هدایت شده از خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
👇👆
👆🏻
زن واسه تجديد قُواى روزانه خودش به انبساط خاطر و آسودگى نياز داره كه از طريق ابراز احساسات به صورت آزادانه، بدست بیاره. اگه بخاین هميشه اين عواطف رو ويرايش كنه تا مطمئن بشه كه درست و صحيح و منطقى هستن در همون ويژگى هاى مردونه باقى میمونن .اگه مردان نفهمن كه يك زن برا پرورش ويژگیهاى زنونه اش به چه مواردى نياز داره، هنگام روبرو شدن با زنى كه نياز داره به روش زنونه صحبت کنه، بسيار مأيوس و نااميد میشن.
👍⬇️ختم کلااااااااااام اینکه
يك مرد به طور #غريزى اين مطلب رو نمیدونه چون بعد از تفكرات و تأمّلات و توجهاتى كه در سكوت انجام داده ، وقتى به صورت متمركز، مستقيم، واضح، منطقى و هدفمند شروع به صحبت میکنه ويژگى مردونه او پرورش پیدا میکنه. به همين دليل تشخيص نمیده كه درخواست چنين نگرش متمركزى از همسرش، زيانباره و به طور اجتناب ناپذير، از پرورش ويژگیهاى زنونه همسرش جلوگيرى میکنه.
موفق ، شاد و پیروز باشید🌺🌺🌺🌺
کامیاب باشید/ #مشاورین_بانوان_منتظر / 🌸🙏عزیزانم مطالب با هشتگ #جمع_بندی توسط #مشاورین_بانوان_منتظر تهیه و تدوین شده، لطفا از جانب کانال ارسال فرمائید و حامی ما باشید🙏 🌸
💕💕💕 #بانوان_منتظر
http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135
⚠️ #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_میباشد!
📌 #ارسال_بدون_لینک_پیگرد_الهی_دارد✨
46.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی جاریست
مانند آبشاری زیبا
اگر خودت را رها کنی
راحت به منزل میرسی
ترس از موانع نداشته باش
خدای تو خدای عشق است نه ترس
روزتون پر از آگاهی
❣ @KhanevadehMontazeran ❣
🔴عبارات بیهوده که باید از صحبت هایمان حذف کنیم👇
❌نمی خواهم...باشم.
📣آنچه شنیده میشه⬅️
▪️این همان چیزی است که واقعا می خواهید باشید. وقتی می گویید نمی خواهم زورگو باشم و پس از آن زور می گویید و...
⭕️سعی خودم را می کنم.
📣آنچه شنیده میشه⬅️
▪️انتظار موفقیت ندارم.
❌هرکاری از دستم بربیاید خواهم کرد.
📣آنچه شنیده میشه⬅️
▪️کاری که از دستم برمی آید فایده ای ندارد.
❌نمی خواهم از خودم تعریف کنم ولی...
📣آنچه شنیده میشه⬅️
▪️دقیقا می خواهید از خود تعریف کنید.
موفقیت شخصی و همسرداری همراه خانواده منتظران💪❤️ 👇
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
🔵 جملات سحرآميز در روابط زناشویی:
👈🏻 دوسِت دارم
👈🏻 عشق پاك منی
👈🏻 بزرگترين شانس زندگی من آشنايی و ازدواج با توست
👈🏻 بهترين دوست در تمام دوران زندگی من تو هستی
👈🏻 در اين دنيا هيچ كسی برای من مثل تو نميشه
👈🏻 بدون تو به هيچ و با تو به همه چيز ميرسم
👈🏻 ميخوام هميشه با تو باشم
👈🏻 دنيای بدون تو رو حتی تصور هم نميتونم كنم
👈🏻 هميشه تو رو از خدا ميخواستم و به آرزوم رسيدم
👈🏻 رؤياها و آرزوهای من با وجود تو تحقق پيدا ميكنه
👈🏻 تو خيلی خيلی برای من عزيزی
👈🏻 تو باعث شدی که ما، توی زندگی خوشبخت بشيم
👈🏻 تو، زندگيمو دگرگون كردی
👈🏻 بسيار خوشحال ميشم وقتی ميبينم كه اينطور دلسوزانه تو زندگيمون تلاش ميكنی ، و ...
و باید یاد بگیرین که واقعا به این درک برسین و از ته دل اینا رو به همسرتون بگین ...
موفقیت شخصی و همسرداری همراه خانواده منتظران 💪❤️ 👇
❁﷽❁
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_میباشد .
هدایت شده از خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
زن یعنی بندۀ خوب خدا
زن یعنی نیمی ازمردان جدا
زن یعنی همسری خوب وشفیق
زن یعنی بهترین یارو رفیق
زن یعنی انفجارنورها
زن یعنی همسری بيمدّعا
زن یعنی نغمۀروح وروان
زن یعنی ساز موسیقی جان
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_سی_دو: پرسید: دوره امداد گری دیدی؟ گفتم :نه چه دوره ا
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_صد_و_سی_سه:
همان طوری که کار می کردم چشمم به در بود.اگر مجروحی آوردند بروم توی درمانگاه یا اگر کسی چیزی می خواست به او بدهم.پلو که دم کشید,شروع کردیم به کشیدن غذا.اول بذای کسانی که در خطوط می جنگیدند,توی ظرف های یکبار مصرف یا کیسه های نایلونی و نهایتا قابلمه های بزرگ غذا می ریختند.ظرف های یکبار مصرف را از باشگاه های شرکت نفت آبادان آورده بودند.موقع کار حاج آقا محمدی,حاج آقا نوری و روحانی دیگری که پوست آفتاب سوخته و موهای جو گندمی داشت و با سنی حدود پنجاه سال خیلی قبراق و سرحال به نظر می رسید,ذکر صلوات می گفتند و همه کسانی که دور دیگ بودند,بلند صلوات می فرستادند.این روحانی که اسمش یادم نمانده وقتی فهمید من از ساداتم و پدرم هم شهید شده
خیلی احترامم می کرد.
وقتی ظرف های غذا را توی یکی,دو تا وانت گذاشتند تا به خط ببرند,یکدفعه تصمیم گرفتم بروم خط.این چند روزه همه اش فکرش را کرده بودم.طوری که رفتن به خط آرزویم شده بود.تصویر گنگی از آنجا داشتم.قبلا پلیس راه را ابتدای جاده خرمشهر_اهواز دیده بودم.از خودم می پرسیدم:آنجا که هیچ مانعی برای پناه گرفتن ندارد.پس بچه ها توی آن دشت چه طور می جنگند.عراقی ها تانک دارند,اما بچه ها چی؟توی سنتاپ,راه آهن و بندر امکان پناه گرفتن پشت دیوارها,ساختمان ها یا وسایل و ادوات بندر هست اما پلیس راه نه.طبق خبرهایی که مدافعین از خط می آوردند و توی دهان ها می چرخید مجروح ها به خاطر یک خونریزی ساده از بین می رفتند.یا مجروح ها می گفتند:کاش امدادگر ها توی خط بودند یا این وسایل پزشکی توی خط بود.وقتی می شنیدم توی خط نیرو کم است,از بودن آن عده که در مسجد و خیابان ها مانده بودند,تعجب می کردم.می گفتم:شاید بلد نیستند بجنگند.بعد جواب می دادم با چوب و چماق هم که شده باید جلوی دشمن ایستاد.
دیگر معطل نکردم.رفتم جلو و به کسانی که دور وانت آماده رفتن بودند,گفتم:برادر ها دارید می رید خط؟گفتند:آره.
گفتم:منم می تونم با شما بیام خط.
گفتند:نمی شه.
پرسیدم:چرا؟چرا نمی شه؟
گفتند:ما داریم می ریم خط غذا توزیع کنیم.نمی ریم که بجنگیم.
گفتم:خب منم می خوام بیام غذا توزیع کنم.
گفتند:ما هستیم.نیازی به اومدن شما نیست.
گفتم:من از صبح.دارم کمک می کنم غذا آماده بشه.حالا دلم می خواد خودم برسونم دست برادرها.
گفتند:اونجا خطرناکه.توپ و تانک داره کار می کنه.
گفتم:اگر برای من خطر داره برای شما هم داره.چه فرقی می کنه؟
وقتی دیدند هر چه می گویند من یک جوابی می دهم,دیگر چیزی نگفتند.احساس کردم کوتاه آمده اند.ماشین داشت راه می افتاد که پریدم بالا.وانت ها با هم از جلوی مسجد راه افتادند و کمی جلوتر هر کدام به سمتی رفتند.وانتی که من سوارش بودم به سمت فلکه راه آهن در حرکت بود.راننده با سرعت می راند و باد چادرم را می برد.به سختی چادرم را کنترل کردم پ با یکی,دو تا از برادر ها ظرف های خورشت قیمه را که روغنش توی دست اندازها لب پر نی زد و بیرون می ریخت,نگه داشتیم.خیابان ها بر اثر انفجار بمب و خمپاره ها پر از چاله و چوله شده بود.راننده دایما برای فرار از آنها به چپ و راست منحرف می شد و گاه ناگزیر توی دست انداز می افتاد.ما هم همراه ظرف های غذا بالا و پایین می شدیم.هر چه جلوتر می رفتیم,خیابان ها خلوت تر می شد و آثار جنگ توی صورت دیوار ها و خانه ها و حتی دار و درخت ها بیشتر دیده می شد.خیلی از شاخه درخت ها شکسته یا سوخته بودند.سگ و گربه های توی خیابان ها خالی می دویدند و جولان می دادند.حجم آتش رفته رفته سنگین تر می شد .صدای انفجارها که نزدیک می شد راننده کندتر می راند.بالاخره نزدیک فلکه راه آهن ایستاد.اینجا صدای گلوله هایی که بین دو طرف رد و بدل می شد به وضوح به گوش می رسید.
ادامه دارد...
رمان دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
خاطره نگار/سیده اعظم حسینی
⭕️ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام است.⛔️
📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
@Panahian_ir1_27894893.mp3
زمان:
حجم:
2.16M
🎵بچه مذهبی بودن به این خصلت هاست!
⚠️مسجدی بودن به نماز خوندن نیست! هیئتی بودن به نوحه سرایی نیست!
➕روایت خاطرات شهید ابراهیم هادی
#کلیپ_صوتی
@KhanevadehMontazeran
@KoodakeShieh
☘ برگ سبز
آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) :
روزی در حرم امام رضا علیه السلام جوانی نزد من آمد و پرسید: اگر بخواهم زنگار دلم را پاک کنم باید چه کنم؟
از این جوان و سوالی که پرسید خیلی خوشم اومد.
به او گفتم برای پاک کردن دلت چند راه ساده وجود دارد.
🍁 اول اینکه از قرائت قرآن مخصوصا سحر ها غفلت نکن.
🍁 دیگر اینکه زیاد استغفار کن
🍁 یک راه دیگر که البته آن زمان به آن جوان نگفتم؛ محبت به بچه یتیم است. تا میتوانی به یتیمان محبت کن و دست نوازش بر سرشان بکش
👇👇👇
🆔 @KhanevadehMontazeran
@KoodakeShieh