هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_هفتاد_و_پنجم: همین طور که به طرف جنت آباد می رفتم،صدای انف
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_هفتاد_و_ششم:
منصور روی توله اخری تکه پارچه ای انداخت و ان را برداشت.خوشحال و خندان راه افتادیم طرف خانه.از بخت بدمان بابا جلوی در ایستاده بود.ما را که دید,گفت:کجا بودید؟با ترس و لرز گفتیم:همین لین پاپا اینا.
گفت:اونجا چی کار داشتید؟
افتادیم به من من کردن.به هم نگاه می کردیم,چه بگوییم.یک دفعه منصور توله سگ را از پشت سرش در اورد و گفت:علی گفت,بریم اینو بیاریم.
بابا نگاهی به من لیلا کرد و نگاهی به منصور و گفت:تو بیخود کردی رفتی اینو آوردی.
از ترس داشتیم زهره ترک می شدیم.منصور به من و لیلا اشاره کرد و گفت:تقصیر من نیست,تقصیر ایناست.
باز بابا به من و لیلا نگاه کرد و گفت:حالا بیار جلو ببینم چیه؟
منصور دستش را جلو برد.توله دست و پا می زد و می خواست از زیر پارچه بیرون بیاید.یکدفعه بابا با ملایمت گفت:زبون بسته رو چرا این طوری کردین؟کمی نگاهش کرد و بعد ادامه داد:نبرید همین طور بندازیدش تو حیاط.همه جا رو نجس می کنه.با این حرف یخمان باز شد.حدس زدم,علی بابا را راضی کرده و بابا از اول از کار ما خبر داشتهالان هم فقط می خواست سر به سرمان بگذارد.
منصور با خوشحالی گفت:پس چی کارش کنیم؟
بابا جواب داد :بذارش تو یه جعبه که هی تو حیاط وول نخوره.
تا چند روز توله را در پیت هفده کیلویی نگه داشتیم.بعد بابا و محسن روی پشت بام برایش لانه ای درست کردند.طنابی هم دور گردنش بستند که تا محدوده مشخصی می توانست دور بزند.گاهی بابا خودش طناب را باز می کرد و اجازه می داد,حیوان روی پشت بام بدود.غذای سگ را من بالا می بردم.پسر ها از ذوق او دیگر توی کوچه نمی رفتند و روی پشت بام بازی می کردند.توله سگ با آن پوست زرد طلایی رنگش هر روز بزرگتر و قشنگ تر می شد و بیشتر جست و خیز می کرد.به ما هم انس گرفته بود و به محض دیدن ما خودش را لوس می کرد.می خواست دور پای ما بچرخد ولیس مان بزند.ما هم چندان نزدیکش نمی شدیم.روی همین حساب ,من با خلق و خوی سگ که حسن و منصور اسمش را جیمی گذاشته بودند,آشنا شدم.حالا هم که سگ های سرگردان دنبالم افتاده بودندعحس می کردم می خواهند به من پناه بیاورند و از من کمک می خواهند.
به خیابان امیر کبیر که رسیدم,صدای انفجار ها خیلی شدید شد.طرف های خیابان چاسبی و خیابان خلیج فارس را هم می زدند.سگ ها که از من خیری ندیده بودند,با این صداها هر کدامشان به طرفی دویدند,به دنبال جان پناه می رفتند و دوباره بر می گشتند.بالاخره هم پراکنده و دور شدند.
جنت اباد که رسیدم یک راست رفتم توی غسالخانه.لیلا امده بود.تعدادی هم شهید آورده بودند.همه مشغول بودند.می خواستم جلوی چشم شان نروم تا پرس و جو نکنند ولی کار زیاد بود.پکر و غم زده وارد شدم.خدا خدا می کردم از نیرو نپرسند و نگویند:گفتیم رفتنت بیخوده.
تا سلام کردم,از قیافه ام فهمیدند خبری نیست و دست خالی امده ام.مریم خان پرسید:ها چه خبر؟
گفتم:هیچی.مثل دیروز بهم وعده دادن.
زینب گفت:توکل بر خدا.نمیش ه به امید دیگرون نشست.تا اینجا,کار ها رو انجام دادیم از اینجا به بعدش هم خدا بزرگه.
به من هم که دمغ ایستاده بودم و دست و دلم به کار نمی رفت گفت:حالا تو نمی خواد خودت رو ناراحت کنی و حرص و جوش بخوری.اصلا لازم نیست بری رو بندازی.اونا خودشون باید ب فکر باشن.اینجا که مال بابای ما نیست.هر کی اومد,خوش اومد.هر کی نیومد خدا به همراهش.
زینب خان این را گفت و مریم خانم و آن یکی پیرزن هم حرفش را تایید کردند.ولی چند دقیقه بعد آقای دپرویزپور را که دیدند,گفتند,دنبال نیرو باشید.ما داریم از پا در می آییم.
او هم جواب داد:والا به خدا من دنبالش هستم.تقلا می کنم.ولی اوضاع اونقدر درهم برهمه که هیچ کس به هیچ کس نیست.یه عده که رفتند زن و بچه هاشون رو از زیر آتیش بیرون ببرن.یه عده هم که میرن خط.بقیه هم که باید اونا رو پشتیبانی کنن.دیگه کسی به اینجا نمی رسه.
آنقدر حالم گرفته بود که از لیلا نپرسیدم؛دیشب خانه چه خبر؟یا دا چیزی نگفته.او هم که دید من حال و حوصله درستی ندارم,سراغم نیامد.توی سکوت مشغول کار شدمزینب و مریم خانم حرف می زدند و لی من توی لاک خودم بودم و می گفتم:چرا اینجا رو نباید سر و سامانی بدهند؟حتما فکر می کنن وظیفه شهرداریه.اگه اینطوریه,جنگیدن هم وظیفه ارتشی و سپاهی هاست.چرا همه درگیر شدن.رسیدگی به مجروحین هم کار پزشک هاست,بقیه نباید دست بزنن.حالا که همه دارن با اینا همکاری می کنند,پس باید به جنت آباد هم کمک بشه.
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
ادامه دارد.......
📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران
⭕️ارسال فقط با لینک
ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
هدایت شده از خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
animation.gif
حجم:
77K
#سوال
سلام
شوهرم توی خونه خیلی زود عصبی میشه و بداخلاقی میکنه
چیکار کنم؟
لطفاً به دوستمون با جواب هاتون کمک کنید
@Sh2Barazandeh
http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135
✨
#همسرانه
پایه و اساس یک زندگی موفق؛ عشق، جذابیت و سازگاری است
اگر دو طرف به یکدیگر افتخار کنند، احترام بگذارند و متعهد باشند؛ زندگی زیبا و آرامی خواهند ساخت...!
✨
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
تمام كنيد اين ديدي گفتم ها رو
وقتی همسرتان اشتباه میکند؛
به او نگویید: "دیدی گفتم...!"
چرا که، اگر از اشتباه كردن در حضور شما هراس داشته باشدشک نكنيد به تدريج ازشما دورخواهد شد
✨
❤️ #وظایف_مشترک_زن_و_شوهر
1⃣ آرامش و مودّت در زندگی
#حجت_الاسلام_حسینی_قمی
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
👈 میخوام یک نماز زنده و باروح اقامه کنم تا گناه از زندگیم کوچ کنه😔
👈 میخوام نماز، صرفا لقلقه زبان نباشه و لذت ببرم ازش
🏃گامِ اول برای اقامه چنین نمازی، آشنائی با #مفهوم_نماز است.
_________________________________________
#مفهوم_نماز|⭕️رفع الیَدَین [1]
❓وات؟
☝️ببخشید ببخشید!
این که گفتین ینی چی؟
زیر نویسِ فارسی پلیز😐
چشمممم😊
👈یعنی بالا بردنِ دستها تا مقابلِ گوش👉
👌 این کار نه تنها هنگامِ تکبیرة الاحرام...
که تویِ تکبیرهای دیگه ی نماز هم مستحبه
یعنی ثواب داره، ولی واجب نیست
☝️اجازه؟
بعضیا دستا رو تا جلویِ سینه شون میارن بالا
☝️اجازه؟
بابام دستاشو میکنه تویِ گوشش بعد تکبیر میگه!
☝️اجازه؟
معلمِ ما یه دستشو میاورد بالا
☝️اجازه؟
من دیدم بعضیا تا جلویِ دماغشون..
✋️ خب کافیه بچه ها!
❓ احیانا آشناهایِ شما موقع تکبیر...
دست تویِ جیبِ بغل دستی شون نمیکنن؟!😉😂
👈 کارای بالا درست نیست اما نمازاشون درسته
#پیام_رسان_فرهنگ_نماز_باشیم
👈 میخوام یک نماز زنده و باروح اقامه کنم تا گناه از زندگیم کوچ کنه😔
👈 میخوام نماز، صرفا لقلقه زبان نباشه و لذت ببرم ازش
🏃گامِ اول برای اقامه چنین نمازی، آشنائی با #مفهوم_نماز است.
_________________________________________
#مفهوم_نماز|⭕️👺توطئه ابلیس
❓خدایا آخه چرا آدم
❓چرا یک فسادگر
❓چرا یک خون ریز
باید جانشینِ تو باشد رویِ زمین؟
🙌 خدایا!!
مگر ما تسبیح گویِ تو نیستیم؟
تقدیس گویِ تو نیستیم؟
که میخواهی خلیفه ای قرار دهی
که فساد و خونریزی کند رویِ زمین؟
👌اینا متنِ بیانیه ی ملائکه بود
خطاب به خدا...
🗣 پاسخِ خدا به اعتراضِ ملائکه
فقط یک جمله بود:
👈 "إنی أعلمُ ما لا تَعلمونَ"
من میدانم آنچه را که شما نمیدانید!😊
📝 پاسخِ خدا به ملائکه
برای یک نفر، معنا دار بود
همانی که ملائکه را تحریک کرده بود
به اعتراض بر علیه خدا
👺ابلیس...
ابلیس شش هزار سال عبادت کرد😳
نماز خواند و سجده کرد
اما...
👌اما سخنش این بود:
اگر بنا به انتخابِ جانشین است،
چه کسی شایسته تر از من؟
⛔️ ابلیس رؤیایِ جانشینیِ خدا را
در ذهن می پروراند.
رؤیایِ شیرینِ سروری و مهتری
بر ملائکه و جنّ و إنس
👈 و اکنون، فردی تازه به دوران رسیده
بنام آدم، مقامش را ربود!😖
👈 ابلیس از یک سو...
نمی توانست اعتراض کند
چرا که از درگاهِ خدا رانده می شد
👈 و از سویِ دیگر نمیتوانست
به رأی و انتخابِ خدا تَن در دهد
چرا که خود را شایسته ترین میدانست!
⛔️ ابلیس، برای رهائی از بن بست،
زیرکانه آتشفشانِ اعتراض
به انتخابِ خدا را
در دلِ ملائک شعله ور کرد
ولی خودش جلودار نشد!
👈 ای مریدانِ من!
👈 ای شاگردانِ من!
👈 ای ملائکه!
❓آیا نداریم شایسته تر از آدم برای خلافت؟
❓چرا یک مُفسد و خون ریز
باید جانشین خدا شود رویِ زمین؟
⭕️ تجمعی با مشارکت ملائکه شکل گرفت
با این شعار:
👈 أتجعلُ فیها مَن یُفسدُ فیها و یَسفِکُ الدماء
و نحنُ نُسبّحُ بحمدِك و نُقدّس لک؟
یعنی...
❓آیا در زمین کسی را قرار می دهی
که فساد می کند و خون ها می ریزد؟
در حالی که هم اکنون
ما تو را تسبیح و تقدیس میکنیم!
📢 پیامِ ابلیس به خدا رسید
بدونِ اینکه خودش در این اعتراض
مشارکتِ مستقیم داشته باشد
🗣 پاسخِ خدا به اعتراضِ ملائکه
همان یک جمله بود:
👈 "إنی أعلمُ ما لا تَعلمونَ"😊
یعنی ای ملائکه!
✋️رازی در بین است که شما نمیدانید
بزودی آزمونی برگزار خواهم کرد
و آن راز فاش می شود
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
♦️پسر وزیر آموزش و پرورش که گفته شده بود سرباز است، دارنده مجوز طرح ترافیک خبرنگاری است! ♦️بطحایی ه
این چالش #فرزندت_کجاست رو متوقف کنید بابا😐
داریم یه چیزی هم بدهکار میشیم😒
بیکار، خانه دار، دانشجو، شاغل در شرکت خصوصی اینا همه رو تحمل کردیم...
اما...
قاضیپور با گفتن اینکه "پسرم چوپانی میکنه" همه رو با خاک یکسان کرد🔫☺️
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه والنصر
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798