🔵 #داستانک_روانشناسی
✍"سالی که نکوست از بهارش پیداست" این جمله از بچگی تو ذهنم نهادینه شده بود
-یعنی اگه خونه تکونیت بیست باشه ؛اگه لبخند رضایت رو لبت نقش بسته باشه ؛اگه حست فوق العاده باشه و اونوقت یا مقلب القلوب و الابصار رو زمزمه کنی سال خوبی واست رقم میخوره . و بالعکس.
🔹 با این تفکرات قد کشیده بودم و بزرگ شده بودم و الان با شاهزاده ی رویاهام میرفتم منزل پدرش که اولین سال یکی شدنمون و اولین عید نوروز با هم بودنمون و جشن بگیریم
🔹از دروازه قرآن گذشتیم "عجب شاه چراغی داره شیراز" "السلام علیک یا احمد بن موسی (ع)"
اینا رو تو دلم گفتم و ازشون خواستم که سال ۹۸ سال پر از برکت و خوشی باشه واسه من و علیرضا.
🔹 علیرضا تک پسر یه خونواده ی مذهبی شیرازی بود ؛تو دانشگاه با هم آشنا شده بودیم و خواستگاری و عقدمون کاملا سنتی و طبق آداب و رسوم خونواده ها برگزار شد.
🔹الان دل تو دلم نبود یعنی علیرضا واسه من سورپرایز داشت ؟ یعنی میخواست خیلی رمانتیک و عاشقانه گرمی دستای هم و حس کنیم و حول حالنا الی احسن الحال بگیم؟
🔹تو همین رویاها بودم که رسیدیم دم در خونه ،مادر داشت سفره هفت سین و می چید ؛استقبال گرمی ازمون کرد ؛پدر شوهرمم پیشونیم و بوسید و خوش آمد گفت منم دستاشون و بوسیدم
🔹 هنوز خستگی راه تو تنم بود ولی چون چیزی به تحویل سال نمونده بود باید حاضر میشدیم .علیرضا رفت دوش بگیره مادر بهش گفت :فشار آب خیلی خیلی کمه مردم که رعایت نمیکنن تو مصرف آب
علیرضام گفت اشکالی نداره یه کاریش میکنه و رفت داخل حمام .
🔹چشمام دنبال عقربه های ثانیه شمار می دوید آخه چرا علیرضا باید پنج دقیقه مونده به تحویل سال بره دوش بگیره؟ اونم اولین سال با هم بودنمون ؟
یعنی اگه تو حمام باشه و سال تحویل بشه باید تا آخر سال کنار هم نبودن و تحمل کنیم؟...ازش دلخور شدم و در کنار پدر و مادرش سال ۹۸ رو پاگشا کردیم و تبریک گفتیم
🔹علیرضام که انگار این چیزا براش مهم نباشه با تبسم اومد و با صمیمیتی که بین زن و شوهرا حاکمه بهم تبریک گفت و بهم عیدی داد و این بهانه، شروع یه گفت و گوی دلچسب بین من و مرد رویاهام شد:
🔹- ببین آرزو ! من خیلی سعی کردم به موقع بیام بیرون ولی همونطور که مامان گفت فشار آب خیلی کم بود .... نشاط و شادی رو ما خودمون باید خلق کنیم چه توی بهار چه توی زمستون و هیچ سرنوشتی از قبل برای انسان تعیین نمیشه ؛
اصلا ممکنه یه نفر به هر دلیلی آغاز سالش خوب نباشه ؛مریض بشه ،تصادف کنه یا هر چیز دیگه ای ،این دلیل نمیشه بخواد تمام سالش و خراب کنه ،بعضی تفکراتی که به ما القا شده از اساس اشتباهه ؛
خدایی که مدبر الیل و النهاره اگه لحظه ی تحویل سال صدای آدم و بشنوه قطعا وسط سال و آخر سال هم شنوای دانایی واسه دعاهای ماست ....
پس اگه یه روزمون به هر دلیل خراب شد مجوز نمیشه که فردای اون روزمون و با شادی شروع نکنیم ...
🔹علیرضا تفاوت فرهنگ و تفاوت دیدگاهمون رو به خوبی درک کرده بود؛
اون حرف میزد و من توی دلم از خدای احسن الخالقین تشکر میکردم که بهترین همسر دنیا رو نصیب من کرده...
➖➖➖➖➖
❇️ شما هم به نویسندگان داستانک های آموزشی و اختصاصی کانالمون با الگو گیری از پست های #تغییر_امروز_من بپیوندید ... در صورت تمایل به همکاری پیام بدین.
➖➖➖➖➖
داستانک های زیبای روانشناسی 👇
#موفقیت_شخصی_و_همسرداری
همراه #خانواده_منتظران💪❤️ 👇
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
#داستانک_روانشناسی
✍️ ➖ ا... مریم خانم مگه آرایشگرا و گریمورا هم نماز میخونن؟؟
یه لحظه شوکه شدم ،خیلی بهم برخورد خواستم بهش بگم کافر همه را به کیش خود پندارد اما یه لحظه صبر کردم و گفتم لعنت بر شیطون.
خواستم بگم تازه کجاش و دیدی خمس مالمونم به موقع میدیم کمی صبر کردم و گفتم لعنت بر شیطون .
خواستم بگم مگه همه چی به ظاهره ما مولتی میلیاردرایی داریم که نماز شبشون ترک نمیشه ، آدمایی هم داریم که به نون شب محتاجن و راه قبله رو بلد نیستن، بازم گفتم لعنت بر شیطون.
یه لحظه یه لبخند رو دعوت کردم رو لبم و ادامه دادم:
- خانمی! اگه اشکال نداره بقیه کارتون بمونه واسه بعد نماز سریع برمیگردم
صابونم رو برداشتم و تو روشویی وضو گرفتم و رفتم نمازم رو خوندم ...
ساعت ده شبه ،امروز روز پر مشغله ای رو پشت سر گذاشتم ، میدونم ناصر دیر میاد خونه، یه چایی میریزم و جعبه شیرینی رو باز میکنم تا خستگیم و در کنم.
-به بهههه زولبیا بامیه...
امروز الهه دختر همسایه واسه تشکر برام آورده .
ساعت از دوازده شبم گذشته، ناصر که گفت دیگه خیلی دیر بیاد، یازده خونه س، چرا هر چی زنگ میزنم در دسترس نیس؟
شیطونه میگه یه پیام درست درمونی بفرستم براش تا حالش جا بیاد ، شروع کردم به نوشتن ، یه لحظه صبر کردم و گفتم لعنت بر شیطون شاید کاری واسش پیش اومده.
دراز کشیدم تا قبل از اینکه خوابم ببره یه چرخی تو فضای مجازی بزنم یه متن جذاب نظرم رو جلب کرد:
-خواهی بشوی رسوا همرنگ جماعت شو ، بله درست دیدید، خواهی بشوی... دلیل نمیشه وقتی هزاران نفر دارن بیراهه میرن تو هم چشم و گوش بسته راه بیفتی دنبالشون بری ،
وقتی رابطه با نامحرم حرامه صد در صد عواقب و عوارضش روشن و مبرهنه ، تو خودت حریم خودت و حفظ کن ، وقتی همه فیلمای مبتذل و پوچ -که کارگرداناشون فقط به منظور پر کردن جیب خودشون و به گند کشیدن جوانی مردم میسازن - رو میبینن تو ذهنت رو با تصاویر خوب و مثبت پر کن ، وقتی همه خودارضایی رو ترویج میدن با جکایی که تو فضای مجازی رد و بدل میکنن تو خویشتن داری کن ، تو راه درست و برو ، تو در مقابل گناه صبر کن چون خدا با صابرانه و بهشون پاداش ویژه میده .
صدای کلید انداختن ناصر باعث شد خودم و جمع و جور کنم و به استقبالش برم
- اووووه اینجا رو، چه خبره ، گل ، شیرینی ، کادو...
- امشب خبریه ناصر که من فراموش کردم؟؟
برق شادی تو چشمای آقایی موج میزد بعد اینکه کلی سر به سرم گذاشت که خودم حدس بزنم و منم کلی خودم و به اون راه زدم و چیزایی تحویلش دادم که به مذاقش خوش بیاد، یه لحظه جیغ کشیدم "
- وای ناصر! چرا خودم یادم نبود؟ ...ناصر یعنی واقعا؟...تو رو خدا!؟...یعنی جوابش مثبت بوده؟...باورم نمیشه
اونم جواب آزمایش رو گرفت روبه روی صورتم و گفت:
- بله خانم خانما ا!ین جناب شوهر خان خوش تیپ و پولدار شما بالاخره بعد از ده سال بابا شد... دیدی گفتم صبر داشته باش مریمی ، دیدی گفتم خدا با صابرانه...😍
نویسنده :ملکه ی خیال
📌خوشبختی و سعادتمندی 🕊همراه #خانواده_منتظران💪 👇
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
♥️🕊