eitaa logo
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
419 فایل
❁﷽❁ 🌹وأن یَکادُالذینَ کفرولَیزلِقونَکَ بِأبصارِهِم لَمّاسَمِعوالذِکرَوَیَقولونَ إنَّهُ لَمجنونُ وَماهوَالاذِکرُللعالَمین🌹 . 🔹یه دورهمی #آخرالزمانی و #بهشتی همراه با خانواده منتظران❤ 🔹ارتباط🔻 @Sh2Barazandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
✍سال 1370 بود، برف سنگینی باریده بود. دوم دبیرستان بودم با مرحوم پدرم در پشتِ بام برف‌ها را پارو می‌کردیم. 🔻🔺کت کهنه‌ای داشتم که زیر بغل آن به اندازه‌ی چهار انگشت پاره بود. مواظب بودم زمان پاروی برف‌ها زیاد دستم بالا نرود که پدرم ببیند و غصه بخورد. پدرم کارگر فصلی در شهر کوچکی بود که اکثر وقت‌ها کاری برای کار کردنش نبود. 🔺آنچه نباید اتفاق می‌افتاد، افتاد و پدرم کتِ پاره مرا دید. مرا نزد خود صدا کرد و با حالت ناراحت پرسید: پسرم دست خود را بالا ببر. من نمی‌خواستم پدرم ببیند، دستم را کمی بلند کردم. پدرم گفت: کت‌ات پاره شده است چرا به من نگفتی؟ 🔻به دروغ گفتم: الان پاره شد. ولی هر کسی بود از محل پارگی می‌توانست کهنه یا تازه بودن آنرا بفهمد. اشک در چشمان پدرم جمع شد گفت: برو از مشهدی خلیلِ لباس‌فروش کاپشنی بخر بگو پدرم پولش را می‌دهد. 🔺توانِ دیدنِ اشک‌های پدرم را نداشتم حدقه‌ی چشمانم را بزرگ کردم تا اشکِ چشمانم سرازیر نشود و سریع از پشت بام به زیرزمین خانه رفتم. درب حمام را به روی خود بستم و زار گریه کردم. گفتم: خدایا تو شاهدی من نمی‌خواستم پدرم کتِ پاره مرا ببیند. او اهل نسیه خریدن نیست اگر داشته باشد می‌خورد نداشته باشد نمی‌خورد. آبرودار و مؤمن است چرا من باعث شوم برود نسیه بردارد؟!! 🔻مدت یک هفته گذشت من برای خریدن کاپشن مغازه مشهدی خلیل نرفتم. تا این‌که شبی پدرم خودش خرید و آورد. 🔺سال‌ها گذشت و بعد از لیسانس، خداوند عنایت کرد استخدام شدم. بلافاصله ازدواج کردم. خداوند بعد از دو سال پسری به ما بخشید. برای کسب حقوقِ زیاد به جنوب کشور انتقالی گرفتم. چون باید سریع پس‌انداز می‌کردم و اولِ زندگی خانه‌ای می‌خریدم. هر ماه 120 هزار تومان حقوق می‌گرفتم و ماهانه 100 هزار تومان را بانک مسکن پس‌انداز می‌کردم تا وام مسکنی بگیرم و خانه‌ای نقلی بخرم. 🔻از نظر معیشت در تنگنا بودم. شب‌ها آخرِ وقت به میوه فروش محل می‌رفتم، تا از میوه‌های ته مانده‌ی سبد که ارزانتر بود میوه بخرم. 🔺شبی رفتم سیب بخرم. پسرم 3 سال داشت که همراهِ من بود. ناگاه دیدم نجوایی زیر لب می‌کند، نشستم تا صدای آرام و نازش را بشنوم. دیدم گفت: «بابا اگر انار ارزان است 2 تا بخر، اگر ارزان نیست نمی‌خواهم» مات و مبهوت شدم، گیج بودم، انگار فرزندم بیش از 20 سال داشت که با من حرف می‌زد. 🔻گفتم: خدایا این بچه از کجا می‌داند من دستم تنگ است؟!! مگر می‌شود بچه خوراکی دلش بخواهد و اصرار بر خریدن آن توسط والدین نکند؟!! جوان 40 ساله پدرش را به دیوار چسبانده و علی رغم دیدن فقر پدرش می‌گوید: از هر جا هست تأمین کن. قطعاً این پسرِ من نیست که چنین جمله می‌گوید، بلکه لطف و عنایت توست. یک کیلو انار خوب خریدم. 🔺در راه که با پسرم می‌آمدم، آرام گریه می‌کردم که با شنیدن صدای گریه‌ی من متوجه من نشود. یقین داشتم چنین فرزندی عنایت خداست نه تربیت من. ناخودآگاه یادِ آن روز برفی افتادم که جیب پدرم را درک کردم و راضی نشدم به خاطر من نسیه بگیرد......... ✔️خداوند هرگز هیچ کار خیری را بدون پاداش دنیوی رها نمی‌کند. شک نکنیم و بخصوص این کارِ خیر در محبّت به والدین و احسان به آن‌ها و درک موقعیت مالی و توان مالی‌شان باشد. اگر می‌خواهیم فرزندانی داشته باشیم که جیب ما را درک کنند پس در جوانی جیب والدین خود را درک کنیم. ✨📖✨رَبِّ لا تَذَرْنی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ. (89 - انبیا) ⚡️خدایا (با بخشیدن فرزند صالح) مرا تنها مگذار که تو بهترین وارثان هستی. ⛔️فرزند نیک را طبق آیه‌ی بالا فقط خدا به انسان می‌تواند هدیه کند و اگر کسی فرزند صالح نداشته باشد حتی با داشتن فرزندان زیاد تنها و بی‌وارث است. 📌همراه خانواده_منتظران تا ظهور ان شاء الله💪 👇 Join → @KhanevadehMontazeran ♥️🕊