eitaa logo
خودنویس
2.1هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
960 ویدیو
22 فایل
✒#زهراصادقی تخلص: هیام نویسنده سیاسی رمان نویس و تحلیلگر کارشناس ارشد جزا و جرم شناسی ارتباط با من @z_hiam کانال داستان ها http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
مشاهده در ایتا
دانلود
و اما ادامه ی پیام های دیشب...👆👆 ممنون که این قدر قشنگ تحلیل میکنید.واقعا خوشحال میشم. لذت بردم 😊🌹
نظر دیگری ...👆
توانایی نه گفتن! پای روی دل گذاشتن! راجع به این ها فکر کنید.‌🤔
کسی نگفته که دل رو کاملا باید کنار بذاریم. نه😊 اصلا بدون دل نمیشه ازدواج کرد. امیدوارم درست متوجه منظور من شده باشید. ببینید در ازدواج انتخاب عاقلانه قطعا عاطفه رو در پی خواهد داشت. خیلی از افراد عاقلانه عاشق میشن. یعنی چی؟ یعنی کاملا عاشق هم کفو و هم شان خودشون میشن از یکی خوششون میاد. میرن خواستگاری و ازدواج میکنند. درضمن ارتباط برای اشنایی در راستای ازدواج که اشکالی نداره. درصورتی که مفسده نداشته باشه و حریم رعایت بشه. از عاطفه و دل و قلوه گرفتن خبری نباشه. یا اینکه دختر از یکی خوشش میاد و بعد اون طرف میاد خواستگاری و ‌... خب همه ی اینها دل هست دیگه. مطالبی که من عرض کردم در راستای ارتباط با نامحرم و دلبستگی بی مورد ورای عقل و موقعیت زندگی و خانوادگی هست. یعنی اصلا هم کفو هم نیستن. به لحاظ اعتقادی شبیه هم نیستن. یا احساسات یک طرفه است ... و یا اصلا موقعیت ازدواج ندارند و مدت ها و سال ها باهم در ارتباط هستند. باهم دوست هستن. شناخت درستی از هم ندارن. شناختی که با عاطفه ی شدید به دست بیاد.شناخت درستی نیست. چون با عقل همراه نیست. تفهیم شد؟☺️
مگه مینیاپولیسه😂😂😅 عجب بساطی داریم با اینها 😁
🍃اگر برای ابد هوای دیدنِ تو نیفتد از سر من چه کنم؟🍃 🔷هیام🔷
Sina Sarlak - Che Konam (320).mp3
10.58M
🎶موسیقی مربوط به شعر بالا : اگر برای ابد هوای دیدن تو نیفتد از سر من چه کنم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅گناهی که شیطان هم از آن بیزار است امام جعفر صادق (ع) فرمودند : اگر کسى سخنى را بر ضد مۆمنى نقل کند و قصدش از آن ، زشت کردن چهره او و از بین بردن وجهه اجتماعى اش باشد و بخواهد او را از چشم مردم بیندازد، خداوند او را از ولایت خود خارج مى کند و تحت سرپرستى شیطان قرار مى دهد؛ ولى شیطان هم او را نمى پذیرد! 📚الکافی ج۲ ص ۳۵۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خودنویس
💜🍃🧡🍃💙🍃❤️🍃 #خاطره‌_چله‌ی‌عاشقی_2 سعید آشفته و نگران بود چون توانایی فراهم کردن یک زندگی مرفه همانن
💜🍃🧡🍃💙🍃❤️🍃 3 آن روز با سعید اتمام حجت کردم هرچند در مرامم نبود که خودم را به کسی تحمیل کنم ولی دلبستگی به سعید باعث شد غرورم را بشکنم و از او کسب تکلیف کنم . بهانه آورد که باید فرصت داشته باشد تا خودش را جمع و جور کند و با خانواده اش صحبت کند . میگفت فعلا در توانش نیست که زندگی در شان من برایم بسازد و اگر همین طور به خواستگاری بیاید حتما پدرم جوابش میکند ولی وقتی به او اطمینان دادم اگر پا پیش بگذارد بهانه دارم تا علی را جواب کنم فرصت خواست که ظرف روزهای آینده تکلیفمان را مشخص کند. اما روزهای آینده با خبری دردناک غافلگیرم کرد. وقتی بعد از سپری شدن مهلت مقرر از او کسب تکلیف کردم ناگهان با صدای بغض آلود گفت اینها همه بهانه بود و او به بیماری لاعلاجی مبتلاست . سرطان خون . ناباورانه به او گفتم که لازم نیست برای اینکه مرا از سر خود وا کنی به دروغی به این بزرگی متوسل شوی ولی گفت پرونده ی پزشکی اش موجود است و میتواند من را نزد پزشک متخصصش ببرد . دنیا برسرم آوار شد . گفت اینکه تا حالا به من نگفته ترس داشته که ترکش کنم ولی عذاب وجدان به سراغش آمده و خواسته من را آزاد بگذارد تا تصمیم مناسبی برای آینده ام بگیرم . شده بود مصداق بارز مثل با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن. علی برای ادامه ی جلسات خواستگاری اصرار میکرد و سعید با بغض میخواست اگر میتوانم منتظر بمانم تا جواب آزمایشهای بعدیش برسد. وقتی بعد از چندروز خبر آورد که پلاکت خونش هیچ تغییری نداشته بیشتر مصمم شدم تا به پای او بنشینم و در این موقعیت سخت تنهایش نگذارم. محکم ایستادم و به علی جواب رد دادم هرچند او دست بردار نبود. به سعید گفتم حتی اگر آینده مان برای هم نباشد یک پا می ایستم و شفای او را از خدا میگیرم و بعد از زندگیش بیرون میروم . ماه رمضان فرا رسید . چه ماه رمضانی ! چه ماه ماهی! قرار بود شفای سعید را بگیرم ولی انگار مقدر بود خودم شفا داده شوم . بیقرار و درمانده بودم ، کل کتابهای ادعیه را زیر و رو میکردم و هرچه دعا و نیایش در باب شفای مریض وارد شده بود خواندم. به هرکس میرسیدم برای باز شدن قفل حاجت کلید میخواستم . یادم نیست کسی به من راه چاره داد یا خودم تصمیم گرفتم که سحرها زودتر از خواب بیدار شوم و نماز شب بخوانم . از خدا طلب یار زمینی ام را میکردم ولو به بهای اینکه مجبور باشم از او جدا شوم فقط سلامتیش را میخواستم. کم کم به فکرم رسید من که آنقدرها مراعات حجابم را نمیکنم. با چه رویی از خدا میخواهم که حاجت من را روا کند لذا بیشتر مراقب حجابم شدم . دیدم چگونه میتوانم مثلا غیبت بندگانش را بکنم و بعد بی هیچ خجالتی از خدا بخواهم که سعید را شفا دهد پس سعی کردم دیگر بدگویی بندگانش را نکنم. به همین ترتیب دیگر بیشتر مواظب اعمالم بودم اما نه به خاطر عبودیت خدا بلکه به خاطر روا شدن حاجتم . خنده دار بود مطیع خداوند شده بودم اما هنوز با نامحرم رابطه داشتم ، با گریه هایش میگریستم و دلداریش میدادم . گذشت تا اینکه لذت مناجاتهای شبانه و درد دلهای روزانه ام کار خودش را کرد. ماه رمضان تمام شد و من همچنان مراقبه های ماه رمضان را ادامه میدادم و در انتظار اجابت خواسته ام بودم. سعید اما دیگر نا امید شده بود و میگفت وقتت را تلف نکن. تو به زندگیت برس اگر خدا خواست من را هم شفا میدهد. عدم استجابت دعایم من را به فکر فرو برد یک شب تفألی به کلام خدا زدم و جالب بود که صحبت از دوا و شفا آمد. شفا گرفتم آن هم چه شفایی! در این بین سوالات و شبهات مختلفی به ذهنم خطور میکرد . اینکه آیا اصلا پشت این دری که من میزنم کسی هست؟ ... نویسنده: ❤️🍃💜🍃❤️🍃💜🍃❤️🍃💜 @Khoodneviss ❤️🍃💜🍃❤️🍃💜🍃❤️🍃💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا