🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_نهم: یکدفعه متوجه شدم بلند بلند حرف می زنم و با خدا ر
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_صد_و_دهم :
دا انگار حرف هایم را نم شنید.طاقت شنیدن نداشت.فقط جیغ می کشید و خودش را می زد.حق داشت.بعد آن همه بدبختی و رنج هایی که توی این سالها در زندگی کشیده بود, تازه داشت طعم راحتی و خوشی را حس می کرد که همه چیز به هم خورد.انگار قرار نبود از گلوی این زن آب خوش پایین برود.توی گریه هایش همه اش می گفت:تو چه می فهمی من دارم چه می کشم؟!اون از عراق,اینم از ایران.
نمی دانم چرا احساس می کردم باید الان فقط,فکر دا باشم و خودم را فراموش کنم.گفتم:می فهمم ولی صبر داشته باش بیا بریم پیش بچه ها.
دستم را دور کمرش گرفتم و با هم راه افتادیم.توان راه آمدن نداشت.گریه امانش نمی داد.می دانستم جلوی جمع حجب و حیا به خرج می دهد و گرنه با داغی که به دلمان نشسته بود,خیلی بدتر از اینها می کرد.
به بچه ها نزدبک می شدیم.به صورت هایشان نگاه کردم.سعید با ترکه ای که در دست داشت,روی خاک های دور و برش می کشید.حسن در حالی که دست زینب را گرفته بود,رنگ پریده و زرد به نظر می آمد.منصور هم معلوم بود بغض دارد خفه اش می کند ولی غرورش نمی گذارد اشکش بریزد.محسن هم یک گوشه ایستاده بود و گریه می کرد.چشمانم دنبال لیلا گشت.لیلا توی بغل زینب خانم گریه می کرد.زینب خانم هم سرش را می بوسید و نوازشش می کرد.ماتم زدگی بچه ها را که دیدم به خودم گفتم:چقدر زود گرد یتیمی روی سر بچه ها نشست.جلوتر که آمدیم,زینب,سعید و حسن به طرفم دویدند.تا آن لحظه فکر می کردم این ها هنوز نمی فهمند,عمق این اتفاق چه قدر است.چون فقط با بهت به من و دا نگاه می کردند اما وقتی دورم را گرفتند,زیر گریه زدند.آرام و مظلومانه اشک نی ریختند.دا با این کار بچه ها صدایش بع کرثی بلند شد:ابو علی این بچه ها رو به کی سپردی و رفتی؟چرا ما رو تنها گذاشتی؟
حرف دا گریه بچه را بیشتر کرد.نشستم.یکی یکی شان را توی بغل گرفتم.بوسیدم و دست به سرشان کشیدم.سعی کردم آنها را آرام کنم.در حالی که در دلم غوغایی برپا بود.به بچه ها گفتم:گریه نکنید.بابا راه امام حسین(ع) رو رفته.به راه خدا رفته بچه های امام حسین رو یادتون می یاد.دشمن باباشون رو شهید کرد.خیمه هاشون رو آتیش زد.
نمی دانستم می فهمند چه می گویم یا نه.ولی چون تنها آرامش دهنده من این فکر ها بود,برای آنها هم همین ها را می گفتم.
بچه ها آرام گرفتند.رفتم سر وقت دا.او را به طرف مسجد بردم و روی لبه ایوان مسجد که سطحش بلندتر از زمین بود نشاندم.بعد زینب خانم و غساله ها ی دیگر آمدند.مرا بوسیدند و تسلیت گفتند.من هم از بغض نتوانستم جوابی بدهم.کنار دا نشستم.چند تا سرباز که آنجا بودند,جلو آمدند و به ما تسلیت گفتند.بعضی از آنها گریه می کردند.بعضی هم سیگارمی کشیدند و قدم می زدند.یکی از آنها گفت:خدا صبرتون بده.خدا رحمتش کنه.خیلی آدم با خدایی بود.اصلا ترس نداشت.همه اش به ما روحیه می داد.می گفت:از زیادی دشمن و تجهیزاتشون نترسید.ما خدا رو داریم.
چشم هایم پر از اشک شد ولی نمی گذاشتم بریزند.لحظات سختی بود.نمی دانستم به درد و رنج خودم فکر کنم به بچه ها یا دا.علی هم نبود که پناهگاه مان باشد و حداقل دا را آرام کند.دا بد جوری بی تابی می کرد و خودش رل می زد.مدام دست هایش را که می برد یقه اش را بدرد,توی دست هایم می گرفتم و به او می گفتم:دا جلوی سرباز ها این طور نکن.اینا از خانواده هاشون دوراند.دل تنگ میشن.دیگه نمی تونن برن جلوی دشمن بایستند.اما گوشش بدهکار نبود و ضجه می زد.آخر مجبور شدم به او نهیب بزنم.با تندی گفتم:دا اگه بخوای اینجوری کنی نمی ذارم موقع دفن بابا اینجا باشی
ها.
ادامه دارد...
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
⭕️ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام است.⛔️
📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
شخصی به علامه طباطبایی گفت:
یک ریاضتی برای پیشرفت معنوی به من بفرمایید:
علامه فرمودند:
بهترین ریاضت برای شما،
خوش اخلاقی با خانواده است♥️
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
❣💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-خانم این بچه ها چرا شبیه من نیستن؟🤔
+به من شک داری؟😑خاک تو سرت
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
هدایت شده از خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
توي شرايط زندگي ؛ براي هر مشكلي ؛ پنج انتخاب داريم ؛
1. كماكان قربانی شرايط بمانيم.
2. شرايط را تغيير دهيم.
3. نگاهمان را به شرايط تغيير دهيم.
4. شرايط را بپذيريم.
5. شرايط را متوقف كنيم.
مثلاً اگر هنگامی با دوست يا همكارتان صحبت می كنيد كه دائماً حرفهای نااميدكننده و منفی می زند و نه تنها از
معاشرت با او لذت نمی بريد بلكه تمام انرژيتان هم تخليه می شود، می توانيد:
1. كماكان به آن روند ادامه دهيد و اذيت شويد.
2. صحبت كنيد ولی موضوعش را تغيير دهيد تا أذيتتان نكند.
3. صحبت كنيد ولی نگاهتان اينطور باشد كه مثلاً: دارم اجازه می دهم او انرژی اش را تخليه كند. دارم كمكش می
كنم.
4. بپذيريد همين كه هست. خودتان را اذيت نكنيد و مانند يك ناظر بدون دخالت احساسات به حرفهايش گوش كنيد.
5. رابطه را قطع نماييد.
يادتان باشد هيچوقت 'مجبور نيستيد' كاري را انجام دهيد و هميشه كاری كه در لحظه مي كنيد در واقع 'انتخاب' شما از يكی از اين پنج انتخاب بوده است.
هميشه انتخاب اقدامات و احساسات مان با ماست
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
✨ هیچوقت پیش خونواده ی خودتون یا همسرتون درد و دل نکنید و به همسرتونم یاد بدید اینکارو نکند ... @K
🌹
شبیهِ لذتِ یک آشتیِ جانانه بعد از یک قهرِ طولانی ،
شبیهِ تولدِ دوباره ی یک عشق ، یک زندگی ، یک خوشبختی ،
شبیهِ بویِ تازه و دلبرانه ی نعنا و ریحان ؛
" تماشایِ با هم بودنتان ، عجیب می چسبد !!! "
لطفا هوایِ هم را داشته باشید ،
مراقبِ دل هایِ هم باشید ،
اجازه ندهید که لحظه ای "لبخند" از رویِ لب هایِ شریکِ زندگی تان بیفتد ،
اتحاد و وفایِ جاودانه تان را سنجاق کنید رویِ چشمانِ حسودِ روزگار ؛
تا دنیا ، حسابِ کار دستش بیاید ... !
تا همه بدانند ، که هنوز هم هستند ؛
مردانی که بویِ مهربانی و حمایت می دهند ،
و زنانی که با دستانِ خدا گونه شان ، آرامش و خوشبختی را می سازند ...
یک بار دیگر برایمان "عشق" را معنا کنید ...
دلمان برایِ دیدنِ یک وفاداریِ اصیل و طولانی تنگ شده !
#خانواده_منتظران
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
─┅─═इई 🌺🌼🌺ईइ═─┅─