eitaa logo
خودنویس
2.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
✒#زهراصادقی تخلص: هیام نویسنده سیاسی رمان نویس و تحلیلگر کارشناس ارشد جزا و جرم شناسی ارتباط با من @z_hiam
مشاهده در ایتا
دانلود
خودنویس
🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃💚 🍃💚🍃💚 💚🍃💚 🍃💚 💚 #داستانهای_کوتاه ▪️▪️▪️ #رازخنده‌هایش1⃣ هربار که از چیزی ن
🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃💚 🍃💚🍃💚 💚🍃💚 🍃💚 💚 ⃣ یک باره احساس کردم صدای جیک جیک جوجه میشنوم آن هم نه یکی نه دوتا.. اول با خودم گفتم خیالاتی شدم ، اما نه واقعا صدای جوجه بود . از روی کنجکاوی بلند شدم و به حیاط رفتم چشمانم از نور خورشید اذیت می شد ؛ خوب نمیدیدم ، نزدیکتر رفتم دیدم بله مرغ خودمان است به همراه یازده جوجه که به پشت پنجره آمده اند و مرا صدا میزدند . دیدم که یک مرغ به تنهایی چه خوب از پس خودش و یازده جوجه اش بر آمده . در این مدت او تنها بوده نمیدانم چطور توانسته دوام بیاورد ؟! اما دوام آورده بود. و جز خودش جان یازده جوجه اش را هم نجات داده بود. آن روز دانستم که زندگی در جریان است ، و می شود تنهایی زندگی کرد و زندگی بخشید . خداوند می خواست آن روز مرا از خواب بیدار کند. آن مرغ که از او غافل بودم باعث بیداری من از خواب غفلتم شد. گاهی چیز هایی در زندگی هستند که به چشم نمی آیند اما نعمتهای بزرگی هستند که از وجودشان غافلیم. عزیزکم ! مشکلات میهمانهای ناخوانده ای هستند که به هر جا می روند. هر وقت آمدند بپذیرشان ! به رویشان بخند و چاق سلامتی کن. اما خودت به پستوی خانه ات برو و اسباب پذیرایی برایشان بیاور! اجازه نده که آنها به همه جای زندگیت وارد شوند. وقتی پیچک مشکلات به زندگی ات می زند اگر دست روی دست بگذاری و بنشینی یک گوشه ، چشم باز کنی میبینی به کل زندگیت ریشه دوانده و به دور گردنت پیچیده ، اما اگر از همان اولِ کار ، هر روز خودت به او سربزنی و شاخ و برگهای اضافی اش را هَرس ‌کنی ، کم کم به بوته گلی زیبا تبدیل میشوند و هر روز صبح شاخه گلی خوش بو به تو هدیه میدهند .. ( باز می خندد) دیگر نبینم چایت را بی قند بخوری هاا..کمی بخند سخت نگیر ! سخت میشودهاا... و با هم می خندیم.. به ساعت نگاه میکنم زمان از دستم در رفته .. -ای وای عمه جان الان کلاس پریناز تعطیل میشود باید سریع برگردم. عمه جان خواهش میکنم اینبار به خانه ما بیا ،(با خنده میگویم) قول میدهم چای بی قند ننوشم.. +عزیزدلم باشد یک وقت دیگر ، میترسم خانه نباشم سعیدم بیاید و پشت در بماند. او فقط آدرس همینجا را دارد. می آیم ان شاالله سعیدم بیاید باهم می آییم . حرفی برایم نمی ماند ، فقط میتوانم بغلش کنم و پیشانی اش را ببوسم . با او خدا حافظی میکنم. او چند گلبرگ در کاسه آب می گذارد و بعداز اینکه با اتومبیلم از او فاصله میگیرم کاسه آب را پشت سرم می ریزد. از آینه نگاه میکنم لبخند زیبایش را میبینم و دستان حنایش که برایم تکان میدهد. تمام راه به حرفهایش فکر میکنم و این آیه زیبا را زمزمه میکنم "وَ اِن تَعُدُّوا نعمَتَ اللّهِ لا تُحسوها" و اگر بخواهید نعمت های خدای را بشمرید، نمی توانید بشماردید. بی شک یکی از نعمتهای خداوند داشتن کسانی مثل عمه جان است .حالا آنقدر آرام و سبکم که میتوانم مثل قاصدک بر دستان باد پرواز کنم و آزاد و رها همه جا بروم.. خدایا شکرت برای نعمت های بیشمارت. 💚🍃💚🍃💚🍃💚 @Khoodneviss 🍃💚🍃💚🍃💚🍃