eitaa logo
داربِح
394 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
323 ویدیو
32 فایل
﷽ 🔸داربح چیه؟🤔🌱 eitaa.com/khatm133/5970👈 🔹شرایط تبادل🔄 و راه های ارتباطی با ما😊📫👈 eitaa.com/khatm133/5966 🔸ناشناسمون✌️😍 https://daigo.ir/s/1127227👈 🔹تجمیع شده با کانال ختم صلوات بقیة الله @salevat313 🌱سر آغاز:«1399/10/4»🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 🍂لحظه سخت جان دادن🍂 روزی عزرائیل نزد موسی آمد، موسی پرسید: برای زیارتم آمده ای یا برای قبض روحم؟ عزرائیل: برای قبض روحت. موسی: ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم. عزرائیل: مهلتی در کار نیست. ‼️ موسی (ع) به سجده افتاد و از خدا خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند. خداوند به عزرائیل فرمود: «به موسی (ع) مهلت بده!» عزرائیل مهلت داد. موسی (ع) نزد مادرش آمد و گفت: «سفری در پیش دارم!» مادر گفت: «چه سفری؟» موسی (ع) گفت: «سفر آخرت» مادر گریه کرد. موسی (ع) نزد همسرش آمد، کودکش را در دامن همسرش دید، با همسر وداع کرد، کودک دست به دامن موسی زد و گریه کرد، دل موسی (ع) از گریه کودکش سوخت و گریه کرد خداوند به موسی (ع) وحی کرد: «ای موسی! دل از آنجا بکن من از آن‌ها نگهداری می‌کنم و آن‌ها را در آغوش محبتم می‌پرورانم» دل موسی (ع) آرام گرفت. به عزرائیل گفت: جانم را از کدام عضو می‌گیری؟ عزرائیل: از دهانت موسی: آیا از دهانی که بی واسطه با خدا سخن گفته است جانم را می‌گیری؟ عزرائیل: از دستت موسی: آیا از دستی که الواح تورات را گرفته است؟ عزرائیل : از پایت موسی: آیا از پایی که با آن به کوه طور برای مناجات با خدا رفته‌ام؟ نارنجی خوشبو به موسی داد، موسی آن را بو کرد و جان سپرد. فرشتگان به موسی (ع) گفتند: «یا أهوَنَ الأنبیاء مَوتاً کیفَ وَجَدتَ المَوتَ؛ ای کسی که در میان پیامبران از همه راحت‌تر مردی، مرگ را چگونه یافتی؟ موسی (ع) گفت: «کَشَاه تُسلَخُ و هِیَ حَیَّه؛ را مانند گوسفندی که زنده پوستش را بکنند، یافتم.» 📚مناهج الشارعین (علامه میرداماد)، ص 590 💠💠💠💠💠💠💠💠
💢 🔹شخصی نقل کردند: ✳️یک بار بچه‌های کوچک کتابی خوانده بودند و خیلی از وحشت کرده بودند‼️ 🌷آیت الله بهجت به بچه‌ها فرمودند: بیایید با شما کار دارم! دیدم آقا به آن‌ها فرمودند: جن ترس ندارد، آن‌ها کاری به مومن ندارند❗️ 🍃ایشان گفتند: من خودم وارد منزلی شدم(منزل عمویشان در کربلا) خواستم بروم داخل اتاق، صاحبخانه گفت: ❗️ 🌿گفتم: باشد به من کاری ندارند❗️ رفتم داخل اتاق دراز کشیدم، عمامه‌ام را پهلوی خودم گذاشتم و عبایم را روی سرم کشیدم. ⚜پاسی از شب که گذشت، صدای پای آن‌ها را بیرون در اتاق می‌شنیدم. یک دفعه احساس کردم که یکی از این پاها به در اتاق نزدیک شد. از پنجره خودش را بالا کشید و داخل اتاق را نگاه کرد. دید که من اینجا خوابیدم و عمامه‌ام کنارم است. رفت به آن‌ها گفت: 👈برویم ❗️ °•╔~❁🖤❁🦋❁🖤❁~╗•° @Khatm133 •°╚~❁🥀❁🦋❁🥀❁~╝