1.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان واقعا جالب حاج آقا دانشمند در مدح امیرالمومنین
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
#هدیه ویژه روز جمعه تون🎀
508.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج آقا دانشمند وضعیت کشور
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
#هدیه ویژه روز جمعه تون🎀
2.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی حاج آقا رفت تو کابین خلبان دانشمند
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
#هدیه ویژه روز جمعه تون🎀
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
#هدیه بارون تون کردیم☺️🎀
نوش دل و جونتون 💝❣😊
کلیپ هایی گذاشتیم که با دیدنشون در کنار خانواده لذت هم ببرید😊💞
خوشبخت و سعادتمند باشید 👈همراه ظهور🌤☀️
بحق صلوات بر محمد و آل محمد 💫
✨اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم✨
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
#عاشقانه
مـــــرد👨 باید بوی اطمینان بدهد!
عطر🎁 را که خودم👩 هم می توانم
برایش بخرم.🛍..! 😍
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
📌#زندگی_یعنی
آقای خونه!
❤️با زنت شوخی کن, سر به سرش بگذار
💕از غذایش بچش, از دستپختش تعریف کن
و بدان که اگر گاهی هم ظرف ها را تو بشوری
آسمان خدا به زمین نمی آید !
آخر می دانی؟
💞او همان دختر رویاهای دیروزت است
که به آشپزخانه زندگی امروزت آمده
❤️ باور کن بدون او اجاق خانه ات حسابی کور کور است!
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
هدایت شده از سلامت منتظران
#جزر (زردک)
کاربرد:به اذن خدا مفید برای👇
1- درمان عدم #نعوظ مردان
2- گرم کننده کلیه.
دستور مصرف: به اندازه ی یک فندق (یک قاشق مربا خوری) شب موقع خواب میل شود.
http://eitaa.com/joinchat/1574764544C07cbd413d0
هدایت شده از موسسه مصاف
⭕️ اعتماد مردمِ ترکیه به اردوغان رو تو سر مردم خودمون نزنیم!
🔅ما همون نسلی هستیم که ساعت ها، قلک به دست تو صف "کمکهای مردمی به جبهه ها" می ایستادیم؛
🔺مردم همون مردمن، مسئولین عوض شدن!
✅ @masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
⭕️ هتک حرمت مأموران گرجستانی به زنان ایرانی در فرودگاه تفلیس
👤حاجی دلیگانی نماینده مردم شاهین شهر :
🔹روز سه شنبه و پیش از پرواز ساعت ۷:۴۵ صبح تفلیس به اصفهان، مأموران این فرودگاه اقدام به هتک حرمت زنان مسافر ایرانی که با این پرواز عازم ایران بودند کردند.
🔹مأموران فرودگاه تفلیس پیش از سوار شدن مسافران به هواپیما از مسافران زن ایرانی را مجبور کردند تا روسری، شال و مانتوی خود را بیرون آورده و با این حالت و در جلوی دید دیگران از داخل گیت رد و بعد سوار هواپیما شوند.
#دیپلماسی_حقارت
✅ تنها کانال رسمی استاد رائفی پور و جنبش مصاف
@masaf
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_هفتاد_و_هفتم: حجم کار باعث می شد,بی وقفه کار کنم.به خاطر ه
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_هفتاد_و_هشتم:
از دفن شهدا که برگشتیم,جلوی مسجد نرسیده دیدم جیپ اهوی سبز رنگی با دو سر نشین وارد محوطه جنت اباد شد و جلوی پای ما توقف کرد.پسر ریز نقشی که که پشت فرمان بود,رو به ما گفت:یه شهید اوردیم چی کارش کنیم؟
زینب گفت:صبر کنید برانکارد بیاریم ببریمش توی غسالخونه.
تا زینب برود و بر گردد,جلو رفتم.جنازه یک زن عقب جیپ بود.رویش را با چادر مشکی پوشانده بودند.پرسیدم :این شهید با شما نسبتی داره؟
آن یکی جوان که بر خلاف اولی چاق و هیکلی بود و موهای دو طرف پیشانی اش خلوت تر از بقیه سرش بود,جواب داد:نه.ما نمی شناسیمش.
پرسیدم از کجا آوردینش؟
دوباره او جواب داد:من و خسرو رفته بودیم خیابون نقدی یه ماشین بکسل کنیم.اونجا رو زده بودند.دیدیم این خانم در خونه افتاده.هر چی پرس و جو کردیم:صاحبش کیه؟کس و کارش کجان؟جواب درستی نشنیدیم.ما هم برش داشتیم اوردیم اینجا.
از بلرسوت(لباس یک سره ای که اغلب کارگران شرکت نفت هنگام کار می پوشند.)سرمه ای رنگی که هر دو تا شان پوشیده بودند,می شد حدس زد تعمیر کارند.زینب که برانکارد آورد ,رفتم بالا و با کمک هم پیکر زن را که با کنار رفتن چادر از روی صورتش ,دیدم زن جوانی است,روی برانکارد گذاشتیم.آن دو نفر برانکارد را تا دم غسالخانه آوردند.موقع حرف زدنشان با هم اسمشان را شنیدم.اسم جوان هیکلی که ریشش را از قسمت گونه,مرتب تراشیده بود رضا و راننده که مو و محاسن پرپشت مشکی و چشمان درشت و تیزی داشت,خسرو بود.به خاطر دقتی که در برداشتن و گذاشتن برانکارد نشان دادند,حس کردم جوانان وظیفه شناس و مقیدی هستند.به همین خاطر,فکر کردم شاید بشود از ان ها کمک گرفت.از همه مهم تر ماشن هم داشتند.
دل به دریا زدم و گفتم:حالا که وسیله زیر پای شماست,ثواب داره توی شهر دور بزنید و شهدا و مجروحین رو جمع کنید.
آن که اسمش خسرو بود,گفت:از کجا جمع کنیم؟
گفتم:هر کجا که مورد اصابت قرار می گیره,سرکشی کنید..
به همدیگر نگاه کردند.دوباره گفتم:مگه شما برای تعمیر و بکسل کردن ماشین ها این طرف و آن طرف نمی روید؟!خب تو این فاصله جاهایی رو که می زنن یه نگاهی بندازید.
گفتند :باشه.ببینیم چی میشه.وضع بنزین و لوازم یدکی خیلی خرابه.ولی تا اونجا که بتونیم این کار رو می کنیم.
زینب گفت:خدا بزرگه مادر,شما بخواید می تونید.
از اینکه این دو نفر حاضر به همکاری شده بودند،خیلی خوشحال شدم.اما این کافی نبود.به دنبال نیروی کار تا عصر شاید ،پنج یا شش بار دیگر هم به مسجد سر زدم.فشار عصبی که بیشتر از همه به خاطر فرو رفتن پایم در جنازه آن شهید هر لحظه به روحم وارد می شد،حالم را دگرگون کرده بود.کم تحمل شده بودم.می خواستم هر طور شده تکلیف جنت آباد را روشن کنم.می گفتم:برم داد و بیداد کنم برای اینکه از شرم خلاص شوند،حتما یه جوابی می دهند.
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
ادامه دارد.......
📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران
⭕️ارسال فقط با لینک
ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798