eitaa logo
واحد خواهران حسینیه اندیشه (کریمه ولایت)
116 دنبال‌کننده
366 عکس
125 ویدیو
128 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
*جزئیاتی درباره ی یک وفای به عهد* همسایه ای داشت که طرفدار خلیفه بود و با اموالی که بدست آورده بود، مجلس رقص و آواز به راه انداخته بود و مردم شهر را راهی ِ خانه اش کرده بود. خیلی شکایت کرده بود، اما گوش همسایه بدهکار نبود تا اینکه یک روز و بعد از شنیدن شکایتهای همیشگی گفت: «من مبتلا به گناهم اما تو ـ ای ابابصیر ـ از گناه برکناری. حال مرا به گزارش بده تا شاید خدا مرا هم بوسيله تو نجات بخشد» حرف همسایه به دلش نشست و ابابصیر وقتی به مدینه رفت و قضیه را برای تعریف کرد، سعی کرد دقیقا این جملات حضرت را حفظ کند: «چون به كوفه باز گردى، نزد تو آيد. به او بگو جعفر بن محمد ميگويد: تو آنچه را بدان مشغولی واگذار، من از طرف خدا بهشت را براى تو ضمانت ميكنم.» هنوز ابوبصیر خستگی راه مدینه تا کوفه را از تنش نتکانده بود که جمعیت زیادی به خانه اش آمدند. آن همسایه را هم بین جمعیت دید که حتماً به امیدی آمده بود. او را نگه داشت تا بقیه بروند. خانه که خلوت شد و ابوبصیر پیغام را به مرد رساند، صدای گریه ی مرد، خلوتیِ خانه را شکست که: واقعاً ابوعبدالله همین جملات را فرمود؟! بعد از چند روز، کسی ابوبصیر را صدا زد که: «همسایه ات تو را می خواند.» وارد خانه اش شد. مرد را دید که پشت در، لخت و عریان نشسته است و می گوید: «هر چه در منزل داشتم بيرون كردم و اكنون چنانم كه مي بينى!» دقایقی بعد ابوبصیر با چند تکه لباسی که از برادران شیعه اش گرفته بود، درگاه خانه ی همسایه اش را پُر کرده بود. چند روز بعد، پیک بعدی از قول همسایه نقل می‌کرد که: «بیمار شدم ابابصیر! به خانه ام قدم رنجه نمی کنی؟» تلاشش را برای معالجه ی مرد کرد اما وقتش رسیده بود. لحظات آخر به هوش آمد و بریده بریده گفت: «ابابصیر! آ...قا..یت..به..قول..ش.و..فا...کر..د» و جان داد. موسم حج رسید و ابوبصیر دوباره راهی حجاز شد و مثل همیشه خود را در خانه ی ابوعبدالله پیدا کرد. هنوز یک پایش در صحن خانه و یک پایش در راهرو بود که از داخل اتاق، صدای جعفر بن محمد را شنید: «ای ابا بصیر! به قولی که به همسایه ات داده بودیم، وفا کردیم...» ـــــــــــــــ ما که اباعبدالله نداریم، به چه کسی رو بزنیم و چه کسی برای‌مان نسخه بفرستد؟ @msnote
سوگواری سراسری وقتی برای از دست رفتن عزیزی، در غم غوطه‌ور می‌شویم، حداقل انتظارمان از دوستان و نزدیکان این است که احترام غم ما را نگه دارند و هوای حزن ما را داشته باشند. حالا مصیبتی را در نظر بگیرید که در حدّ ِ «اعظم رزیتها فی الاسلام و فی جمیع السماوات و الارض» باشد. کسانی که در چنین مصیبتی با صاحب‌عزا همراهی کنند و به هر روزشان رنگ اشک و آه بزنند، به بزرگترین حقائق احترام گذاشته‌اند و به عمیق‌ترین عزادارای‌ها ـ که هر روز توسط آسمان و زمین برگزار می‌شود ـ ادب کرده‌اند. درست است که فلاسفه‌ی مسلمان قرن‌ها تلاش کرده‌اند تا با عقل‌شان حقیقت هستی را کشف کنند؛ اجرهم عندالله! اما قوی‌ترین عقلانیت‌ها‌ روزیِ کسی می‌شود که با این «سوگواریِ سراسری در هستی» همنشین شود و با صد لعن و صد سلامِ روزانه‌اش، همیشه به یاد ریشه‌ی شرور باشد و جریان آن در زندگی امروز را ببیند و در برابر خیمه‌ی خوبی خضوع کند و نشانه‌های آن را در همین حالا بشناسد. آنوقت است که آدم می‌فهمد که هستی صحنه‌ی درگیری دائمی بین حق و باطل است و آرزویش همگامی با کسانی می‌شود که با «بذل مهجه» خون قلب‌شان را فدای کردند تا برای مومنین، سدّی در مقابل نفرت و انکار بنا شود: «و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام» @msnote فرارسیدن ایام عزاداری حضرت علیه السلام را محضر شما تسلیت عرض میکنم. التماس دعا. در عزاداری هاتون به یاد پیرغلامان اباعبدالله که امسال محرم رو بین ما نیستند، من جمله پدر این حقیر باشید اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
هدایت شده از محمدصادق
ماها وقتی کلماتِ هم‌معنا را کنار هم می‌گذاریم و از ترکیب‌هایی مثل «گریه و زاری»، «دوستی و رفاقت»، «تلاش و کوشش»، «کوتاهی و تقصیر» و... استفاده می‌کنیم، معمولاً توجهی نداریم به این‌که هر کدام از این کلمه‌ها چه فرق دقیقی با بغل‌دستی‌ش دارد. بیشتر می‌خواهیم به جملات‌مان رنگ و لعاب بدهیم و لفظ قلم صحبت کنیم و با اغراق و مبالغه و بقیه‌ی صنایع ادبی، طرف مقابل را راحت‌تر به تسخیر خودمان در بیاوریم. اما شما این‌طور نیستید. شما در اوج عقلانیت و احساس، صداقت و جذابیت کلام را با هم همراه کرده‌اید و در همه‌ی رفتارهای‌تان، متعادل‌ترین ترکیب از اوصاف حمیده را به نمایش گذاشته‌اید. مثلاً در دعای افتتاح ـ که چقدر عزیز است این دعا ـ وقتی می‌خواهید صلوات بر جدّتان را به ما یاد بدهید، می‌گویید: «اللهم صل علی محمّد عبدک.... *أفضل و أحسن و أجمل و أکمل و أزکی و أنمی و أطیب و أطهر و أسنی و أکثر* ما صلّیت... علی احد من عبادک» و دَه نوع صلوات را با ده تعبیر جلوی چشم‌مان می‌گذارید که هر کدام با بغل‌دستی‌‌ش خیلی فرق دارد؛ هر چند ما این فرق‌ها را نفهمیم. اما بالاخره شما خدا را این‌قدر متنوّع و گوناگون و همه‌جانبه عبادت کرده‌اید که رحمت و صلوات خدا بر شما هم باید همین‌قدر تنوّع و تکثّر و تعدّد داشته باشد. چند جای دیگر هم هست که اجداد شما از این کلماتِ متقارب‌المعنی استفاده کرده‌اند. مثلاً وقتی حضرت با کاروان اسراء از شام برگشت و در نزدیکی مدینه خیمه زد و مردم برای تسلیت به خدمتش آمدند و می‌خواست بلایی که بر سر اهل‌بیت آورده‌اند توصیف کند، فرمود: «إنا لله و إنا إلیه راجعون من مصیبه *ماأعظمها و أوجعها و أفجعها و أکظّها و أفظعها و أمرّها و أفدحها* » معلوم است که ردیف‌شدنِ این کلمات، کلّی معنا به همراه خود دارد و هر کدام از این هفت عبارت باید ناظر به بُعدی از ابعاد مصیبت‌های راتبه‌ای باشد که و سیدالساجدین و زینب کبری و ابالفضل‌العباس و علی‌بن‌الحسین و قاسم‌بن‌الحسن و ـ همین‌طور ادامه بدهم؟ ـ متحمّل شده‌اند؛ هر چند ما مصائب شما را نفهمیم و هر چقدر «وجع» و «فجع» و «فظع» و «فدح» را با هم مقایسه کنیم، از تفاوت شان سر در نیاوریم. البته ما توقع داریم که وقتی شما برگردید، این نفهمی‌ها تمام شود و این روضه‌ها را خودتان برای‌مان باز کنید. اما روایت شیخ مفید در الارشاد از قول امام باقر نشان می‌دهد که حتی وقتی شما برگردید، این نفهمی‌ها ادامه دارد. همان روایتی که حضرت باقر دارد حال شما را موقعی که از منبر مسجد کوفه بالا رفته‌اید، توصیف می‌کند: «حتی یأتی المنبر فیخطب فلا یدری الناس ما یقول من البکاء... و به منبر می‌رود و خطبه می‌خواند اما از شدّت گریه‌اش، مردم نمی‌فهمند که چه می‌گوید» بالاخره بغض‌هایی که صدها سال، صبح و شب روی هم جمع شده‌اند به همین راحتی تمام نمی‌شوند. شاید تا مدّت‌ها باید صبر کنیم تا گریه‌های‌تان تمام شود؛ تا بتوانید روضه را در قالب کلمات بریزید. تا آن موقع روضه‌ها شنیدنی نیستند؛ فقط دیدنی هستند. همین که حال و روز شما را ببینیم، برای مُردن‌مان کافی است... راستی مگر جدّتان نگفت: «روز حسین، پلک‌های چشم ما را زخمی کرده است...» @msnote
سوم شعبان وقتی ماه «ماه پیامبر» باشد و«حسین منّی و أنا من حسین» را هم در نظر بگیریم، بعید است که ولادت در این ماه اتفاقی باشد؛ یعنی وقتی نبیّ اکرم از اباعبدالله باشد، نمی‌شود «شهر الرسول» از عطر ِ «ریحانه الرسول» معطّر نشود. حتی در دعای بی نظیری که برای امروز وارد شده، وقتی از خدا می‌خواهیم که بهترین هدیه‌ها را به ما بدهد و همه‌ی خواسته‌های‌مان را برآورده کند [و هب لنا فی هذا الیوم خیر موهبه و أنجح لنا فیه کل طلبه] بحث و جدَش را پیش می‌کشیم که: «کما وهبت الحسین لمحمّد جدّه». می‌گوییم: «تمامی درخواست‌های ما را اجابت کن و بهترین هدیه‌ها را به ما بده همان‌طور که حسین را به محمّد بخشیدی»؛ انگار که حسین، همه‌ی خواسته‌ی محمّد و بهترین هدیه برای او باشد. قبول دارم که ما در قدّ و قواره‌ی این مناسبات ملکوتی نیستیم اما بالاخره آنها که دست از دست‌گیری ِ گداها بر نمی‌دارند و در این روز ویژه، فوز و فلاح و نجات و نجاح ما که یادشان نمی‌رود. شاید بخاطر همین بوده که فوز را در همین دعا توضیح داده‌اند: «الفوز معه فی أوبته» فوز در معیّت حسین است؛ آنگاه که «بازگردد»! راه رسیدن به مقام معیت فقط از طریق گفتن ِ «یا لیتنا کنا معکم» و دیدار سیدالشهدا درعالم قیامت نیست بلکه سنگ بنای آن همراهی، درهمین دنیاست؛ یعنی وقتی که دوباره زنده شوی تا در «عالَم رجعت» و در دوران غلبه‌ی حق، همنشین حسین شوی و پای رکاب او بجنگی و اصلاً «زندگی» فقط همان موقع است که معنادار می‌شود. اما خب اوضاع‌مان خیلی خوب نیست! طبق روایات فقط دو دسته هستند که می‌توانند رجعت کنند: کسانی که ممحّض در ایمان بوده‌اند یا غرق در کفر ِ محض! و تمحّض در ایمان فقط وقتی ممکن می‌شود که «ابواب الایمان»، رزق ِ ایمانی مرحمت کنند. خلاصه کنم که بدون معجزه و آیه، از ایمان خبری نخواهد بود.  کمیت ایمان‌مان بدجور لنگ شده و خیلی به آیه و نشانه و بیّنه محتاجیم؛ بیا و چند معجزه برای‌مان رو کن یا بن الآیات و البیّنات ای فرزند آیه‌ها ... @msnote
◾️ «و لکن رسول‌الله و خاتم‌النبیین»(احزاب/40) 🏴 وقتی «اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً بالرسول» را به میدان فرستاد، یکی از بزرگترین تدبیرهای برای اتمام حجت و آوردن آیه و به عجز درآوردنِ سپاه کوفه رو شد. معجزه این‌قدر بزرگ بود که به نقل شیخ مفید در الارشاد، تمام لشگر عمرسعد _ که بزرگترین جمع اشقیاء در تاریخ را تشکیل داده بودند _ میخ‌کوب شدند: «فشدّ علی الناس و هو یقول... ففعل ذلک مراراً... با این‌که علی اکبر حمله می‌کرد و رجز می‌خواند و چند بار این کارها را تکرار می‌کرد» اما «و اهل‌الکوفه یتّقون قتله... کوفیان از جنگ با او ابا داشتند و از کشتن‌ش دوری می‌کردند...»  ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴حسین، این دفعه و برای پایان‌دادن به همه عذرها و عمیق‌تر کردن همه‌ی احتجاج‌ها، معجزه‌ای از جنس تصویر در مقابل اهالی طغیان گذاشته بود؛ از سنخ شکل و شمایل نبیّ‌اکرم. به زبان تصویر و با سیمای علی‌اکبر حقانیتش را فریاد می‌زد و از پیامبر خواسته بود تا به میدان برود و می‌گفت مسلمان هر جنایتی هم که از او سر بزند، ولی پیامبر خدا و خاتم پیامبران را.... «و لکن رسول‌الله و خاتم‌النبیین»...؛ اعجاز عظیمی بود و تا لحظاتی دشمن را به عجز درآورد و بیست‌سی هزار نفر را زمین‌گیر کرد. اما اشقیا همیشه خط‌شکن دارند «اذ انبعث اشقاها»... «مره بن منقذ العبدی» فضا را شکست و گفت: «گناه همه عرب بر گردنم باشد اگر پدرش را به عزایش ننشانم» و به جنگِ معجزه تصویریِ حسین رفت... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴بعضی مقاتل گفته‌اند: اسب علی‌اکبر او را به سمت دشمن برد و باعث شد «اربا اربا» شود اما من گمان می‌کنم اگر اسب هم به آن طرف نمی‌رفت، کوفیان باید همین کار را با کسی می‌کردند که تصویرش آنها را به فلاکت کشانده بود. باید تکه‌تکه و قطعه‌قطعه‌اش می‌کردند تا چیزی از صورت و بدنش معلوم نباشد، تا دیگر از این معجزات و آیات خردکننده به چشم‌‌شان نیاید و این شکل و شمایل‌ها آنها را به خاک مذّلت نیندازد... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴حسین هم می‌دانست دارد چطور لشگر دشمن را به هم می‌ریزد: هم موقع رفتن علی از پیامبر گفت: «کنا اذا اشتقنا الی نبیّک نظرنا الی وجهه» و هم موقع سر جنازه‌اش روضه نبیّ‌اکرم را خواند: «ما اجرأهم علی انتهاک حرمه الرسول» و هم علی‌اکبر می‌دانست با دشمن چه کرده. وقتی با پدرش خداحافظی کرد، از پیامبر گفت: «یا ابتاه علیک السلام هذا جدی رسول‌الله یقرئک السلام» گویا نبی‌اکرم را می‌دید که آمده بود تا کنار پیکر خودش به شهادت خودش نگاه کند و به قول آن زیارت‌نامه زیبا، خون خودش را تحویل بگیرد: «دمک المرتقی الی حبیب‌الله»... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖤 تقدیم به غرض از خلقت مخلوقات و محور کائنات محمد مصطفی؛ به امید این که با شفاعت مولایم علی‌اکبر، ما پیامبر ندیده‌ها در بهشت، زائر زود به زودِ روی ماهش باشیم و تقدیم به شهید یک و بیست دقیقه ی همه‌ی شب‌های جمعه که مثل مولایش، اربا اربا شد؛ تقدیم به قطره‌های خون خشک‌شده‌ و ذره‌های ریز بدنش که قاعدتاً هنوز باید میهمان در و  دیوار فرودگاه بغداد باشند تا مسلمانانی که به خیال بی‌طرفی، هنوز هم به دنبال زندگی مسالمت‌آمیز با دشمنان نبیّ‌اکرم هستند، را رسوا کند. ✍️ حجت‌الاسلام محمدصادق حیدری @HossiniehAndisheh
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴 «لا قوّة الا بالله» (کهف/39) ☑️ موقعی که می‌خواستم معجزه‌ی اصحاب حسین (ع) را توضیح دهم، گفتم باید ماشین‌حساب دست گرفت و هفتاد و دو نفر یار حسین را بر سی هزارنفر سرباز سپاه کوفه تقسیم کرد تا به عدد اعجاز آمیز 416 برسیم و معلوم شود که هر یک یار اباعبدالله به طور متوسط در مقابل چهارصد و شانزده نفر ایستاده و جنگیده. ☑️ اما برای این آیه قرآن، نیازی به ماشین‌حساب نیست و خیلی واضح‌تر از این حرفهاست. عصر وقتی حسین مجبور شد عباس را در علقمه جا بگذارد، تاریخ به اوج خودش رسیده بود: تنها مردی که حاضر شده بود یک‌نفره در مقابل بیست‌سی هزار نفر بایستد و بجنگد، داشت به مسندِ «حاکمیت بر تاریخ» می‌نشست و به موحدین می‌آموخت که چطور می‌شود به قدرت خدا تکیه زد و شمشیر را مغلوب خون کرد. من که نمی‌توانم حتی اصل «مواجهه و ایستادن یک نفر در روی بیست هزار نفر» را تصور کنم چه برسد به این‌که درباره جنگ بین آنها حرف بزنم. اما بُرندگی یقینِ حسین، کاری به این محاسبات شکست‌خورده نداشت و اعجاز جدیدش را شروع کرده بود: «پس مردم را به مبارزه طلبید و هر کسی به جنگش می‌رفت را می‌کشت تا کشتار بزرگی به راه انداخت و در میانه‌ی این پیکار می‌گفت: الموت اولی من رکوب العار/و العار اولی من دخول النار.» و این قدر ادامه داد که خطوط مقتل را با نور آیات قرآن ترکیب کرد و قدرت خدا را به رخ زمین و زمان کشید و راوی دشمن هم برای باوراندن معجزه او به آیندگان، به قسم و آیه متوسل شد: «به خدا قسم هیچ مرد محاصره شده‌ای را ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند و دلدارتر و پابرجاتر از حسین باشد. چون لشگر پیاده به او حمله می‌بردند، با شمشیر به آنان حمله می‌کرد و آنان همانند گله گوسفندی که از شیر فرار می‌کند، از چپ و راستش می‌گریختند. سپس به مرکزش باز می‌گشت و می‌گفت: «لا حول و لا قوّة الا بالله» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ☑️ شاید بپرسید پس چطور شهید شد؟ حداقل من یکی که دوست ندارم روضه مکشوف بخوانم اما کسی که با جنگیدن معجزه‌گون اش، قدرت خدا را دوباره اثبات کرده، به خاک‌افتادنش هم یکی دیگر از اوصاف خدا را ثابت می‌کند و باز هم راوی را مجبور کرده تا به قسم و آیه بیفتد: «به خدا قسم هیچ کشته‌ای را از او نورانی‌تر ندیدم تا جایی نور صورتش و زیبایی ِ حالتش مرا از فکرکردن درباره کشته‌بودنش غافل کرده بود» آن روز، وسط گودال صوت قرآن می‌وزید و صورت پر خون اباعبدالله جلوی وحشی‌گریِ شمر و سنان بیکار ننشسته بود و داشت «الله نور السماوات و الارض» را برای بشریت تلاوت می‌کرد... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖤 تقدیم به معجزه دوران، « کبیر» که با دست خالی و بدون حزب و رسانه و بی‌سلاح و چریک، همه قواعد مبارزه‌ی دنیاپرستان را زیر پای جرأت روحی خود و غیرتش برای پرستش خدای متعال لِه کرد و ملت ایران را به اعجازهای الهی عادت داد و با اقتدا به مولایش حسین، قدرت خدا را با پیروزی خون بر شمشیر اثبات کرد. و تقدیم به « بزرگ» که در غیاب کسانی که باید بر حقانیت انقلاب «احتجاج» می‌کردند، شعاعی از نور حسین را در صورت نورانیش انعکاس داد و چشمانش این‌قدر نور و طمأنینه داشت که ما را از شهادتش غافل کرد و دل یک ملت (و حتی قلب هنرپیشه‌های غرب‌دوست) را تکان داد و نشانه‌ای برای عظمت ِ «منزلت نیابت عامّه‌ی حضرت ولی‌عصر» و «حجتی» بر حقانیت ِ « عزیز» شد. ✍️ حجت‌الاسلام محمدصادق حیدری @HossiniehAndisheh
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─••• 🏴سوره‌ی قیام *بسم الله الرحمن الرحیم* 🏴حتی اگر به ما خبر نداده بودند که «ان الحسین *مصباح الهدی* و سفینه النجاه» سمت راست ِ عرش خدا را زینت بخشیده، ما زمینی‌ها باز هم می‌توانستیم دل خوش کنیم به تصوّرات کودکانه‌ای از این حقیقت بزرگ که حسین، *چراغ هدایت* است. چون خودمان هر سال می‌بینیم که چه‌طور چشم‌ها را تر و قلب‌ها را ذوب می‌کند و زنگارهایی را که کفر و نفاق بر دل مومنین حکّ کرده‌اند، می‌شوید و بر پیشانی ِ کید ابلیس، مُهر «هباء منثورا» می‌زند.  🏴«چراغ هدایت» همان چیزی است که خدا برای روشن‌ماندن آن، انبیائش را فرستاده و اوصیائش را جایگزین آنها کرده و کتاب‌هایش را در میان آنها به یادگار گذاشته. بعد هی نهیب زده که هدایت من از همین مسیر می‌گذرد: «آیه فرستاده‌ام و نشانه نشانتان داده‌ام.» انگار که به انسان‌ها و امّت‌ها گفته: همه‌ی شما محکوم قدرت قدرتمندان هستید و چاره‌ای جز تبعیت از روابطی که آنان رقم زده‌اند ندارید. اما من آیه‌هایی می‌فرستم که همین قدرتمندان به خاک مذلّت بیفتند و به عجز برسند و مجبور شوند ناتوانی‌شان را فریاد بزنند؛ آن‌هم در مقابل همه‌ی مردم نگون‌بختی که توانایی حاکمان خود را با تمام وجود حس کرده‌اند. آن‌وقت است که حتی برای ضعیف‌ترین عقلانیت‌ها هم حجّت تمام می‌شود؛ چون غافل‌ترین‌ها هم تازیانه‌ی زور حکّام را بر گرده‌های خودشان حس می‌کنند اما بعد از نزول آیات، قدرتی غیرمادّی را می‌بینند که روی دست همه‌ی قدرتمندان بلند شده و خودش یک قطب جدید از قدرت را ایجاد کرده. هر چند راه انکار و عناد باز است و اشقیاء بعد از دیدن عجز و ناتوانی خود، باز هم به سراغ یک فریب جدید و یک طرّاحی نو خواهند رفت؛ اما حجّت بر همه تمام شده و هیچ عذری برای کسی باقی نمانده است.    🏴 از همین جاست که آیه و نشانه و اعجاز دست به دست هم می‌دهند: معجزه یعنی به عجز درآورنده‌ی اهالی باشگاه ِ قدرت و  به خفّت کشاننده‌ی ملأ و مترفین و اکابر مجرمین و نابود کننده‌ی ابهّت مادّی ِ ائمّه‌ی کفر و پیشوایان نفاق؛ که اگر اینها بشکنند و زنجیر اقتدارشان پاره شود، مستضعفین و محرومین و مغلوبین جرأت رهایی خواهند یافت و از میانه‌ی ظلمات ِ «واللیل اذا عسعس»، روزنه‌هایی از نور ِ «والصبح اذا تنفّس» بر آنها خواهد تابید. 🏴پس اگر حسین چراغ هدایت است و هدایت نیز از مسیر معجزه و آیه عبور می‌کند و معجزه نیز اثری جز خُردشدن استخوان‌های قدرت‌مندان ندارد، عاشورا و مقدمات و موخراتش باید در چارچوبی از «اعجاز» معنا شود و تک‌تک افعال حسین همانند «آیه‌« های غیرقابل تحدّی ِ قرآن تفسیر گردد و هر حلقه از زنجیره‌ی مصبیت‌های راتبه‌ی او از «نشانه» ‌های الهی به حساب بیاید. 🏴 و من شهادت می‌دهم که عقل جمعی ِ و حتی همکاری سازمانی ِ هزاران فقیه نیز نمی‌تواند ادعایی در این وادی داشته باشد و سلمان‌ها و مقدادها و اباذرها حتی در بهشت هم به حقیقتِ این حقائق دست پیدا نمی‌کنند. پس این چند آیه از را بگذارید به پای جسارت‌های بچه‌گانه و اطوارهای کودکانه؛ آن هم با فاصله‌ای به اندازه‌ی صدها سال‌ها نوری از گسترده‌ترین کهکشان هدایت و بزرگترین معجزه‌ی تاریخ ...  *سیریکم آیاته فتعرفونها .... فأیّ آیات الله تنکرون* 🏴 پی نوشت: از خطوط پایانی متن واضح است که این نوشته‌ها هیچ ادعایی ندارند. پس استفاده از عباراتی مثل «سوره‌ی قیام» و «آیه‌ی اول» و «آیه‌ی دوم» و ... ـ که اگر توفیق تفکر و فرصت نوشتن بود، در شبهای آینده به اشتراک گذاشته خواهد شد ـ صرفاً یک قالب ادبی است برای تأکید بر مضمون این پست؛ یعنی رفتار و یارانش در عاشورا و قبل و بعد آن، باید به عنوان آیات و معجزات الهی تحلیل شود.  ••─━⊱✦🏴✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• ▪️ *سوره‌ی قیام*  *آیه‌ی اول: و من یخرج من بیته مهاجراً الی الله و رسوله...* ⚫️بخش اول⚫️ 🏴 گزاره‌ی معروفی هست که همیشه با آن مشکل داشته‌ام. در وصف جامعه‌ای که  از اطاعت معصومین سرباز زد و به دور دشمنان آنها جمع شد، می‌گویند: «مردم حق را از باطل تشخیص نمی‌دادند و نادانی و بی‌خبری بیچاره‌شان کرده بود و ...» همیشه با خودم می‌گویم اگر این‌طور باشد، پس تکلیف آیات و نشانه‌های خدا چه می‌شود؟ مگر هدایت تعطیل‌پذیر است؟ درست است که اهل طغیان بر مردم خیمه زده‌اند و آن‌ها را در سیاه‌چال‌های فریب و رفاه به اسارت درآورده‌اند اما قدرت خدا کجا رفته؟ مگر می‌شود رشته‌ی معجزات خدا پاره شود و اتمام حجّت که حرفه‌ی بی‌حریف انبیاء و اولیاء بوده، کنار گذاشته شود؟ آن هم وقتی مشعشع‌ترین انوار الهی داشتند بر ظلمات زمین می‌تابیدند و  برهان الهی را به همه نشان می‌داده‌اند ...   ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴در جامعه‌ای که هنوز نام پیامبر خدا در آن برده می‌شود و روسایش خود را خلیفه‌ی نبیّ می‌دانند، وقتی شخصیتی مثل که تجسّم فرهنگ بعثت و وارث بیت نبوّت است، بیعت نکند و در شهر خود و حرم پیامبر قرار نگیرد و از مدینه خارج شود و با مخدّرات بنی‌هاشم سر به صحرا بگذارد و شعبان و رمضان و شوال و ذی القعده را در مکّه بماند و سرپیچی‌ و سازش‌ناپذیری‌ش را در موسم حج و در مرکز اجتماع مسلمین به نمایش بگذارد و پنج ماه تمام، آوارگی خود را فریاد بزند و دائماً هشدار بدهد که می‌خواهند او را بکشند و هیچ نقطه‌ای از بلاد مسلمین برای او امن نیست، آیا جز دیوانگان و مجانین، کسی باقی خواهد ماند که در بی‌خبری باشد و با جهل دم‌خور شود و اتمام حجّت حسین به گوش او نرسیده باشد؟ ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴 مساله آن‌قدر واضح بود که وقتی اباهرّه در راه کوفه از پرسید که «چه چیزی تو را حرم جدّت [مدینه] و حرم خدا [مکّه] خارج کرد، اول فرمود: «ویحک یا اباهره» انگار که اصل چنین سوال و استفهامی جای توبیخ داشت. بعد حضرت در جواب این سوال ابلهانه دوباره ناامنی و خطر جانی برای تنها وارث فرهنگ بعثت را فریاد کرد: اخذوا مالی فصبرت و شتموا عرضی فصبرت و طلبوا دمی فهربت «مالم را گرفتند و صبر کردم. ناموس و آبرویم را شتم کردند و صبر کردم. خواستند مرا بکشند که هجرت کردم». وضعیت به نحوی روشن بود که سلیمان بن صرد وقتی خواست مردم کوفه را بشوراند، در توصیف شرایط امام گفت: «صار الی مکّه هاربا من طواغیت آل ابی‌سفیان». قصد بنی‌امیه برای کشتن تنها باقیمانده از خاندان رسول به قدری واضح بود که ابن عباس پس از دیدار با حسین در مکه و در مقابل چشمان مردم فریاد زد: «وا حسیناه» و فرزند خلیفه‌ی دوم پس از دیدن امام گریست و با حضرت برای همیشه خداحافظی کرد.  ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴 با این‌که حسین، تهدید حکومت نسبت به جان خود را به یک خبر عمومی تبدیل کرد، اما این یک خبر عادی نبود و حتی دشمنان امام هم می‌دانستند که کشتن اباعبدالله چقدر مهیب و خطرناک است و معنایی جز هدم دین ندارد. کار به جایی رسید که وقتی مروان به حاکم اموی ِ مدینه پیشنهاد کرد تا قبل از خروج امام از مدینه، به قتل حسین مبادرت کند، ولید بن عتبه گفت: «ویحک انک اشرت الیّ بذهاب دینی و دنیای». قتل حسین و تصمیم یزید برای تحقق آن، فاجعه‌ای بود که حتی عبدالله بن مطیع را ـ که از زبیریان بود و امام را در راه کوفه مشاهده کرد ـ مجبور به اعترافات عجیبی کرد: «با کشتن تو حرمت پیامبر هتک می‌شود. حرمت اسلام از بین می‌رود. حتی حرمت قریش نابود می‌شود و اصلاً حرمت عرب لگدمال می‌شود و پس از قتل تو آنان از هیچ‌کس نخواهند ترسید.» این گناه این‌قدر عظیم بود که همسان کفر و شرک انگاشته شد؛ نه از طرف شیعیان که از سوی یک عالم اهل شام؛ شهری که مرکز دشمنی با اهل‌بیت بود. سید بن طاووس نقل می‌کند که عالم شامی وقتی سر اباعبدالله را دید، یک ماه تمام خود را از تمام اصحابش  مخفی کرد و وقتی پیدایش کردند، این شعر را می‌خواند: «یکبّرون بأن قتلت و انّما / قتلوا بک التکبیر و التهلیلا»  بخاطر شهادت تو ندای الله اکبر سر می‌دهند در حالی‌که با کشتن تو تکبیر و تهلیل و توحید را کشته‌اند... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote ادامه دارد👇👇
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• آیه هفتم: «و لکن رسول‌الله و خاتم‌النبیین»(احزاب/40) ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴 وقتی «اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً بالرسول» را به میدان فرستاد، یکی از بزرگترین تدبیرهای برای اتمام حجت و آوردن آیه و به عجز درآوردنِ سپاه کوفه رو شد. معجزه این‌قدر بزرگ بود که به نقل شیخ مفید در الارشاد، تمام لشگر عمرسعد _ که بزرگترین جمع اشقیاء در تاریخ را تشکیل داده بودند _ میخ‌کوب شدند: «فشدّ علی الناس و هو یقول... ففعل ذلک مراراً... با این‌که علی اکبر حمله می‌کرد و رجز می‌خواند و چند بار این کارها را تکرار می‌کرد» اما «و اهل‌الکوفه یتّقون قتله... کوفیان از جنگ با او ابا داشتند و از کشتن‌ش دوری می‌کردند...»  ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴حسین، این دفعه و برای پایان‌دادن به همه عذرها و عمیق‌تر کردن همه‌ی احتجاج‌ها، معجزه‌ای از جنس تصویر در مقابل اهالی طغیان گذاشته بود؛ از سنخ شکل و شمایل نبیّ‌اکرم. به زبان تصویر و با سیمای علی‌اکبر حقانیتش را فریاد می‌زد و از پیامبر خواسته بود تا به میدان برود و می‌گفت مسلمان هر جنایتی هم که از او سر بزند، ولی پیامبر خدا و خاتم پیامبران را.... «و لکن رسول‌الله و خاتم‌النبیین»...؛ اعجاز عظیمی بود و تا لحظاتی دشمن را به عجز درآورد و بیست‌سی هزار نفر را زمین‌گیر کرد. اما اشقیا همیشه خط‌شکن دارند «اذ انبعث اشقاها»... «مره بن منقذ العبدی» فضا را شکست و گفت: «گناه همه عرب بر گردنم باشد اگر پدرش را به عزایش ننشانم» و به جنگِ معجزه تصویریِ حسین رفت... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴بعضی مقاتل گفته‌اند: اسب علی‌اکبر او را به سمت دشمن برد و باعث شد «اربا اربا» شود اما من گمان می‌کنم اگر اسب هم به آن طرف نمی‌رفت، کوفیان باید همین کار را با کسی می‌کردند که تصویرش آنها را به فلاکت کشانده بود. باید تکه‌تکه و قطعه‌قطعه‌اش می‌کردند تا چیزی از صورت و بدنش معلوم نباشد، تا دیگر از این معجزات و آیات خردکننده به چشم‌‌شان نیاید و این شکل و شمایل‌ها آنها را به خاک مذّلت نیندازد... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴حسین هم می‌دانست دارد چطور لشگر دشمن را به هم می‌ریزد: هم موقع رفتن علی از پیامبر گفت: «کنا اذا اشتقنا الی نبیّک نظرنا الی وجهه» و هم موقع سر جنازه‌اش روضه نبیّ‌اکرم را خواند: «ما اجرأهم علی انتهاک حرمه الرسول» و هم علی‌اکبر می‌دانست با دشمن چه کرده. وقتی با پدرش خداحافظی کرد، از پیامبر گفت: «یا ابتاه علیک السلام هذا جدی رسول‌الله یقرئک السلام» گویا نبی‌اکرم را می‌دید که آمده بود تا کنار پیکر خودش به شهادت خودش نگاه کند و به قول آن زیارت‌نامه زیبا، خون خودش را تحویل بگیرد: «دمک المرتقی الی حبیب‌الله»... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴_ تقدیم به غرض از خلقت مخلوقات و محور کائنات محمد مصطفی؛ به امید این که با شفاعت مولایم علی‌اکبر، ما پیامبر ندیده‌ها در بهشت، زائر زود به زودِ روی ماهش باشیم و تقدیم به شهید یک و بیست دقیقه ی همه‌ی شب‌های جمعه که مثل مولایش، اربا اربا شد؛ تقدیم به قطره‌های خون خشک‌شده‌ و ذره‌های ریز بدنش که قاعدتاً هنوز باید میهمان در و  دیوار فرودگاه بغداد باشند تا مسلمانانی که به خیال بی‌طرفی، هنوز هم به دنبال زندگی مسالمت‌آمیز با دشمنان نبیّ‌اکرم هستند، را رسوا کند. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• آیه نهم: «لا قوّة الا بالله»(کهف/39)  ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• یادتان هست که چند آیه قبل و موقعی که می‌خواستم معجزه‌ی اصحاب حسین را توضیح دهم، چه گفتم؟ گفتم باید ماشین‌حساب دست گرفت و هفتاد و دو نفر یار حسین را بر سی هزارنفر سرباز سپاه کوفه تقسیم کرد تا به عدد اعجاز آمیز 416 برسیم و معلوم شود که هر یک یار اباعبدالله به طور متوسط در مقابل چهارصد و شانزده نفر ایستاده و جنگیده. اما برای آیه نهم، نیازی به ماشین‌حساب نیست و اعجاز خیلی واضح‌تر از این حرفهاست. عصر وقتی حسین مجبور شد عباس را در علقمه جا بگذارد، تاریخ به اوج خودش رسیده بود: تنها مردی که حاضر شده بود یک‌نفره در مقابل بیست‌سی هزار نفر بایستد و بجنگد، داشت به مسندِ «حاکمیت بر تاریخ» می‌نشست و به موحدین می‌آموخت که چطور می‌شود به قدرت خدا تکیه زد و شمشیر را مغلوب خون کرد. من که نمی‌توانم حتی اصل «مواجهه و ایستادن یک نفر در روی بیست هزار نفر» را تصور کنم چه برسد به این‌که درباره جنگ بین آنها حرف بزنم. اما بُرندگی یقینِ حسین، کاری به این محاسبات شکست‌خورده نداشت و اعجاز جدیدش را شروع کرده بود:  «پس مردم را به مبارزه طلبید و هر کسی به جنگش می‌رفت را می‌کشت تا کشتار بزرگی به راه انداخت و در میانه‌ی این پیکار می‌گفت: الموت اولی من رکوب العار/و العار اولی من دخول النار.»  و این قدر ادامه داد که خطوط مقتل را با نور آیات قرآن ترکیب کرد و قدرت خدا را به رخ زمین و زمان کشید و راوی دشمن هم برای باوراندن معجزه او به آیندگان، به قسم و آیه متوسل شد: «به خدا قسم هیچ مرد محاصره شده‌ای را ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند و دلدارتر و پابرجاتر از حسین باشد. چون لشگر پیاده به او حمله می‌بردند، با شمشیر به آنان حمله می‌کرد و آنان همانند گله گوسفندی که از شیر فرار می‌کند، از چپ و راستش می‌گریختند. سپس به مرکزش باز می‌گشت و می‌گفت: لا حول و لا قوّة الا بالله»   ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• شاید بپرسید پس چطور شهید شد؟ حداقل من یکی که دوست ندارم روضه مکشوف بخوانم اما کسی که با جنگیدن معجزه‌گون اش، قدرت خدا را دوباره اثبات کرده، به خاک‌افتادنش هم یکی دیگر از اوصاف خدا را ثابت می‌کند و باز هم راوی را مجبور کرده تا به قسم و آیه بیفتد: «به خدا قسم هیچ کشته‌ای را از او نورانی‌تر ندیدم تا جایی نور صورتش و زیبایی ِ حالتش مرا از فکرکردن درباره کشته‌بودنش غافل کرده بود» آن روز، وسط گودال صوت قرآن می‌وزید و صورت پر خون اباعبدالله جلوی وحشی‌گریِ شمر و سنان بیکار ننشسته بود و داشت «الله نور السماوات و الارض» را برای بشریت تلاوت می‌کرد... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• _ تقدیم به معجزه دوران، «خمینی کبیر» که با دست خالی و بدون حزب و رسانه و بی سلاح و چریک، همه قواعد مبارزه‌ی دنیاپرستان را زیر پای جرأت روحی خود و غیرتش برای پرستش خدای متعال لِه کرد و ملت ایران را به اعجازهای الهی عادت داد و با اقتدا به مولایش حسین، قدرت خدا را با پیروزی خون بر شمشیر اثبات کرد. و تقدیم به «حججی بزرگ» که در غیاب کسانی که باید بر حقانیت انقلاب «احتجاج» می‌کردند، شعاعی از نور حسین را در صورت نورانیش انعکاس داد و چشمانش این‌قدر نور و طمانینه داشت که ما را از شهادتش غافل کرد و دل یک ملت (و حتی قلب هنرپیشه‌های غرب‌دوست) را تکان داد و نشانه‌ای برای عظمت ِ «منزلت نیابت عامّه‌ی حضرت ولی‌عصر» و «حجتی» بر حقانیت ِ «خامنه‌ای عزیز» شد. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─••• 🔹تقدیم به اباعبدالله جعفر بن محمد الصادق🔹 🔅راز «مُعَلّی»🔅 ♦️همان موقع باید به فکرش می‌رسید؛ همان موقع که «مُعلّی» جلوی چشم همه به دولت طاغوت یورش می‌برد و ظلم آن‌ها را در گوش ِ کر مردم مدینه فریاد می‌زد و خونش برای حق حکومت ِ اهل ایمان به جوش می‌آمد. همان روزهایی که بر خلاف همه، غبارآلود و محزون و به هیأت ِ مصیبت‌دیده‌ها به محلّ نماز عید می‌آمد و حق هم داشت. خودشان گفته بودند که هیچ «فطر» و «قربان»ی نیست مگر اینکه مصیبت آل محمد تجدید می‌شود؛ چون حق حکومت‌شان را در دست غاصب دیگران می‌بینند. همین که خطیب دربار با پاهای نجس‌اش از منبر پیامبر بالا می‌رفت تا خطبه‌ی عید بخواند، معلّی هم عید ِ طاغوت را عزا می‌کرد؛ دست‌هایش را به سوی آسمان می‌گرفت و می‌گفت: «خدایا! این مقام ِ برگزیدگان توست که آن را به زور گرفته‌اند و دزدیده‌اند. اولیائت مقهور شده‌اند و می‌بینند که کتابت به گوشه‌ای انداخته شده و احکامت تحریف گشته و سنت‌های پیامبرت متروک است. پس دشمنانِ اولیائت را لعن کن و جبارانِ زمان ما را هم به همان ملعونین ملحق نما!» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ♦️اما دوست نداشت به عاقبت معلّی فکر کند. مگر شیعه چند تا مثل او داشت تا بخواهد فقدان آن‌ها را تحمّل کند و به روزهای بدون آن‌ها عادت کند؟ شنیده بود که چقدر به معلّی توجه دارد و حتی اصحاب می‌گفتند: «یک‌بار که ، معلّی را در اوج غم دیده بود و حس کرده بود که دل صحابی‌ش برای زن و بچه‌هایش تنگ شده، دستی بر صورت معلّی کشیده بود تا به قدرت الهی، فرسنگ‌ها را در مقیاس ثانیه‌ها طی کند و کمی در نزد اهل و عیالش مأوی بگیرد.» با فکر و خیال او که چیزی عوض نمی‌شد. بالاخره حکومت جور، سوء هاضمه داشت و فقط با خوردن خونِ مبارزین آرام می‌شد. بخاطر همین وقتی «داود بن علی» از طرف خلیفه‌ی عباسی به امارت مدینه گماشته شد، در به در به دنبال معلّی افتاد و هر جور که بود صید بزرگش را شکار کرد. حاکم مدینه شخصاً به سراغ معلّی آمد و از او خواست تا شیعیان ِ جعفر بن محمد را افشاء کند. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ♦️_کتمان می‌کنی؟ اگر نگویی خودم می کشمت! + مرا به مرگ تهدید می‌کنی؟!! به خدا قسم که اگر اصحاب او زیرپای من بودند، ذرّه‌ای پایم را از جایش تکان نمی‌دادم تا تو به آن‌ها دست نیابی. وقتی برای معلّی معلوم شد که عزم حاکم مدینه برای کشتن او جزم است، گفت: «مردم، مال زیادی از من طلب دارند. من را در میان مردم ببر تا به بدهکاری‌هایم گواهی دهم.» وقتی او را به وسط بازار مدینه بردند و تمام شهر دورش حلقه زدند، فریاد زد که: «آی مردم! من مُعلّی بن خُنَیس هستم. شاهد باشید! هر مالی که دارم از برده و کنیز و خانه و ...، همگی از آن ِ جعفر بن محمد است!» همان جا بود که غیظ، رییس شرطه‌ها را به رعشه درآورد؛ غیظ از این‌که این مرد تا دم مرگ هم از حمایت مولایش و عَلم کردن ِ نام او دست برنمی‌دارد و در تمام وجوه، فدایی ِ جعفر بن محمد است. دیگر تاب نیاورد و همان‌جا گردن معلّی را زد و بعد جسدش را از دار الاماره آویزان کرد. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ♦️ ... همان موقع باید به فکرش می‌رسید اما دیگر دیر شده بود و آنچه نباید می‌شد، شده بود. در آن حال زار، جایی نداشت جز خانه‌ی اباعبدالله. وارد شد و «مفضل بن عمر» را دید که به جعفر بن محمد می‌گوید: «نمی‌بینی که امروز چه فاجعه‌ی سنگینی بر شیعه نازل شد؟» وقتی جواب امام را شنید که : «منتظر این روز بودم»، ذهنش دوید به یکسال قبل و علم غیبی که امام با اصحابش در میان گذاشت؛ همان وقتی که در محضر حضرت صادق نشسته بودند و حرف از معلّی به میان آمد و امام فرمود: «آنچه را می‌گویم، پنهان بدارید معلّی به درجه‌ی ما نمی‌رسد مگر آن‌که دچار آن چیزی شود که داود بن علی در حق او انجام خواهد داد» گفتند: داوود بن علی با او چه می‌کند؟ فرمود: دستور می‌دهد گردنش را بزنند و جسدش را از بلندی بیاویزند... _ یعنی می‌شود یک روزی من هم ... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ♦️این نوشته _ که ترکیبی از چند روایت منقول در «رجال الکشّی» بود _ پر کاهی است تقدیم به اباعبدالله جعفر بن محمد الصادق که اصحابی مثل «معلی بن خنیس» را پرورش داد؛ مردی که با وفاداری‌اش، به دین‌داری‌های راحت‌طلبانه‌ی ما طعنه‌ی مردانه‌ای زد، ما را یاد نهیب ِ «أم حسبتم ان تدخلوا الجنه و لمّا یعلم الله الذین جاهدوا منکم» انداخت و کاری کرد که حضرت صادق، همان جمله‌ی بالایی را درباره‌اش گفت؛ جمله‌ای که هزار و چند صد سال بعد، دوستداران خمینی و خامنه‌ای به فارسی ترجمه‌اش کردند: و در این عالم «راز» ی هست که جز به بهای خون فاش نمی‌شود... ••─━⊱✦🔸✦⊰━─•• 🖌: 🔹سروش sapp.ir/msnote 🔸ایتا Eitaa.com/msnote 🔹بله https://ble.im/msnote 🔸تلگرام https://t.me/msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• 🔹علمدار إخبات؛ پرچمدار تکامل🔹 ✅ همان اواخر زیارت ، وقتی موقع عرض حاجت به باب‌الحوائج می‌رسد، از خدا می‌خواهیم که ما را دور ، گرد هم بیاورد: «فجمع الله بیننا و بینک...» و کلمات بعدی، بعد جای عباس را در بهشت مشخص می‌کند: «فی منازل المُخبِتین...» جای اباالفضل _ اگر می‌خواهیم در بهشت، دور و برش باشیم _ همان جایگاهِ اهل «إخبات» است. همان اخباتی که حضرت صادق برای‌مان معنا کرد؛ وقتی اصحابش «تسلیم‌بودن» را خیلی جدی نگرفتند و امام به آنها نهیب زد: «می‌دانید تسلیم یعنی چه؟» و وقتی همه ساکت شدند، فرمود: «به خدا قسم که تسلیم، همان إخبات است.» البته که این معنا از اخبات، خیلی تناسب دارد با زیارت‌نامه‌ی عباس؛ که اگر همان اواخر، جایگاه بهشتی‌ش را بر محور «اخبات» توصیف می‌کند، همان اوائل هم برای او، به مقام «تسلیم» شهادت می‌دهد: «اشهد لک بالتسلیم...» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• شاید ذهنیت ما از «تسلیم»، یک‌جور سرسپردگی خشک و زمخت و بی‌روح باشد اما «اخبتوا الی ربهم» یا «فتخبت له قلوبهم»ـی که خدا در قرآنش گفته، «تسلیم» را با یک جور «تواضع و خشوع و نرمی و افتادگی» ترکیب کرده و بعد، «إن قلوب المخبتین الیک والهه»ـی که حضرت سجاد در «امین‌الله» برای‌مان به یادگار گذاشته، همه اینها را در «وَلَه و شیدایی و شیفتگی» ضرب کرده است. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• اباالفضل، تسلیم و اخبات در برابر حسین را به جایی رسانده بود که نرمی ِ قلبش و شیدایی ِ دلش برای ، سخت‌ترین انعطاف‌ها را با شیداترین رفتارها همراه کرد: به دستور امام، از جنگ و انتقام دست کشید و سراغ آب رفت اما سوز دلش برای حسین را طوری در عقلانیت و عملش سرازیر کرد که : محاصره‌ی چهارهزار نفره‌ی شریعه، با یک نفر شکسته شد و لحظاتی بعد، خاصیت ذاتی ِ آب در رفع تشنگی و میل جبریِ انسان به آن، جلوی شیدایی ِ عباس زانو زدند. اباالفضل سیراب‌تر از همیشه، از شریعه بیرون آمد و علمدار، پرچم «تکامل» را در قلّه‌ی اخبات و شیدایی در برابر معصوم، به اهتزاز درآورد و تا آخر تاریخ، مسیر رشد را برای دیگران ترسیم کرد. یعنی خیرخواهی برای امام، به بلوغ و مبالغه رسید و بالاترین توان برای نصرت معصوم ظهور کرد و «أنک قد بالغت فی النصیحه و اعطیت غایه المجهود» در قلب زیارت‌نامه‌اش جا گرفت. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• گویا لحظاتِ «حاکمیت بر تکامل» فرا رسیده بود: عباس، «اباالفضل» و «پدر فضیلت» شد و در میان فقهاء و شهداء و هر غیرمعصوم ِ بلندمرتبه‌ای که شأنی جز بیعت و اجابت و اطاعت ندارد، همه «أفعل تفضیل»‌ها را مال خود کرد: «فجزاک الله افضل الجزاء و اکثر الجزاء و اوفر الجزاء و اوفی جزاء احدٍ مِمّن وفی ببیعته و استجاب له دعوته و اطاع ولاه امره» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• البته همه این‌ها وقتی بود که شدیدترین فشارها و عظیم‌ترین مصیبتها گلوی دستگاه ایمان را می‌فشرد و الا اگر آتشفشان انکار و عناد فوران نمی‌کرد، دست بازتری برای افشای شیفتگی‌اش داشت. شاید یکی از حکمتهای اینکه «از بین امامان، اولین رجعت برای حسین‌بن‌علی رقم می‌خورد»، شدت شیداییِ عباس برای خدمتگزاری به سیدالشهداء است و فاصله‌ای که او با اصحاب ِ بقیه‌ی ائمه دارد. هر چه باشد او پسر علی است که قرآن درباره ی پدرش فرمود: «کلّا لمّا یقضِ ما امره» و روایات این‌طور تأویلش کرده‌اند: «این آیه درباره رجعت است؛ علی هنوز آنچه بدان مأمور شده، انجام نداده و رجعت می‌کند تا مأموریتش را تمام کند.» حالا حالاها مانده است که عباس، آرزوهایش برای تسلیم و اخبات در برابر حسین و آشتی‌دادن بشریت با او را عملی کند... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ولی قاعدتاً اصل مطلب باید در آن دنیا رقم بخورد؛ در بهشت و در «منازل المخبتین» و «جایگاه اهل اخبات و تسلیم و شیدایی» که عباس، سرسلسله‌ی آن است. آنجا که بهجت و سرور برای هر غیرمعصومی که به بهشت وارد شده و اصلاً هر نیروی لازم برای خلود و جاودانگی ِ ما محبّین، از شیفتگی عباس به حسین نشأت می‌گیرد؛ وقتی که هر روز یا هر ساعت، اباالفضل از «منازل المخبتین» به محضر سیدالشهداء می‌رود و با شیدایی تشدیدشده، او را زیارت می‌کند و شاید رودرروی او و روی لب، امین‌الله می‌خواند: «إن قلوب المخبتین الیک والهه...» و قلب بهشت و دل اهالیش را در شور و شیدایی غرق می‌کند... ادامه👇👇👇