ساعت ده یازده شب با سر و صورت خاکی اومد خونه...!
+تا شما شام رو شروع کنی میرم لیلا رو بخوابونم
-نه! صبر میکنم تا بیای باهم بخوریم...
+وقتی برگشتم دیدم پوتین به پا خوابش برده داشتم پوتین هایش رو در میاوردم که بیدار شد...
-داری چیکار میکنی..؟!
می خوای شرمنده ام کنی..؟!
+ نه..! خسته ای
سر سفره نشست و...!
-تازه می خوایم با هم شام بخوریم
✍🏻به روایت همسر #شهید_مهدی_زینالدین🕊🌹