🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📜 #داستان_کوتاه
🍃مردی صبح از خواب بیدار شد و با همسرش صبحانه خورد و لباسش را پوشید و برای رفتن به کار آماده شد؛
هنگامی که وارد اتاقش شد تا کلیدهایش را بردارد، گردوغبار زیادی روی میز و صفحه تلویزیون دید!
به آرامی خارج شد و به همسرش گفت:
دلبندم، کلیدهایم را از روی میز بیاور.
🍃زن وارد شد تا کلیدها را بیاورد؛ دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته "یادت باشه دوستت دارم"و خواست از اتاق خارج شود، صفحه تلویزیون را دید که میان غبار نوشته شده بود"امشب شام مهمون من"
❤️
زن از اتاق خارج شد و کلید را به همسرش داد و به رویش لبخند زد؛
انگار خبر می داد که نامه اش به او رسیده.
🌹این همان همسر عاقلیست که اگر در زندگی مشکلی هم بود، مشکل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل میکند!
💗اجتماع خانواده های منتظر و زهرا پسند👇
💒 https://telegram.me/KhanevadehMontazeran
ایتا👇
https://eitaa.com/KhanevadehMontazeran
سروش👇
https://sapp.ir/khanevadehmontazeran
کانالی مذهبی سیاسی و اجتماعی برای همه ی اعضاء خانوادههای عزیز و منتظر ظهور
#داستان_کوتاه
✍ یک شاگرد از استادش پرسید:
" تمام اساتید میگویند که گنج روح، چیزی است که باید در تنهایی کشف شود؛ پس برای چه ما با همیم؟ "
استاد پاسخ داد:
" با همید، چون جنگل همیشه نیرومندتر از درختی تنهاست.
💭 #جنگل رطوبت هوا را تأمین میکند، در مقابل طوفان مقاومتر است و به باروری خاک کمک میکند." اما چیزی که یک درخت را مقاوم میکند، ریشه است و ریشه یک درخت نمیتواند به ریشه درخت دیگری کمک کند."
🌲 " جنگل همین است؛ هر درخت با #درخت دیگر متفاوت است؛ هر درخت ریشه مستقل دارد.
💎 #اتحاد برای یک #هدف و هم زمان آزاد گذاشتن هر یک از اعضای گروه تا به شیوه خودش تکامل یابد.
☞→ @KhanevadehMontazeran 🦋
#داستان_کوتاه
یک زوج در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران دنج رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودند.
یک زن جادوگر😈 که از آنجا می گذشت وارد رستوران شد و سر میز آنها رفت و گفت:
آه شما زوجی مثال زدنی هستید و درتمام این مدت به هم وفادار موندید ، برای همین هرکدام از شما می تواند آرزویی کند و من با کمک دانشی که دارم آن را بر آورده کنم!
خانم گفت: وای خدای من!
من می خواهم به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.
جادوگر وردی خواند و ناگهان :دو بلیط خطوط مسافربری قطر ایرویز در دستان زن ظاهر شد.
حالا نوبت آقا بود تا آرزو کند، چند لحظه فکر کرد و گفت:
خب، همسرم تو خیلی مهربانی اما چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم پیش میآید ، بنابراین، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.
خانم و زن جادوگر واقعا جا خوردند ولی چه میشد کرد؟
زن جادوگر وردی خواند و ناگهان:
آقا 92 ساله شد
😝😝😝😝
😁اینگونه شد که درس عبرتی بشه وفاداری بین زوجین برای همه...
#زهرا_عباسی
#داستان_کوتاه
🔹 سرخپوستی پیر به نوه خود گفت:فرزندم، درون ما بین دو گرگ، کارزاری برپاست. یکی از گرگها شیطان به تمام معناست، عصبانی، دروغگو، حسود، حریص و پست و گرگ دیگر آرام، خوشحال، امیدوار، فروتن و راستگو.پسر کمی فکر کرد و پرسید: پدربزرگ کدامیک پیروز است؟
پدربزرگ بیدرنگ گفت: همانی که تو به آن غذا میدهی.
🔸 مراقب باشيد كه كدام گرگ درونتان را غذا میدهيد.