 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): 🕊| نباید اجازه داد این حقایقِ برجسته، کهنه و فراموش شود، و یا مجالی برای انکار آنها به‌وجود آید، همچنان‌که امروز برخی افراد، پاره‌ای از بیّنات انقلاب را صراحتاً انکار می‌کنند. 🗓1398/07/08 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] از بس کریم بود که انگشت بر دهن یک عده مانده اند سر سفرهٔ کریم حاتم که هیچ، طایفه ی حاتمان همه خود را رسانده اند سر سفرهٔ کریم [ السلام علیک یا حسن‌ابن‌علے علیه‌السلام ✋🏻 ] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] گرچه ازجور تو تا صبح نخوابیدم، لیک ... مصلحت نیست نگویم به شما صـُـبــ بخیر... #صبح‌ِتون‌‌شهدایی [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 👼] اون لحظہ ڪہ روزِ اول مدرسه دست همه تو دستِ باباشونه یا وقتے یجایی اذیت میشن میرن باباهاشونو میارن... یا پز چیزایی که باباشون میخرن و تو مدرسہ میدن.. اون وقتے ڪہ همه مشغول ڪادوے روز پدر هستن... ولے من فقط یه عڪس و میگیرم رو قلبم و میگم بابا...قبل اینڪه بلد باشم بگم بابا رفتی...💔حتی حسرت اینم موند تو دلم.. چند؟!💵💔🚶‍♂ [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ] به قلبم سوره کوثر نوشتند دلم را بنده قنبر نوشتند✨ به کوی اتش🔥 در لوح سینه صد و ده مرتبه نوشتند💛 [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] ❤️ يا صاحب الزمان ❤️ آقاي مـن ! مــولاي مـن ! از قـديــم گفته انـد : " خلايـــق هــرچه لايــق "بي راه نگفـته اند . اقرار مـــي ڪنيم هنوز ليـــاقت حضور در محـــضر شما را پيدا نڪرده ايــــم ڪه اگرغيـــر از اين بـــود هم اينـــک در زمان ظهـور و در حـــضور شما به سرمي برديـــم . از ماســت ڪه برماســــت " آري، ما مـــستحق بلــــاي غيبـــتيـم ؛ سزاوار چنــيـن سرنوشــتي هستـــيم ؛ تــو را نخواســته ايم ؛ به بي امامـــي "عـادت "کرده ايم ؛ هنــوز باورمان نـشــده 💥تا نيايي گره از ڪـار بشر وا نــشــود [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ❣] چقدر زیباست روی تابلویی بنویسیم : ❣️جاده لغزنده است دشمنان مشغول کارند! با احتیاط برانید سبقت ممنوع... دیر رسیدن به پست و مقام بهتر از هرگز نرسیدن به "امام" است.. حداکثر سرعت بیشتر از سرعت "ولی فقیه" نباشد❣️ ❣️اگر پشتیبان "ولایت فقیه" نیستید لااقل کمربند "دشمن" را نبندید! دور زدن اسلام و اعتقادات ممنوع با دنده لج حرکت نکنید و با وضو وارد شوید این جاده مطهر به خون شهداست....❣️ [شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] ببین ڪه غرق گناهمـ،😢 بگیر دستمــ را به خاڪ پای تو ریزمـ 😍 تمامــ هستمــ را🍃 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] ياد جواب خواهر به دل ناصر زخـم مـي زنـد و چـشم هـايش را بـه اشـك مي نشاند.😔 چشم از دود و آتش مي كند و سرش را روي نـردة ايـواني كـه بـه آن تكيه داده مي كارد و و قد و بالاي خواهر را تماشا مي كند. 👀نمـي دانـد چقـدر بـه صـبح مانده، اما خوشحال است كه حسين خوابيده و بي قـراري هـاي او را نمـي بينـد . 😍 سرش را چنان روي نرده گذاشته كه مست خواب به نظر مي آيد؛ 😴اما همـين كـه صداي اذان از مناره هاي خاموش شهر شنيده مي شود، سر راست مي كند. سياهي شب رنگ باخته و سپيدة صبح رگه هايي خاكستري در آن دوانده . ناصر با عجله به اتاق ميرود تا برادر را بيدار كند. ☺️ مادر باخبر شده است و خودش را روي جنازه پهن كرده است . چشم هايش، سرخ سرخ شده است .😭 همين كه ناصـر و حـسينش را مـي بينـد، در آغوشـشان ميكشد و بوسه بارانشان مي كند. با هر بوسه اي كه از آنها مي گيرد و هـر تكـاني كه به سر مي دهد، قطره هاي اشكش از گونه كنده مي شود و به سر و روي ناصر و حسينش مي ريزد.😭 ناصر و حسين هم گريه سر مي دهند و فضاي مسجد جامع را پر از سوگ مي كنند؛ اما ناصر ناگهان آرام تر مي شود و در گوش بـرادر نجـوا ميكند: 👂 ـ حسين، پيش ننه؛ خودتو كنترل كن. حسين هم آرامتر ميشود؛ اما صداي بيقراري مادر، همچنان بلند است: ـ ننه، بلند شو؛ داداشات اومدن ديدنت .😭 شهناز؛ ننه جون، ديگه عجله نمي كنـي ننه؟ ننه، ديگه نميگي ديرم شده؟ ننه، عروس خانومم بلند شـو . ننـه، حبـه نباتم، بلند شو . ننه حالا ديگه راحت شدي؟ ديگه نمـي گـي از قافلـه عقـب افتادم؟ خودتو رسوندي به قافله عروس نازنينم؟ 😭 دو برادر، مادر را كنار ميكشند و مي خواهند جنازه را به جنت آباد ببرند، اما مادر نميگذارد. خودش را روي تابوت انداخته و با دخترش درددل ميكند: 😭 ـ ننه كجا مي خواين خواهرتونو ببرين؟ بذارين باباشم بياد ببيندش . 👀ننـه دختـر من كه بي معرفت نيس كه بي اجازه باباش بره خونه بخت . دختـرم بابـا بـالا سرشه، بذارين چادر عروسمو باباش سرش كنه. 😭 يخ روي جنازه آب شده و از زير تابوت آب بيرون زده است . 💧مسجد پـر از جمعيت شده و هركس به كاري مشغول است . چنـد نفـري دو رو بـر مـادر را گرفته اند تا ساكتش كنند، اما خودشان هم به گريه افتاده انـد .😭 ناصـر مـادر را بـه حسين مي سپارد و براي پيدا كردن يخ مسجد را پشت سر مي گذارد. 🏃‍♂يك راست به سراغ عمو عباس مي رود - كه مغازة پارچه فروشـي اش را از روز اول جنـگ بست و الان مسئول جمع آوري يخ و مواد غذايي شده است. ـ عمو عباس، يه قالب يخ ميخوام.😞 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): 🕊| غلبه و قدرت متعلّق به آن ملّتی و آن مردمی است که معتقدند اگر در این راه برایشان خطری پیش بیاید، ضرری پیش بیاید، شهادت و از دنیا رفتن پیش بیاید، آنها برنده هستند، بازنده نیستند؛ 🇮🇷| آن ملّتی که این روحیه را، این اعتقاد را دارد، شکست برای آن ملّت وجود ندارد؛ این ملّت پیش خواهد رفت، همچنان‌که ملّت ایران در راهِ بسیار پُرخطر و پُرزحمت خود، تا امروز پیش رفته است. 🗓1397/09/21 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] مستیم و کنار جاده باز افتادیم از نور ولایت علی، آبادیم نوکر که خودش برو بیایی دارد ما خاک قدوم حضرت سجادیم ✍🏻محسن بلنج [السلام علیک یا علی‌ابن‌الحسین علیه‌السلام ✋🏻] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] آن قدر خوب و عزیزید ڪه هنگام دعا حیفم آمد ڪه شما را دست ڪسے غیر خدا بسپارم الهے به امید تو صبح قشنگتان بخیر و نیڪے #صبحتون‌شهدایی [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 👼] باباے مهربون...!❤️ (دلمون برات تنگہ..✋) [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید علی آقا عبداللهی •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••