eitaa logo
خودنویس
2.1هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
945 ویدیو
22 فایل
✒#زهراصادقی تخلص: هیام نویسنده سیاسی رمان نویس و تحلیلگر کارشناس ارشد جزا و جرم شناسی ارتباط با من @z_hiam کانال داستان ها http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
مشاهده در ایتا
دانلود
Ramazan-AudioMojir_Doa_Samavati_6.11MB.mp3
6.41M
🤲 🎙 🔻 هر که دعا مجیر را در «ایام البیض» (روزهای ۱۳،۱۴،۱۵) رجب و ماه رمضان بخواند، آمرزیده می شود، هرچند به عدد دانه های باران و برگ‌های درختان و ریگ‌های بیابان باشد. 🔻 خواندن آن برای ، ، ، و سودمند است.
سلام الحمدلله که حال دلتون رو خوب کرد.🌹 ان شاء الله دل ها همه وصل به خدا بشه🤲
6.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 شب ✨میلاد کریم اهل بیت (ع) ✨ به یاد دیدار شعرا با رهبری دیدن این خنده های زیبای رهبر انقلاب لطفی دیگر دارد😊 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
به شما تبریک میگم واقعا👏🌸 این همون تذکر هست. یا شاید تعهدی که آدم به خودش میده تا حواسشو جمع کنه. پاشو یه هو روی مین نذاره.💣💥 امیدوارم هممون سر بزنگاه ها کم نیاریم. و جلو رفتن روی مین هوای نفسمون رو بگیریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خودنویس
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 #خاطره‌ی‌نامادری_قسمت۱۶۸ نماز صبحم را به سختی خواندم؛ می‌خواستم طبق معمول، صبحانه و مقد
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 ۱۶۹ طبق قرار اولیه مان، بنا بود ایام عقدشان شش ماهه باشد و بیش از سه ماه آن گذشته بود. جهیزیه را کم کم تهیه می‌کردم. شوق تهیه جهیزیه ویار بارداری را کم کرده بود. هر چند گاهی روزها، آنقدر حالم بد می‌شد که نمی‌توانستم از خانه خارج شوم و گاهی روزها آنقدر خسته می‌شدم که اگر یک هفته استراحت نمی‌کردم ناممکن می‌شد ادامه خریدهایم. لوازم کوچک را شهر خودمان تهیه کردم اما برای خرید لوازم بزرگ‌تر به شهرکرد می‌رفتم. هر دو یا سه هفته یکبار شهرکرد بودم گاهی با آقا جواد و بچه ها، گاهی تنها. آقا مهدی برای رنگ و طرح کابینت آشپزخانه از ما نظر گرفت. _به نظر من گاز و فرتون را توکار بذارید. البته من خودم حساب می‌کنم. محدثه موافق بود و همسرش هم حرفی نزد. محدثه بیشتر درباره رنگ کابینت نظر می‌داد. دو سه روز بعد از رفتن داماد، محدثه در حضور آقا جواد گفت: _مامان، آقا مهدی می‌گه مادرش مخالفه گاز تو کار بزنیم. گفته شاید یه روز قرار باشه از اینجا برید اونوقت دستتون خالی میشه دوباره باید بخره. _باشه طوری نیست اتفاقا برا ما مناسب‌تر می‌شه‌ آقا جواد به فکر رفت؛ _خانم اینا نخوان تو جهیزیه سخت بگیرن تا حالا باشون حرف زدی؟ _نه اما فکر نکنم. مادرش روز خواستگاری خیلی دنبال سادگی بود. می‌گفت می‌خواد ازدواج بچه‌اش ساده و اسلامی باشه. _اما این حرف محدثه بوی سادگی نمی ده. _ما خودمون تو این موضوع صحبت کرده بودیم. داره نتیجه شو می‌گه. _نه خانم این دقت مادر آقا مهدی معنای خاصی داره. بهشون زنگ بزن بگو ما نمی‌تونیم تشریفاتی تهیه کنیم. _باشه شما نگران نباش. من شب تماس می‌گیرم. _خب الان تماس بگیر _بیرون کار دارم. تماس بگیرم سر حرف باز می‌شه، از کارم وا‌می‌مونم. سفره شام پهن بود و مشغول بودیم که زنگ تلفن به صدا در امد. هانیه گوشی را برداشت و سلام کرد. گوشی را به سمت من گرفت؛ _ مامانِ عمو مهدیه؛ قبل از اینکه گوشی به دستم برسد محدثه دست و پایش را گم کرد و با اضطراب و با صدای ارام اشاره کرد؛ _بابا بعد رفتنت بهش زنگ زد و جدی باهاش حرف زد. سلام و احوال پرسیی کردیم؛ _ امروز حاج آقا زنگ زدند برای وسایل. خانووم وسایلتون باید شیک بگیریدا!کامل بگیریدا. _یعنی چی شیک بگیریم؟ _ خارجی باشه، برند باشه، همه چی هم باشه. بارداری من کمی حساسم کرده بود و خیلی زود عصبی می‌شدم. خودم را کنترل کردم اما کمی در لحن کلامم خودش را نشان داد اما حرف بی‌اساس نزدم . _خانم موسوی جان شما تو خونه ما اومدید و از وضع ما خبر دارید. از طرف دیگه من عقیده ندارم که جنس خارجی بخرم. تا جایی که ممکن باشه و اجناس ایرانی داشته باشیم من همون‌ها رو تهیه می‌کنم. _ نه خانم، باید مارک بخرید. _باشه من لوازم برقی را مارک پارس خزر می‌گیرم. خیلی هم خوبه. خودم چند ساله دارم استفاده می‌کنم. _ما این چیزا را قبول نداریم. بایدم همه چی بخرید. _ببخشید اما من می‌خوام برای زندگی دختر خودم بخرم. شما چرا باید بخوای یا نخوای؟ هر چی هم توان داشته باشم می‌خرم. البته آنقدر که نخواد از کسی، وسیله قرض کنه. وقتی حریف من نشد بحث را تغییر داد؛ _باید تا بهمن عروسی بگیریم قبل ایام فاطمیه. _خانم موسوی جان، من نه پولم آماده است که جهیزیه رو تکمیل کنم، نه خودم شرایطم مناسب. همون ایام عید نوروز بهترین فرصته. _به ما ربطی نداره. _عزیز من، قرارمون به مدارا با هم دیگه است و گرنه شما هم قرار بود ده میلیون بدید ندادید ما دیگه حرف نزدیم. الان هم یکسری وسایل رو دوش خودتونه تهیه کنید لطفاً. _نه ما هیچ رسمی نداریم. هیچ چیزی را قبول نمی‌کنیم. اشپزخونه کابینت نداره، کلی هزینه شه. _نکنه هزینه کابینت خونه شخصی تون هم از وظایف ماست؟ از حرفم خوشش نیامد و دوباره تاکید کرد باید جهیزیه کامل باشد و من هم مجدد تاکید کردم هر چه توانستم. می‌دانستم دروغ می‌گوید و زیاده خواه است و شانه از زیر بار وظایفش خالی می‌کند اما چون محدثه با اضطراب حرف های ما را گوش می‌کرد ادامه ندادم اما تا همین الان هم محکم مقابل زیاده خواهی اش، ایستاده بودم. 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜 @Khoodneviss 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 ۱۷۰ محدثه از شوق آمدن همسرش، فعال و کاری شده بود. بدون تذکر همه جا را تمیز می‌کرد، من هم مشغول آشپزی. بعد از شام به اتاق خوابشان رفتند. بعد از صبحانه آقا جواد برای رسیدگی به کارهایش از خانه بیرون رفت. درب اتاق محدثه باز بود، اجازه گرفتم و با لیوان بزرگی چای وارد اتاق شدم. طبق گفته محدثه، مادر داماد با تحلیل خودش، حرف‌ها را بازگو کرده بود و داماد از حرف‌های من ناراحت؛ باید رفع سوء تفاهم می‌کردم. لب به صحبت باز کردم؛ داماد عکس‌العمل نسبتا تندی نشان داد؛ _شما همه حرفاتونو به مادرم زدید. فکر نکنم حرفی نگفته مونده باشه. از این جوان آرام و مودب انتظار این رفتار را نداشتم، اما نمی‌دانستم چه شنیده که اینقدر نامناسب رفتار کرد. از اتاق خارج شدم و در آشپزخانه خودم را سرگرم کردم. چند دقیقه بعد که به خودش آمد، از رفتارش پشیمان شد به آشپزخانه آمد و با کمی مکث پرسید: _چرا ناراحت شدی؟ آرام سر بلند کردم، نگاهش کردم و مجدد مشغول کارم شدم و سکوت. اما آقا مهدی خیال نداشت کوتاه بیاید دوباره تکرار کرد. _می‌شه بگی چرا ناراحت شدی؟ اینبار پاسخ دادم. _از اینکه حرف‌های مادرتو درست و غلط گوش دادی اما حاضر نیستی به حرف من گوش بدی؛ راحت قضاوت کردی. _خب حالا بگین گوش می‌دم. _فعلا حالم خوب نیست بهتر شدم حرف می‌زنیم. تا عصر خودم را آرام کردم و حرف هایم. را نظم دادم. داماد هم منتظر بود با من حرف بزند. ظرف میوه را مقابلش گذاشتم و صحبتم را شروع کردم. ابتدا از تحصیل و شغل خودش گفتم با گله‌هایی که خودش از نیروی کار خارجی و اجناس خارجی داشت شروع کردم. از عقایدشان گفتم از روزی که به خواستگاری محدثه آمدند و مادرش تاکید بر سادگی و دینداری داشت. و تمام این مدت داماد گوش می‌کرد. یک سوال در ذهنش جولان می‌داد که فرصت پرسیدن پیدا کرد. _شما بحث پولو مجددا زنده کردید؟ _این حرف زده شد اما با یه مقدماتی. مادرت به شما گفته من این حرفو زدم، نگفته چی شد که این حرفو زدم؟ _نه شما بگو. توقعات مادرش را گفتم و اینکه هیچ کدوم از رسوم خودشان را نپذیرفت. از توقع به مارک و مبلمان و سرویس چوب کامل ، فرش کردن کل خانه و..... از حالت‌هایش متوجه شدم که خیلی حرف‌ها را برایش نگفته و فقط آنچه به سودش بوده با آب و تاب تعریف کرده است. با توضیحاتم مجاب شد که دقیقا بین ما چه گذشته و همین طور از شرایط مادی زندگی‌مان گفتم تا بداند هر آنچه توانم باشد تهیه می‌کنم و نیاز به تذکر ندارم. از طرف دیگر زیاده‌خواهی‌ها و توقعات آزارم می‌دهد. داماد نسبتا دانا بود و خوب متوجه درست و غلط حرف‌های من و مادرش شد؛ _خاله و دختر خاله‌هام خیلی دخالت می‌کنن این قصه مارک بودنو اونا انداختن تو دهن مادرم. شما هر چی تونستید آماده کنید قراره بیاد تو زندگی من، کسی حق دخالت نداره. 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜 @Khoodneviss 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مژده ای دل نور چشم مرتضی آمد خوش‌آمد شام میلاد امام مجبتی آمد خوش آمد غم مخور ای دل که در ماه دعا و استجابت بهر تأثیر دعا، روح دعا آمد خوش آمد … 💝 میلاد امام حسن علیه السلام مبارک باد💝 @khoodneviss
🔷💠طنزمایه دیشب که زلزله اومد یکی نوشته : 🔻داداشم چند وقتی هست آتئیست شده. کلا منکر همه چی میشه. مسخره ما میکنه که روزه میگیریم امشب وقتی زلزله اومد مثل دیوونه ها داد میزد و میگفت : یا امام زمان یا حضرت عباس بدویید بیرون. خلاصه نفهمیدم کی مسلمون شد و کی شیعه؟ شما فهمیدید؟🤔 •┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈• بله اینجوریاست. زلزله در کسری از ثانیه کافر هم مسلمون میکنه بلکم شیعه.😁 http://eitaa.com/joinchat/3496869910C9218c295b9