eitaa logo
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
990 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
426 فایل
❁﷽❁ 🌹وأن یَکادُالذینَ کفرولَیزلِقونَکَ بِأبصارِهِم لَمّاسَمِعوالذِکرَوَیَقولونَ إنَّهُ لَمجنونُ وَماهوَالاذِکرُللعالَمین🌹 . 🔹یه دورهمی #آخرالزمانی و #بهشتی همراه با خانواده منتظران❤ 🔹ارتباط🔻 @Sh2Barazandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
#نصیحت كردن در حضور ديگران، خُرد كردن شخصيت است. #امیرالمؤمنین ع كسى كه دوستش را در خلوت #نصیحت كند او را آراسته، و قكسى كه آشكارا او را نصیحت كند عيوب او را برملا كرده. #امام_عسکری ع @KhanevadehMontazeran #خانواده_بزرگ_منتظران
▪️ وفات سید الکریم، حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام تسلیت باد ☑️ @samtekhoda3
3.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️داستان #شکل گیری و #رباخواری_بانک‌ها خیلی جالبه #امیرالمؤمنین_علیه_السلام : ✨کسی که بدون اموزش فقه اسلامی تجارت کند ،به ربا خواری الوده شود ! #حکمت۴۴۷ حتما حتما حتما ببینید👌 💥خیلی چیزا براتون روشن میشه @KhanevadehMontazeran #خانواده_بزرگ_منتظران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
شهادت حضرت حمزه علیه السلام و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام، تسلیت باد... در امامزاده ها خيلي بركت هست. بخصوص آقا شاه عبد العظيم سلام الله عليه که مرد بسيار پر وجود و کریمی هستند. اگر كسي يك ارتباطي بين دلش ايجاد بشود و آن زاويه، ديگر حيف است رها بكند. اين را بايد محكم گرفت. يكي از نقاط نوراني كه انسان خير مي برد همين نقاط ارتباطي بين انسان و ارواح اولیاء است. گاهى از ارتباط با يك امامزاده خيلى چيز به دست مى آيد؛ مخصوصا در ايران بین امامزاده ها، حضرت شاه عبدالعظيم بعد از حضرت معصومه عليهاالسلام، جايگاه بالایی دارد... ‌ ‌ ‌
هدایت شده از موسسه مصاف
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ خباثت باورنکردنی آمریکایی ها برای ایجاد تورم در ایران 🔺ببینید چگونه آمریکایی ها تورم را به ایران تحمیل می کنند 👤سخنان جیمز ریکاردز مشاور ارزی کاخ سفید ✅ @masafiranian
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_بیست_و_نهم: مرور زمان این اعتقادم را تقویت می کرد.می دیدم
بسم الله الرحمن الرحیم : نخل های بلند و درخت های انگور,کنار و انار ,نخلستان ها و باغ های شلمچه آنجا را به شکل منطقه ای سرسبز و زیبا در آورده بود.هنوز مدتی از رسیدن مان نمی گذشت که علی را در حال گشت زنی در آن منطقه دیدیم.او بعد از چهار ,پنج ماهی که در شادگان بود ,به خاطر تحرکات مرزی به خرمشهر برگشته بود و با بچه های سپاه خرمشهر برای کنترل اوضاع توی مرز مستقر شده بودند.علی که ما را دید ,جلو آمد و بعد از احوال پرسی به دایی حسینی گفت:زیاد اینجا نمونید.بروید ممکن است عراقی ها به طرفتان شلیک کنند.باورم نمی شد به همین سادگی بخواهند به ما تعرض کنند.یادم بود سال 1349 هم درگیری مختصری بین ایران و عراق پیش آمده بود.زمانی که خانه ما در محدوده دیزل آباد ,نزدیک کمربندی قرار داشت,ماشین های ارتشی را که به سمت مرز عراق می رفتند ,دیده بودم.گاهی این کامیون ها پر ازسرباز ,قطاری توقف می کردند و بعد از ساعتی استراحت می رفتند تا در مرز مستقر شوند.بهانه درگیری سال1349 که از جانب عراق شروع و به اخراج ایرانیان ساکن عراق منجر شد ,شط العرب و اروند رود بود.ولی این بار مسئله چه بود و رژیم بعث چه خوابی برایمان دیده بود خدا می دانست.زمان زیادی نگذشت که بالاخره اولین حادثه به وقوع پیوست. روز بیست و یکم خرداد ماه همان سال دو نفر از پاسدار های خرمشهر به نام های و در منطقه مرزی به دست نیرو های عراقی به شهادت رسیدند.😭این اتفاق حرف بچه های سپاه را تایید می کرد .چند ماهی بود که آن ها با اصرار می گفتند :عراق از این همه جا به جایی و تحرک در خطوط مرزی این منطقه ,هدفی جز به راه انداختن جنگ ندارد.ولی ترتیب اثر ی به گزارشات آن ها داده نمی شد. روز تشییع عباس و موسی ,من و لیلا و دا به جنت آباد رفتیم. بابا و محسن را هم آنجا دیدیم.جمعیت زیادی آمده بودند.بچه های سپاه هم در بین جمعیت دیده می شدند.از چهره متاثرشان معلوم بود که از شهادت دوستانشان خیلی ناراحت هستند.به سر و سینه می زدند و گریه می کردند.به خاطر وضعیت بحرانی شهر و مساله خلق عرب و خطر بمب گذاری چند نفر از پاسداران روی ساختمان غسالخانه موضع گرفته بودند. بعد از دفن شهدا,اگر درست به خاطر داشته باشم حاج آقا نوری,امام جمعه خرمشهر سخرانی کرد و برادران سپاه سر مزار شهیدان موسی بختور و عباس فرحان اسدی سرودی خواندند,بعضی از فراز های سرود در خاطرم مانده است: ما پاسداران خمینی ,جان نثاران هرگز,نرویم,قدمی,به عقب,تا دم جان ای خمینی,ای برادر فرمان بنما,تا بکنیم,غسل شهادت از رگ خون بریزد وز خون ما , لاله خیزد پر,لاله و گل بشود,همه جا ,چون گلستان منظره عجیبی بود..در عین اینکه خیلی غم انگیز و ناراحت کننده بود ,عهد و پیمانی که پاسداران با همرزمان شهیدان می بستند,جالب و با شکوه به نظر می رسید. شب که علی به خانه امد,خیلی ناراحت و در هم ریخته بود.عباس و موسی ,دوستان صمیمی او بودند.بار ها از آن ها برایمان تعریف کرده بود.علی می گفت:بعد از مراسم جنت آباد با بچه های سپاه به خانه عباس رفتیم.بچه ها خیلی ناراحت بودند.همه گریه می کردیم.از دست دادن این دو خیلی برای ما سنگین بود.بر خلاف ما ,مادر عباس آرام بود و وقتی بی تابی های ما را دید,دلداری مان داد و گفت:عباس راهی را رفته که خودش دوست داشته ]راهی که نصیب هر کسی نمی شود.شما هم شاد باشید,چرا گریه می کنید؟ فردای آن روز طبق معمول سراغ ساک علی رفتم.یک دست لباس آغشته به خون و یک جفت پوتین توی ساک بود.آن ها را در آوردم.شستم و روی بند حیاط پهن کردم.یکی,دو ساعت بعد علی به خانه آمد.همین که لباس ها را روی بند رخت دید آه از نهادش بر آمدو با نارحتی گفت:چرا به این لباس ها دست زدید؟این ها لباس های عباسه.می خواستم همین طوری یادگار ی نگهش دارم.می خواستم خون شهادت عباس رویش باشه.بعد آن ها را جمع کرد و با پوتین ها توی کمدش گذاشت.از این که لباس های خونی عباس و پوتین های موسی را شسته بودم حال عجیبی داشتم.می رفتم در کمد را باز می کردم .نگاهم که به آن ها می افتاد حالم دگرگون می شد. شهادت موسی و عباس خیلی روی علی تاثیر گذاشته بود.توی حال و هوایی بود که تا آن موقع او را ابن طور ندیده بودم.علی که همیشه با کار هایش ما را به جنب و جوش وا می داشت,خیلی آرام شده بود.به نظر می آمد ,فکر رفتنش را می کند. کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ادامه دارد....... 📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران ⭕️ارسال فقط با لینک ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798