eitaa logo
امامزاده خواجه ابورضا(ع)
983 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
2هزار ویدیو
31 فایل
ارائه مطالب عقیدتی، فرهنگی و اطلاع‌رسانی برنامه‌های امامزاده خواجه ابورضا (ع) مطهرآباد زرند کرمان شماره کارت جهت کمک‌های مردمی؛ امور مدیریتی؛ 6037997870898948 امور عمرانی؛ 6037997870898831 امور فرهنگی؛ 6037997870898724 نذورات ضریح؛ 6037997870898617
مشاهده در ایتا
دانلود
⏰یک دقیقه با نهج البلاغه بسم الله الرحمن الرحیم 🔹حکمت ۳۳۷🔹 حضرت علی علیه السلام در مورد ضرورت عمل گرایی فرمودند: دعوت کننده بی عمل چون تیرانداز بدون کمان است. 🌺صلوات🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بابَ اللهِ وَدَيّانَ دينِهِ» ▪️سلام بر تو ای دروازه ارتباط با خدا که جز از درگاه تو به ساحت او راهی نیست! ▪️و سلام بر تو ای  حکمفرمای دین، که نیکان و بدان را سزا خواهی داد... 📚 💞 صبحت بخیر به حق ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 توسل به امام زمان معجزه می‌کنه فقط باید باور کنی همه کاره عالم اوست.
⚫اطلاعیه چهلم روزگاری است که ما حال پریشان داریم ز غم مرگ پدر، دیده گریان داریم بود اخلاق خوشش ورد زبان همگان اعتباری که به ما هست ز ایشان داریم ✍ضمن تشکر و سپاس فراوان از عزیزان و سرورانی که با ما همدردی نمودید و در مراسم تشییع، تدفین ،ترحیم و هفتم پدر عزیزمان شرکت نموده اند به اطلاع می‌رساند: مراسم چهلمین روز درگذشت مرحوم مغفور پدر شهید والامقام بسیجی شهید علی بهاءالدین بیگی ❇️ پنج شنبه:۱۴۰۳/۰۷/۰۵ 🕰 از ساعت ۱۵:۳۰ الی ۱۷:۳۰ 🕌  در محل سالن مهدیه امامزاده خواجه ابورضا(ع) مطهرآباد برگزار میگردد. سپس جهت قرائت فاتحه بر آرامگاه ابدیش گرد هم می آییم و یادش را گرامی می داریم. ✔به امید اینکه حضور سبزتان نام و یاد ماندگارش و خاموشی وجودش را روشنی بخشد و موجب تسلی خاطر بازماندگان گردد. ◾برای شادی روح آن مرحوم وفرزند شهیدش رحم الله من یقرا الفاتحه مع الصلوات(اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم). ✍با تشکروسپاس فراوان خانواده های : بهاالدین بیگی، جمالی زاده وسایر فامیلهای وابسته
📚برنامه زمان بندی رونمایی از فرهنگی جدید 🔹طبق اطلاعیه قبلی روابط عمومی موسسه فرهنگی و هنری بصیرت شهدایی شهرستان زرند، قرار هست در هفته دفاع مقدس از چهار کتاب ارزشمند در حوزه دفاع مقدس رونمایی گردد. 🌷کتاب : سرگذشت پاسدار محمد حسن زاده، تنها شهید راه آهن استان کرمان به همراه رونمایی از دو کتاب دیگر در حوزه دفاع مقدس (کتاب محمد حسین زنگی آبادی و کتاب عتیقه های گنج جنگ) 🔺زمان: چهارشنبه 4 مهر ماه ساعت 4:30 عصر 🔺مکان ساختمان راه آهن زرند 🌷کتاب سرگذشت سردار عباس عرب نژاد 🔺زمان: پنج شنبه 5 مهر ساعت 4:30 عصر 🔺مکان: گلزار شهدای شهر خانوک 👈حضور خانواده های معزز ، ایثارگران، رزمندگان و اهالی فرهنگ و قلم شهرستان مایه مباهات خواهد بود. ✔️موسسه در راستاء چاپ کتاب و آثار مکتوب در خدمت تمامی نویسندگان و اهل قلم با شهرستان خواهد بود. 💥موسسه فرهنگی و هنری بصیرت شهدایی و انتشارات عصر بصیرت 💥بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان زرند
🟢بسم رب الشهدا والصدیقین 📚مسابقه کتاب خوانی به مناسبت هفته دفاع مقدس 📖کتاب سلطان هور 📺 روایتی از زندگی سردار شهید حسن سلطانی ⏳زمان برگزاری : هفته دفاع مقدس ⛔️در طی هفته دفاع مقدس مطالبی از زندگی نامه شهید بزرگوار در فضای مجازی پخش خواهد شد. در روز اخر هفته دفاع مقدس مسابقه به صورت مجازی برگزار میشود 📱زمان برگزاری مسابقه ۶ و ۷ مهر ماه ۱۴۰۳ به صورت مجازی کاری از پایگاه های خادمین حضرت مهدی عج و شهدای مطهر آباد 🎁به نفرات برتر با قید قرعه جوایز ارزنده اهدا خواهد شد. ارائه مطالب عقیدتی، فرهنگی و اطلاع‌رسانی برنامه‌های امامزاده خواجه ابورضا (ع) مطهرآباد زرند کرمان 🇮🇷 کانال امامزاده خواجه ابورضا (ع) مطهرآباد زرند در ایتا و روبیکا 📡 http://eitaa.com/khajeAbuReza 📡 https://rubika.ir/KhajeAbuReza شماره کارت جهت کمک‌های مردمی؛ امور مدیریتی؛ 6037997870898948 امور عمرانی؛ 6037997870898831 امور فرهنگی؛ 6037997870898724 نذورات ضریح؛ 6037997870898617
🔴بخش اول زندگی نامه شهید حسن سلطانی 📚برگرفته از کتاب سلطان هور 📜فصلی از نوجوانی زندگی در روستا هیجان و تنوع خاصی داشت . حسن و دوستش در فصل درس و مدرسه گوشه‌های دنج و جذابی برای درس خواندن انتخاب می‌کردند. در روزهای سرد پاییز و زمستان، آن طرف‌تر از خط ریل قطاری که از روستا می‌گذشت، در اطراف کباره‌ ی یکی از چاه‌های قنات، پناهگاهی داشتند. جایی که مقنی‌های قدیم فضای اتاقک مانندی برای استراحت خودشان ساخته بودند. هوای بهاری مهمان روستا می‌شد، پسرها وسط گندم‌زار های بهاباد اتراق می‌کردند و در آن هوای لطیف و همنوا با نسیم ، درس می‌خواندند. فصل تابستان هم، فرصتی خوب برای رفتن به مکتب خانه بود. پسر و دختر، از اول صبح راهی مکتبی که در روستای مطهرآباد قرار داشت می‌شدند و زانو به زانوی ملا ، قرآن خوانی یاد می‌گرفتند. ساعتی از روز به بازی می‌گذشت و پسرها در حوضچه تلمپه پلاکستان بهاباد به آبتنی مشغول می‌شدند. زمین خاکی‌های اطراف خانه‌های روستا هم پاتوق اجرای انواع بازی‌های محلی و حرکتی بود و صدای شور و شادی بچه‌ها، روستا را پر می‌کرد. کار همه اهالی، کشاورزی بود و پسر و دختر در حد توان خودشان به پدر و مادر کمک می‌کردند. در آن روزگار در روستای بهاباد تنها ارباب ده، آقای رجایی بود. خیلی از نوجوانان و حتی بزرگسالان برای او کار می‌کردند. ماشالله سلطانی و دو پسرش حسین و حسن به همراه تعدادی دیگر ،کارگران فصلی ارباب بودند. به همین خاطر در طول سال‌های کودکی و نوجوانی، حسن بیشتر اوقات سرش گرم کار بود. بیشتر وقت خود را در زمین‌های کشاورزی ارباب مشغول بود و کمتر فرصت بازی و تفریح را پیدا می‌کرد. ارباب ده مردی خیرخواه با سواد بود. او کارآفرینی بود که در بعضی از ماه‌های سال، برای اهالی اشتغال ایجاد می‌کرد و رفتارش با آنها، محترمانه بود . همسر ارباب هم، بانویی با ایمان و بی‌ادعا بود. روزی به همسرش گفت: «بین کارگران نوجوانی را می‌بینم که خیلی با صفایه. سر به زیر و پرکار. تا صدای اذان بلند میشه کارو رها می‌کنه و به نماز می‌ایسته». ارباب جواب داد: «اسمش حسن سلطانیه، پسر ماشاالله که چند ساله رو زمینای ما کار می‌کنه. بچه‌های خوب و زحمت کشی داره. اون یکی پسرش حسین هم کارگر خودمونه.» حسنِ نوجوان ، مُهر نمازی مخصوص خود داشت و در خانه ی ارباب با همان ، نماز می‌خواند. بعد از شهادتش همسر آقای رجایی آن مُهر را ، نشانه‌ای از برکت در خانه‌اش می‌دانست و به همه می‌گفت: «حسن با دیگران فرق داشت . در نمازش حال خاصی پیدا می‌کرد. من این مُهر رو یادگاری نگه می‌دارم.» زمین‌های کشاورزی ارباب دو تلمبه ی آب در روستا آبیاری می‌شدند. تلمبه ی پلاکستان، مخصوص آبیاری گندم زارها بود و تلمبه لیلا، آب را به باغ‌ها می‌رساند. آبیاری گندم زار به دلیل نیاز به مراقبت و هدایت درست آب ، سخت‌تر بود و لازم بود تمام شب مراقبت شود تا آب به طور مساوی به همه ی کرتها برسد. اما آبیاری باغ، این اندازه مراقبت لازم نداشت و می‌شد جریان آب را به سمت باغ هدایت کرد و به کار دیگری مشغول شد. در روزگاری که حسن فقط ۱۲ سال داشت، مسئولیت آبیاری گندمزار را به عهده می گرفت و به دیگر کشاورزانی که متاهل بودند و خانواده ، منتظرشان بود می‌گفت:« آبیاری باغ با شما که زودتر به خانواده و بچه‌هاتون برسین.» در دل شب و تاریکی و صحرا حسن ، بی هیچ ترسی تا صبح مراقب مسیر آب بود. حسن علیزاده، یکی از همان کشاورزان و کارگرانی بود که به طور دائم به همراه ماشاالله سلطانی برای ارباب کار می‌کردند. او از اهالی روستا بود. یک روز یخچالی خریده بود و باید آن را از مغازه‌ای در مطهرآباد به منزلش در عبدل آباد ببرد. به کمک نیاز داشت .کمی با خودش فکر کرد که : «سر ظهری از کی کمک بگیرم؟» یادش آمد که حسن خیلی دست گرم است. در خانه ی سلطان را زد. سلامی کرد و گفت با حسن کار دارم.حسن جلوی در حاضر شد و سلام کرد. «سلام حسن جان ! می‌خوام یه یخچال رو ببرم عبدل آباد. بیا کمک .» حسن فوری دوچرخه‌اش را از حیاط آورد و بالای وانت گذاشت. حسن علیزاده با تعجب پرسید: «چرا دوچرخه‌ات رو میاری؟» حسن جواب داد: «نمی‌خوام دوباره راهو ورگردی که منو برسونی. با دوچرخه خودم رومی‌گردوم.» در دلش حسن را تحسین کرد و با خودش گفت : «از خوب کسی کمک خواستم. چقدر این پسر نوجوان با ملاحظه و باشعوره.» یک روز در خانه خودشان بنایی بود همه مشغول کار بودند. یکی از پسرهای روستا به خانه سلطان آمد که شیر گاو بخرد. اسمش رسول بود. وارد خانه شد و سلام کرد. شیر آب وسط حیاط، نیمه باز بود و چکه می‌کرد. پسر که وارد شد سلطان به او گفت: «رسول مادر سر راهت شیر آب رو ببند.» حسن اعتراض کرد : «مادر جان او برا خریدن شیر اومده، نباید کار خودمون رو رودوش اون بذاریم.»
🔴بخش دوم زندگی نامه حسن سلطانی 📚برگرفته از کتاب سلطان هور 📜فصل :اِنّا فَتَحنا... اوایل فروردین ۱۳۶۱ ،عملیات بسیار مهمی در جبهه ی شوش آغاز شده بود. بچه‌های بسیجی روستا هم همان روزها به منطقه عملیاتی برگشتند. فتح المبین یک نقطه عطف بسیار مهم در دوران دفاع مقدس شد. منطقه بسیار وسیعی از استان خوزستان که در اشتغال نیروهای عراقی بود، آزاد شد. صدام آنقدر مطمئن بود که در این نبردها به پیروزی می‌رسد که به همراه فرماندهان ارشد ارتش عراق، برای بازدید از مناطق اشغال شده آمده بود. در همان موقعیت، مصاحبه‌ای انجام داده و اعلام کرده بود که مصاحبه بعدی را در تهران خواهد داشت. ناگهان تمام محاسبات او به هم ریخت. حمله هوشمندانه و گسترده ی رزمندگان ایران، او را غافلگیر کرد و در فاصله کوتاه، نیروهایش محاصره شدند. فریادش به آسمان برخاست که: «این سربازای شیعه ی لشکر عراق رو تیربارون کنین. حتماً با ایرانیا همدستن.» در حال فرار از مهلکه ، به فرماندهان ارتش گفت: «اگر من و شما اسیر شدیم فوری باید خودکشی کنیم .» در حال فرار ، به آمبولانسی که زخمی‌های عراق را حمل می‌کرد رسیدند. صدام هراسناک دستور داد: «زخمی‌ها رو پیاده کنین! زود!» سربازان زخمی سپاه خودشان را روی زمین رها کردند و صدام و همراهانش سوار بر آمبولانس از معرکه گریختند. خبر این پیروزی بزرگ، شادی بی‌نظیری را در جبهه های ایران به ارمغان آورد. در جبهه شوش، حسن بسته ای شکلات در دست گرفته بود و به همرزمانش تعارف می‌کرد. بچه‌ها در حالی که بغضی سنگین در گلو داشتند و سعی می‌کردند قطرات اشک را در چشم پنهان کنند شکلات برمی‌داشتند. با وجود اینکه رزمندگان لشکر ثارالله بابت این پیروزی بزرگ خوشحال بودند، اما جشن گرفتن حسن در آن شرایط، بغض همه را سرریز کرده بود. خودش خیال همه را آسوده کرد: «این شیرینی شهادت برادر بزرگم حسینه. او به آرزوش رسید و چه خوب که در عملیات مهم فتح المبین شرکت داشت.» رزمنده نوجوان، به چادر فرماندهی فراخوانده شد : «حسن جان! به خانه برگرد و توی مراسم برادر شهیدت شرکت کن.» با اصرار فرمانده ، به روستا برگشت. چند روزی مرهمی شد بر دلم پدر و مادر ، اما خیلی زود راهی جبهه شد. در مدتی که حسن کنار خانواده بود، نیروها را به دشت عباس انتقال دادند و در قالب سه گردان ساماندهی شدند. وقتی به جبهه برگشت به گردان‌های رزمی ملحق نشد و به واحد اطلاعات- عملیات پیوست.