eitaa logo
خودنویس
2.1هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
960 ویدیو
22 فایل
✒#زهراصادقی تخلص: هیام نویسنده سیاسی رمان نویس و تحلیلگر کارشناس ارشد جزا و جرم شناسی ارتباط با من @z_hiam کانال داستان ها http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
مشاهده در ایتا
دانلود
✅گناهی که شیطان هم از آن بیزار است امام جعفر صادق (ع) فرمودند : اگر کسى سخنى را بر ضد مۆمنى نقل کند و قصدش از آن ، زشت کردن چهره او و از بین بردن وجهه اجتماعى اش باشد و بخواهد او را از چشم مردم بیندازد، خداوند او را از ولایت خود خارج مى کند و تحت سرپرستى شیطان قرار مى دهد؛ ولى شیطان هم او را نمى پذیرد! 📚الکافی ج۲ ص ۳۵۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خودنویس
💜🍃🧡🍃💙🍃❤️🍃 #خاطره‌_چله‌ی‌عاشقی_2 سعید آشفته و نگران بود چون توانایی فراهم کردن یک زندگی مرفه همانن
💜🍃🧡🍃💙🍃❤️🍃 3 آن روز با سعید اتمام حجت کردم هرچند در مرامم نبود که خودم را به کسی تحمیل کنم ولی دلبستگی به سعید باعث شد غرورم را بشکنم و از او کسب تکلیف کنم . بهانه آورد که باید فرصت داشته باشد تا خودش را جمع و جور کند و با خانواده اش صحبت کند . میگفت فعلا در توانش نیست که زندگی در شان من برایم بسازد و اگر همین طور به خواستگاری بیاید حتما پدرم جوابش میکند ولی وقتی به او اطمینان دادم اگر پا پیش بگذارد بهانه دارم تا علی را جواب کنم فرصت خواست که ظرف روزهای آینده تکلیفمان را مشخص کند. اما روزهای آینده با خبری دردناک غافلگیرم کرد. وقتی بعد از سپری شدن مهلت مقرر از او کسب تکلیف کردم ناگهان با صدای بغض آلود گفت اینها همه بهانه بود و او به بیماری لاعلاجی مبتلاست . سرطان خون . ناباورانه به او گفتم که لازم نیست برای اینکه مرا از سر خود وا کنی به دروغی به این بزرگی متوسل شوی ولی گفت پرونده ی پزشکی اش موجود است و میتواند من را نزد پزشک متخصصش ببرد . دنیا برسرم آوار شد . گفت اینکه تا حالا به من نگفته ترس داشته که ترکش کنم ولی عذاب وجدان به سراغش آمده و خواسته من را آزاد بگذارد تا تصمیم مناسبی برای آینده ام بگیرم . شده بود مصداق بارز مثل با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن. علی برای ادامه ی جلسات خواستگاری اصرار میکرد و سعید با بغض میخواست اگر میتوانم منتظر بمانم تا جواب آزمایشهای بعدیش برسد. وقتی بعد از چندروز خبر آورد که پلاکت خونش هیچ تغییری نداشته بیشتر مصمم شدم تا به پای او بنشینم و در این موقعیت سخت تنهایش نگذارم. محکم ایستادم و به علی جواب رد دادم هرچند او دست بردار نبود. به سعید گفتم حتی اگر آینده مان برای هم نباشد یک پا می ایستم و شفای او را از خدا میگیرم و بعد از زندگیش بیرون میروم . ماه رمضان فرا رسید . چه ماه رمضانی ! چه ماه ماهی! قرار بود شفای سعید را بگیرم ولی انگار مقدر بود خودم شفا داده شوم . بیقرار و درمانده بودم ، کل کتابهای ادعیه را زیر و رو میکردم و هرچه دعا و نیایش در باب شفای مریض وارد شده بود خواندم. به هرکس میرسیدم برای باز شدن قفل حاجت کلید میخواستم . یادم نیست کسی به من راه چاره داد یا خودم تصمیم گرفتم که سحرها زودتر از خواب بیدار شوم و نماز شب بخوانم . از خدا طلب یار زمینی ام را میکردم ولو به بهای اینکه مجبور باشم از او جدا شوم فقط سلامتیش را میخواستم. کم کم به فکرم رسید من که آنقدرها مراعات حجابم را نمیکنم. با چه رویی از خدا میخواهم که حاجت من را روا کند لذا بیشتر مراقب حجابم شدم . دیدم چگونه میتوانم مثلا غیبت بندگانش را بکنم و بعد بی هیچ خجالتی از خدا بخواهم که سعید را شفا دهد پس سعی کردم دیگر بدگویی بندگانش را نکنم. به همین ترتیب دیگر بیشتر مواظب اعمالم بودم اما نه به خاطر عبودیت خدا بلکه به خاطر روا شدن حاجتم . خنده دار بود مطیع خداوند شده بودم اما هنوز با نامحرم رابطه داشتم ، با گریه هایش میگریستم و دلداریش میدادم . گذشت تا اینکه لذت مناجاتهای شبانه و درد دلهای روزانه ام کار خودش را کرد. ماه رمضان تمام شد و من همچنان مراقبه های ماه رمضان را ادامه میدادم و در انتظار اجابت خواسته ام بودم. سعید اما دیگر نا امید شده بود و میگفت وقتت را تلف نکن. تو به زندگیت برس اگر خدا خواست من را هم شفا میدهد. عدم استجابت دعایم من را به فکر فرو برد یک شب تفألی به کلام خدا زدم و جالب بود که صحبت از دوا و شفا آمد. شفا گرفتم آن هم چه شفایی! در این بین سوالات و شبهات مختلفی به ذهنم خطور میکرد . اینکه آیا اصلا پشت این دری که من میزنم کسی هست؟ ... نویسنده: ❤️🍃💜🍃❤️🍃💜🍃❤️🍃💜 @Khoodneviss ❤️🍃💜🍃❤️🍃💜🍃❤️🍃💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خودنویس
💜🍃🧡🍃💙🍃❤️🍃 #خاطره‌_چله‌ی‌عاشقی_ 3 آن روز با سعید اتمام حجت کردم هرچند در مرامم نبود که خودم را به
💜🍃🧡🍃💙🍃❤️🍃 باخودم میگفتم: خداوند کجاست؟ توسل به معصومین چه معنایی دارد؟آیا اصلا خدایی هست که پیامبری باشد یا قیامتی برپا شود؟ این سوالات واقعا ذهن من را درگیر کرده بود و من که هیچ پیش زمینه و مطالعه ی قبلی نداشتم و صرفا به واسطه ی آباء و اجدادم مسلمان و شیعه بودم دست خالی و آشفته با انبوه این دست شبهات درگیر بودم. میخواستم شفای سعید را از خدا بگیرم ولی خودم دچار آشفتگی روح و روان شدم. شنیده بودم که درگیر شدن با این سوالات حتی ممکن است انسان را تا آستانه ی الحاد هم پیش ببرد ولی در مورد من لطف خدا بود که دستم را گرفت . تصمیم گرفتم همچنان به ریسمان بندگی نصفه و نیمه ام چنگ بزنم و از خدا بخواهم که خودش جواب سوالاتم را بدهد . انگار اصلا فراموش کرده ام که برای چه به این درگاه آمده ام حالا شفای خودم را از خدا میخواستم . وضعیت روحی آشفته ام در چهره ام نمایان شده بود و اندوه از سرو رویم میبارید جوری که خانواده ام را نگران کرده بود . جویای حال سعید بودم اما نه مثل قبل . طوری که طعنه میزد و میگفت نگفتم اگر بفهمی بیمارم من را ترک میکنی. نمیدانستم چه کنم کسی را در اطرافم نمیشناختم که بتواند پاسخهای منطقی و عقلانی برای سوالهای اعتقادی من داشته باشد . پس این بار در نماز شب هایم به جای دعا برای سعید برای خودم گریه میکردم و از خدا میخواستم راهی برای پاسخ به شبهاتم پیش پایم قرار دهد. غافل از اینکه همه ی این سوالات را خود خداوند در ذهن من قرار داده بود تا او را درست و اصولی بشناسم و به ایمان نصف و نیمه ام جهت درست بدهم . شنیده بودم که اعتقاد به اصول دین یعنی توحید و نبوت و ... باید بر مبنای عقلی و تحقیقی باشد یعنی باید خودمان با تحقیق و بررسی به آن پی ببریم . از خداوند طلب یاری کردم من یک قدم برداشتم و او مسیر بندگی را برای من باز کرد . ناخودآگاه جواب سوالاتم را در سخنرانی بزرگان، در مجالس وعظ و خطابه، در کتاب های بیشماری که تهیه کردم و از همه مهمتر در پیرامون خودم به دست می آوردم. بهار بود و من میدیدم درختان مرده ی دیروز رخت حیات پوشیدند. نظم و انضباط جهان را دیدم حالا بیشتر به آناتومی بدن خودم دقت میکردم و علم آفرینش اعضای بدنم مرا به اثبات وجود خدا میرساند. فهمیدم که او واجب الوجود است و تا نباشد امکان وجود من نیست . همه ی اصول فلسفی وجود خداوند مثل دور و تسلسل و ... ناخودآگاه در ذهنم شکل میگرفت. جوری که بعدها که در حوزه ی علمیه و در کتاب اصول عقاید به این نکات اشاره میشد انگار من قبلا همه را میدانستم . وقتی وجود خداوند برایم به اثبات رسید و پی به صفات عدالت و علم و حیاتش بردم اثبات بقیه ی اصول دین برایم آسان شد . اینگونه بود که شفا گرفتم . اینبار واقعا خدا را شناختم و فقط به خاطر خودش مطیع امرش شدم به خاطر او حجاب کردم. به خاطر او با بندگانش مهربانتر شدم. دست از حرام کشیدم و همه را از این تحول درونی که فقط و فقط با کمک خود خدا صورت گرفت متعجب و شگفت زده کردم . اما هنوز دل کندن از سعید برایم سخت و جانفرسا بود. به خاطر اینکه فکر میکردم چون بیمار است به حضور و دلگرمی من احتیاج دارد. هرچند دیگر کمتر با او تماس میگرفتم و در همین تماسهای کوتاه هم مانند قبل با او راحت نبودم ولی برای دل کندن از او هنوز مجاب نشده بودم . بعد از هر تماس با او عذاب وجدان سراغم را میگرفت . اینبار حقیقتا شرمنده ی خدا بودم . چطور میخواستم بنده ی خوبی برای خدایی باشم که با بند بند وجودم به وجودش اعتقاد پیدا کردم و آنوقت هنوز با نامحرم رابطه داشته باشم . به قول معروف شترسواری که دولا دولا نمیشد. ... نویسنده: ❤️🍃💜🍃❤️🍃💜🍃❤️🍃💜 @Khoodneviss ❤️🍃💜🍃❤️🍃💜🍃❤️🍃💜
خودنویس
💜🍃🧡🍃💙🍃❤️🍃 #خاطره‌_چله‌ی‌عاشقی_4 باخودم میگفتم: خداوند کجاست؟ توسل به معصومین چه معنایی دارد؟آیا اص
واین گونه بود که شفا یافتم ... این خاطره خیلی زیباست. اگرچه خیلی سریع رد شدند اما واقعا سیر زیبایی رو ایشون سپری کردند. فکر میکنم برای همه این تلنگر اتفاق میفته. منتها بعضی ها حواسشون نیست و بعضی ها دقت میکنند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شبتون بخیر 🌹 امشب، شب رحلت امام عزیزمون هست. حال چندان خوبی نداشتم برای همین دوست داشتم تفألی به دیوان امام بزنم. نمیدونم دیوان امام خمینی توی خونه هاتون دارید یا نه؟ ولی توصیه میکنم تهیه کنید. شعرهای خیلی زیبایی دارند. این صفحه رو باز کردم و این شعر آمد و دقیقا وصف حال من بود: 🌸آتش عشق 🍃کیست کآشفته آن زلف چلیپا نشود  دیده اى نیست که بیند تــــو و شیـــدا نشود ناز کن، ناز که دلها همه در بند تواند  غمزه کن، غمزه کـــه دلبـــر چو تو پیدا نشود رُخ نمــا تا همه خوبان خجل از خویش شوند   گر کشى پرده ز رُخ، کیست که رسوا نشـود آتش عشق بیفـــزا، غمِ دل افــــــــــزون کن  این دل غمزده نتــــوان که غم افـــزا نشـــود چاره‏ اى نیست، بجـز سوختن از آتش عشق  آتشـــى ده کــــه بیفتـــــد به دل و پا نشود ذرّه‏ اى نیست که از لطف تو هامــــــــون نبود  قطره‏ اى نیست که از مهـــر تــو دریا نشود سر به خاک سر کوى تو نهد جان، اى دوست   جان چه باشد که فــــداى رُخ زیبــــا نشود؟🍃 @khoodneviss
📸 خمینی خداخواه! علامه مصباح یزدی: 🔹️ رمز موفقیت امام و روح حرکت امام و ویژگى شخصیت امام در بین تمام رهبران جهان در این کلمه نهفته بود که او خداخواه بود، عاشق خدا بود و سراز پا نمی‌‏شناخت. همه چیز را براى خدا می‌خواست. ۷۸/۳/۱۴ ✅ @Rajanews
Mohammad Esfahani - Shekveh_1.mp3
3.65M
🎶🎶🎶 🍃از غم دوست در این میکده فریاد کشم دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم داد و بی داد که در محفل ما رندی نیست که برش شکوه برم داد ز بیداد کشم عاشقم، عاشق روی تو نه چیز دگری بار هجران و وصالت به دل شام کشم در غمت ای گل شاداب من ای خسروی من جور مجنون ببرم ، تیشه ی فرهاد کشم سال ها می گذرند ، حادثه ها می آیند انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم🍃 شعر: امام خمینی (ره) باصدای محمد اصفهانی @khoodneviss
خودنویس
🎶🎶🎶 🍃از غم دوست در این میکده فریاد کشم دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم داد و بی داد که در محفل ما ر
یه سوال بپرسم؟ کمی ذهنتون درگیر بشه . این بیت امام یعنی چی؟👇👇👇 🌸سال ها می‌گذرند، حادثه ها می آیند انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم🌸
چی شد؟ چندتا بیشتر جواب ندادند ها... دومعنا براش متصوره ... 🤔