سلام
شبتون بخیر
عزاداری هاتون قبول باشه ان شاء الله
کلیپ و صوت خیلی ارسال کردم
متاسفانه نشد
شبتون بخیر
التماس دعای فرج
یا علی مدد ع
پوستر زیبای حر امام زمانت باش...
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
هدایت شده از سم درصد
5_6224252659604390686.mp3
7.97M
لالایی شب مهتابه لالایی دلا بیتابه
لالایی کمی آرومتر لالایی روی نیزه گلم خوابه
حاج محمودکرینی
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_بیستم: زینب خانم دست بچه ها را گرفت و راه افتادیم.مسج
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_صد_و_بیست_یکم:
زهره فرهادی گفت:درسته.ما می دونستیم ولی سخت بود بهت بگیم.فکر نمی کردیم این طور خوب برخورد کنی.اینقدر راحت مصیبت را تحمل کنی.حالا که برخوردت رو دیدیم,ما هم آروم گرفتیم.
به زخمت حفظ ظاهر کردم و گفتم:خدا را شکر می کنم که پدرم به آرزویش رسید.همیشه می گفت مرگ حقه اما مرگی خوبه که برای رضای خدا باشه.در راه خدا مردن ارزشمنده.
یکی دیگر از دختر ها گفت:برخوردت طوریه که انگار از
شهادت پدرت ناراحت نیستی.گفتم:راهش رو خودش انتخاب کرد.خودش سالها بود که چنین مرگی را طلب می کرد.تازه پدر من هم مثل بقیه.اونای دیگه که شهید شدن هم عین پدر و برادرهای من بودند.
صدای اذان آمد,از بین شان جدا شدم.وضو گرفتم و داخل شبستان رفتم.پشت یک ستون ایستادم می خواستم تنها باشم.اول نماز خواندم.بعد نشستم با خودم و خدا خلوت کردم.دغدغه مسؤلیتی که بابا به گردنم گذاشته بود داشت مرا
می خورد.خیلی برایم سخت بود.اشک می ریختم و از خودم می پرسیدم:من چطور باید خانواده را سرپرستی کنم؟با استیصال به خدا گفتم:خدایا خودت باید کمکم
کنی.
جنگ و جدال درونی دست از سرم بر نمی داشت.خودم می گفتم,خودم نقض می کردم و جواب می دادم که :مگر نه اینکه بابا بذای رضای خدا رفته,پس همون خدا کمک مون می کنه.چطور خدا از یک گیاه توی بیابان محافظت می کند,اون وقت ما رو فراموش می کنه؟!پس توکل من کجاست؟
بعد از نماز کمی حالم بهتر بود.رفتم توی حیاط.می خواستند شام بدهند.کمک کردم از پیت های هفده کیلویی پنیر در آوردیم و توی نایلون گذاشتیم.بغد نان ها را بسته بندی کردیم و بین مردمی که برای گرفتن غذا آمده بودند,توزیع کردیم.به نیروهای نظامی و مردمی که با لباس های خاکی و درب و داغان از خط آمده بودند و می خواستند به مقرهایشان برگردند,کنسرو تن ماهی,بادمجان و لوبیا دادیم.
کار می کردم و به گذشته ها فکر می کردم.لحظه ای بابا از جلوی نظرم نمی رفت.مشتی که به تابلو زد و گفت:بنی صدر نمی ذاره نیرو بیاد.بنی صدر خائنه,یادم می آمد و هر چه بیشتر از این خائن متنفر می شدم.
نمی دانم چه حالت هایی داشتم که دختر ها سعی می کردند دورم را بگیرند و بهم محبت کنند.خانم پور حیدری یکی از خانم های مسجد که خیلی زن زحمت کشی بود,در حین کار مرتب صورتم را می بوسید و قربان صدقه ام می رفت.رفتار اینها
کمی اذیتم می کرد.اخساس می کردم دارند به من ترحم می کنند.به خودم گفتم:مگه بابا مرده؟بابای من شهید شده.به خاطر همین,بیشتر از جمع فاصله گرفتم و سعی می کردم دور از همه کار کنم.در عین حال دلم برای دا و بچه ها شور می زد.کار شام دادن که شبک شد,دشت از کار کشیدم و رفتم مسجد سلمان.
هوا دیگر تاریک تاریک شده بود.هر کس روز,هر جا رفته بود,دیگر به مسجد برگشته بود.جلوی در چند نفر نگهبانی می دادند.داخل حیاط کپه کپه خانواده ها کنار دیوار نشسته بودند.دیوار حیاط به شکل منظمی به حالت محراب تو رفتگی داشت و هر خانواده تقریبا به اندازه مشخص حریم خودشان را حفظ کرده بودند.
ادامه دارد...
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
خاطره نگار/سیده اعظم حسینی
⭕️ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظرشرعی حرام است.⛔️
📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
سفینهی نجات اولین قسمت از روایت غم انگیز #آوای_مادرانه خواهد بود!
📲 آوای مادرانه را کنار ما بشنوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
هدایت شده از جبهه فرهنگی، مذهبی یا زهرا(س)
آوای مادرانه - عاشورا.mp3
15.35M
رادیو #آوای_مادرانه اینبار روایتگر واقعهی کربلاست!
قسمت اول: کشتی نجات
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
5. moharam.mp3
12.23M
رادیو #آوای_مادرانه اینبار روایتگر واقعهی کربلاست!
قسمت دوم: دوست خوب
#عبدالله که باشی، حلقه زدن دشمنان به دور امامت را تاب نمی آوری...
آنکه #تنهایی امامش را ببیند و بی تفاوت باشد و کاری نکند، بنده شیطان است نه بنده ی خدا..
◾️ پنجمِ #محرم
@KhanevadeHMontazeran
#سیاست_های_همسرداری
اگر زن و شوهر نسبت به هم احساس مثبت نداشته باشند
در روابط زناشویی
مشكل خواهند داشت
مردان طالب زنانی هستند كه #قابلیتهایشان را تایید كنند
و قبولشان داشته باشند
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
💞💞💞
💞💞
💞
💢مستحبات نزدیکی💢
#پرسش
🔶چه کارهایی هنگام نزدیکی مستحب است؟
#جواب
۱. وضو داشتن و گفتن «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»؛
۲. بازی با همسر و ترک عجله قبل از نزدیکی؛
۳. ادرار کردن قبل از نزدیکی و بعد از خروج منی؛
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#نکات_آموزنده
ازدواج و اختیار همسر، گاهی در سرنوشت انسان مؤثر است. خیلی از زنها هستند که شوهرانشان را بهشتی میکنند. خیلی از مردها هم هستند که زنهایشان را بهشتی میکنند. عکس آن هم هست. اگر زن و شوهر این کانون خانوادگی را قدر بدانند و برای آن اهمّیت قائل باشند، زندگی، امن و آسوده خواهد شد و کمال بشری برای زن و شوهر در سایهی ازدواج خوب ممکن خواهد شد.
رهبر انقلاب؛ ۷۵/۰۲/۱۰
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
#راههای_جلب_اعتماد_همسر
⬅️ به جای حرف زدن خود را درعمل اثبات کنید؛
🔺 بهتر است ضمن پرهیز از رفتارهای شک برانگیز عملا او را مطمئن سازید که چیزی برای پنهان کردن ندارید.
🔻 مثلا گاهی تلفن همراه خود را تعمدا در منزل رها کنید
به گونه ای که همسرتان دسترسی لازم را به محتویات آن داشته باشد.
🔺 مدام موضع تان را تغییر ندهید؛
✔️ تجربه ثابت کرده کسانیکه عقاید مشخصی ندارند افراد قابل اعتمادی نیستند.
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
📝 امام باقر (ع):
«همانگونه که مردان دوست دارند زینت و آرایش را در زنانشان ببینند، زنان نیز دوست دارند زینت و آرایش را در مردانشان ببینند.»
📚 مکارم الاخلاق: ص80
#حدیث
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
#عبدالله که باشی، حلقه زدن دشمنان به دور امامت را تاب نمی آوری...
آنکه #تنهایی امامش را ببیند و بی تفاوت باشد و کاری نکند، بنده شیطان است نه بنده ی خدا..
◾️ پنجمِ #محرم
@KhanevadeHMontazeran
✨🍃❤️⚫️❤️🍃✨
#شمارودعوت_میکنم_که_تاآخربخونید
روز پنجم محرم
روز منتسب به عبدالله
فرزند خردسال
آقا امام حسن مجتبی
عبدالله بن الحسن علیه السلام
🕯پدرش امام حسن مجتبی ( علیه السلام) و مادرش، دختر شلیل بن عبدالله میباشد . عبدالله در کربلا نوجوانی بود که به سن بلوغ نرسیده بود و چون عمویش حسین ( علیه السلام) را زخمی و بییاور دید، خود را به آن حضرت رسانید و گفت: «به خدا قسم از عمویم جدا نمیشوم» .
🕯در آن هنگام شمشیری به طرف امام حسین ( علیه السلام) روانه شد . عبدالله دست خود را سپر شمشیر قرار داد و دستش به پوست آویزان شد و فریاد زد: «عموجان» !
🕯حسین ( علیه السلام) او را در بغل گرفت و به سینه چسبانید و فرمود: برادرزاده! بر این مصیبت که بر تو وارد آمده است، صبر کن و از خداوند طلب خیر نما، زیرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق میکند . ناگاه حرمله بن کاهل تیری بر او زد و او در دامان عمویش حسین ( علیه السلام)، به شهادت رسید .
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
پل ارتباطی
@Sh2Barazandeh
هدایت شده از موسسه مصاف
⭕️ شب ها کدام هیئت می روید ؟!
☑️ پیشنهاد ما "هیئت دولته" هیچی نمیده اما تا دلت بخواد مردم رو به گریه میندازه
✅ @masaf
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_بیست_یکم: زهره فرهادی گفت:درسته.ما می دونستیم ولی سخت
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_صد_و_بیست_دوم:
دا هم زانوی غم بغل گرفته,به دیوار تکیه کرده بود.یک دستش زیر چانه اش و دست دیگرش روی سرش بود.بچه ها هم دور و برش غم زده نشسته بودند.فقط منصور توی حیاط قدم می زد.آنها را که اینطور دیدم دلم آتش گرفت.جلو رفتم.دلم نمی خواست بچه ها را در ان حال ببینم.چشمشان که به من افتاد,بلند شدند.دست بردم,سعید,حسن و زینب را توی بغل گرفتم.روی سرشان دست کشیدم و نوازششان کردم.دا با دیدن این کار من به گریه افتاد.بچه ها را رها کردم.او را در آغوشم گرفتم و صورتش را بوسیدم.توی گریه هایش گفت:حالا بدون بابایت چه کار کنیم؟بدون اون من با این بچه ها چه کنم؟حرف هایش دلم را می لرزاند.زیر فشار روحی زیادی خودم را کنترل کردم.نگاه بچه ها که با گریه دا بغض کرده و اشک می ریختند,به من بود.نمی خواستم بشکنم.آخر آن روز خیلی اذیت شده بودند.به دا گفتم:چرا بی تابی می کنی؟خوب بود بابا توی تصادف از دست می رفت,یا مریض می شد و به رحمت خدا می رفت؟این ها را که گفتم,گفت:الحمدالله.الحمدالله.
گفتم:پس چرا بی تابی می کنی؟
گفت:آتش دلم خاموش نمیشه .
خیلی حرف زدم.آنقدر که آرام شد و گفت:زهرا نمی دونم چی تو کلامته که با حرف هایت دلم قرص می شه.
دیدن دا در آن وضعیت ناراحتم کرد.آخر او در کودکی مادرش را از دست داده و خیلی سختی کشیده بود.
وقتی هم با بابا ازدواج کردند,خیلی مشکلات داشتند اما در کنار هم خوش بودند.همان طور که سر دا روی شانه ام بود,تمام لحظاتی که بابا عشقش را به دا ابراز می کرد,جلوی نظرم می آمد.بابا و دا با وجود هشت تا بچه آنقدر همدیگر را دوست داشتند که انگار روزهای اول زندگی شان است.طوری که وقتی بابا به خانه می آمد و می دید دا نیست,خیلی کلافه می شد.هی راه می رفت و انتظارش را می کشید.وقتی هم خودش از سر کار می آمد با دا می نشستند به حرف زدن.می گفتند و می خندیدند.بچه تر که بودم تعجب می کردم,چون بابا از نظر قیافه قشنگ تر پ از نظر سنی چند سالی هم جوان تر از دا بود.به همین خاطر ,از خودم می پرسیدم؛بابا که هم جوان تره و هم قشنگ تره,پس دا چه چیزی دارد که بابا این قدر او را دوست دارد؟هرچه بزرگتر شدم و به مهربانی ها و صبوری های دا فکر می کردم,می دیدم بابا حق دارد.درک و فهم دا از هر زیبایی ظاهری قشنگ تر است.
اخلاق دا با بابا حتی در بدترین شرایط مالی خوب بود.حتی اگر بابا دست خالی به خانه می آمد و از اینکه پولی نیاورده شرمنده بود,دا دلداریش می داد و می گفت:مگه روز آخره؟فردا هم روز خداست.الحمدالله گرسنه نموندیم.بعدا فورا بلند می شد و چیزی سر هم می کرد تا نشان بدهد اجاق خانه گرم است.از آن طرف هیچ وقت مشکلاتش را به پاپا و دایی حسینی نمی گفت.اگر هم حرفی پیش می آمد,در مقابل همه از بابا پشتیبانی می کرد و می گفت:مرد من زحمت کشه,دزدی که نمی تونه بکنه.
ادامه دارد...
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
خاطره نگار/سیده اعظم حسینی
⭕️ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام است.⛔️
📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
#همسرانه
🍧🍉
و تـو هر بار رسیدے پَسِ ڪَوشَت ڪَفتم
عشـــق مو بافته من، چه عجب برڪَشتی
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
#نمازظهرعاشورا|🏴🏴🏴جایگاه نماز اول وقت
#پیام_رسان_فرهنگ_حسینی_باشیم
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
هدایت شده از علیرضا پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 از این به بعد با این نیت برو هیأت!
⚠️ وگرنه...
#تصویری
@Panahian_ir