velayat.faghieh.zip
حجم:
4.3M
📚معرفی کتاب :
کتاب های الکترونیکی موجود در این مجموعه :
1⃣کتاب ولایت فقیه آیت الله جوادی آملی ( پاسخ شبهات اصل ولایت فقیه ) در این کتاب می توانید پاسخ ۱۱۵ سوال درزمینه اصل ولایت فقیه استاد جوادی آملی را دریافت کنید.
2⃣کتاب جدید ولایت فقیه(سایه حقیقت عظمی) در ۵ جلد :
جلد اول (انسان،آزادی،حكومت) ،
جلد دوم (اسلام و حكومت) ،
جلد سوم (چيستی ولايت فقيه) ،
جلد چهارم (مباحث تكميلي) ،
جلد پنجم (سوالات و شبهات رايج).
3⃣کتاب الکترونیکی ولایت فقیه حضرت امام(ره) برای موبایل
4⃣کتاب الکترونیکی پرسش و پاسخ هایی پیرامون ولایت فقیه از حضرت آیت الله مصباح یزدی در پنج جلد برای موبایل تهیه شده است.
•┈••✾•🍃📚🍃•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🍃📚🍃•✾•┈•
🍃💜🍃💜🍃💜
💜🍃💜🍃💜
🍃💜🍃💜
💜🍃💜
🍃💜
💜
#خاطره_سفرمنبهآنسویاقیانوس6⃣
#زندگیزهراوعلیدرایران
همینطور زندگی ما می گذشت و من سعی میکردم با درس خوندن خودم را مشغول کنم.
گاهی حوزه رو رها میکردم و بعد دوباره میرفتم.
علی تصمیم گرفته بود در کنار برنامه ی حوزه اش برای تبلیغ گاهی به خارج از کشور بره
این وسط از من هم کمک خواست
تا در کنارش بتونم بهش کمک کنم.
یک سال بعد مجددا دوستم را دیدم و اون دخترش که بغلش نشسته بود.
همین عاملی شد تا دوباره با علی صحبت کنم.
بعد ازکلی صحبت کردن علی قبول کرد استخاره بزنیم .اما استخاره مون همینجوری نبود.
من و علی سه روز روزه گرفتیم.سعی کردیم تو این سه روز واقعا خالص بشیم و دعا کنیم که اگر خیری در این هست که کسی رو به فرزندی قبول کنیم خدا همه چیز رو برامون فراهم کنه.
قبلش با علی صحبت کرده بودم که اگر ما کسی رو به فرزندی قبول کردیم تا جایی که راه داره بهش نگیم که مادر و پدر اصلیش ما نیستیم اما بهش یاد بدیم که بدونه مادر اونی نیست که آدم رو به دنیا میاره بلکه اونی مادره که تو رو با تمام وجودش با عشق بزرگ میکنه و به پات سختی میکشه.تو اوج بیماری بالا سرته و حواسش به تو همیشه هست.
باید مادر بودن رو به دخترمون یاد بدیم.نه صرفا کسی که فرزندی را به دنیا میاره.
تو این سه روز سعی کردیم بیش تر وقتمون رو به دعا و عبادت و استغفار بگذرونیم.خیلی گریه کردم و از خدا خواستم هرچی خیرمون هست بهمون بده.
بعد از سه روز برای استخاره پیش یکی از اساتید اخلاق رفتیم.
(اینهم تو پرانتز بگم که پیش هر کسی استخاره نزنید ،فقط اساتید اخلاق و بزرگان، تا جایی که راه داره هم استخاره نزنید )
خیلی گریه کردم وقتی جواب استخاره اومد آروم شدم. تمام استرس هام از بین رفت.
استخاره جوابش خیلی خوب بود.
بعد از اقدام و ثبت نوبت برای بچه حدودا شاید هشت الی یکسال طول کشید و بعد خبر دادند که بیاید و دخترتون رو ببرید.
لحظه های خوب و خاصی بود.خیلی خاص.
همه با دیدن کوثر کوچولوی ما خوشحال شده بودند.
یه دختر کوچولوی ناز و ظریف.
میدونستم حتی اگر نطفه اش ناپاک هم باشه در خونه ای که لقمه حلال درش آورده شده قطعا خدا میتونه مسیر زندگیش رو عوض کنه. تنها امید من همین بود.
که توکل کرده بودم به خودش تا پشت و پناه کوثر باشه.
چند روزی از آوردن کوثر نگذشته بود که دیدم حالش بد میشه. صورتش گاهی از گریه کبود میشد.نگرانش شدیم.
بابا میگفت باید قلبش رو چک کنید.
پیش یکی از دوستاش رفتیم و با کلی آزمایش و بررسی مشخص شد .کوثر مشکلی قلبی شدیدی داره.
وقتی شنیدم حالم خیلی بد شد.
فقط گریه میکردم .
ولی علی مرتب بهم میگفت زهرا اروم باش حتما حکمتی داره .
#ادامہ_دارد...
#ارسالی_ازطرف_بهترین_دوستم
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃
@Khoodneviss
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃
🖋 #فرهنگ_نوشت:
💠💠💠💠
اگرکسی تو گوشی خود عکسی به ما نشان داد📱
عکس های قبلی و بعدیش📲
را نبینیم👀
✅سعی کنیم کنجکاوی های زیر پوستی قلقلکمون ندن ... یه کم خوددار باشیم.
#زندگی_رازیبابسازیم_وازلحظاتمان_لذت_ببریم. 😇☆▪☆
•┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃💚
🍃💚🍃💚
💚🍃💚
🍃💚
💚
#خاطره_های_کوتاه📖
تکلیف خیس خاطره هامان چه می شود؟
چهار سالم بود . محرم ها با مادرم می رفتیم روضه خانه خوشروها ؛ یک خانه با معماری قاجاری. منبر وسط قسمت زنانه بود . دور تا دور منبر زن ها می نشستند و همه طبیعتا با چادرهای مشکی . سید میرفت روی پله دوم منبر مینشست و تمام مدت با چشم بسته حرف میزد. من از حرفهای سید هیچ نمیفهمیدم و مدام چشم می گرداندم تا ببینم پیرمرد چایگردان کی به ما میرسد . به من که میرسید مینشستم. خم میشد یک سینی مربعی برنجی کهنه با یک قندان کوچک که فقط سه حبه قند تویش جا میشد و یک غنچه گل محمدی تزئینش بود میگذاشت جلویم . قندها را میانداختم توی چای و داغی چای حلشان میکرد . بعد هم میزدم و نوبت مادرم بود که چای را در نعلبکی بریزد و جرعه جرعه به کامم بنشاند . آقا که میرفت توی روضه ، همه زن ها چادرهاشان را میکشیدند روی صورتشان و پرهیجانترین صحنه چهارسالگیام گر میگرفت. یک همهمه غریبی از خیمه خانه خوشروها شروع میشد و میرفت توی عرش ؛ همان جایی که سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است . این صحنه سوررئال ترین صحنه عمرم بود . چهارسالگی من میایستاد و همه زنها نشسته بودند و من زل میزدم به این رشته کوههای کوچولوی سیاه که گویی متراکم و فشرده از زمین روییده بودند و با زلزله کلمههای روضه سید ، تکان میخوردند و جلو و عقب میرفتند . یک وقتهایی هم در خانه خوشروها خوابم میبرد و چادرم میشد خیمهای که سایهاش روی شیطنت به خواب رفتهام میافتاد . یک وقتهایی پلک وا میکردم و میدیدم روی شانه مادرم در تاریکی زیر چادر ، انگار عقب عقب راه میرفتم و همه چیز از پشت سرم در میآمد و در پرسپکتیو مقابلم کوچک می شد . کاشوب در تمامی ذرات عالم است ...
#ادامه_دارد
💚🍃💚🍃💚🍃💚
@Khoodneviss
🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🖋 #فرهنگ_نوشت:
💠💠💠💠
#غیبت_ممنوع⛔️
❌ترور شخصیّت ، از ترور شخص ، مهم تر است❌💣
آبروى مؤمن ، خیلى مهمه !
خداوند ، براى این كه قبحِ و زشتى غیبت رو روشن كند ، مثالى بسیار جالب زده:
🔰🔰🔰🔰
خوردن گوشت برادر مرده 🤢😖🍖
#زندگی_رازیبابسازیم_وازلحظاتمان_لذت_ببریم😇☆▪☆
•┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
@Khoodneviss
•┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
صوت زیر رو حتماگوش کنید👇👇👇
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 تشریح علمی و دقیق گناه وحشتناک #غیبت
🎥 آیت الله العظمی مجتهدی تهرانی(ره)
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃💚
🍃💚🍃💚
💚🍃💚
🍃💚
💚
#خاطره_های_کوتاه📝
هشت سالم بود . هر صبح اول بوی نفت می خزید زیر پره بینی ام و مغزم هشیار می شد که نیم ساعت دیگر باید بیدار شوی . بعد صدای سوت و جوش سماور نفتی صوراسرافیل بود برای من و برادر و خواهرهایم برای شروع یک روز دیگر مدرسه . من معمولا با همان بوی نفت بیدار میشدم ؛ ولی دوست داشتم مادرم دست روی صورتم بکشد و یک حامدجان بگوید و دلم ضعف برود و بعد بگویم چشم بیدارم. یک لقمه نان و پنیر یا نیمروی خشک و برشته شده جلویم بخزاند و بعد راهی مدرسه ام کند . آن روزها بم ما جولانگاه کاروان های قاچاق مواد مخدر بود . ماشین لخت میکردند ، بچه میدزدیدند ، آدم گروگان می بردند و هزار ذنب لایغفر دیگر ... یک وقتهایی که سوز هوا زیاد بود یا خبر نا امنیای چیزی در بم میپیچید ، صبحها میآمد مرا برساند مدرسه . تا مدرسهمان راهی نبود که تاکسی و سرویس بخواهد . پیاده میرفتیم . بال چادرش را وا می کرد من میرفتم زیر چادرش و راه میافتادیم سمت مدرسه و وای که چه تجربه مهیبی بود . یک لایه چادر مشکی می شد امنترین اتاق ضد گلوله جهان و آرامشی نجیب می خزید زیر پوست هشت سالگی ام. گاهی چادرش ضخیم بود و هیچ نمی دیدم و با کلماتش هدایت می شدم ؛ فقط می گفت جوی آب است یا سنگ است یا جدول است، تا مدرسه صدا می شنیدم و بوی مادرم که توی مشامم هوریز میکرد . گاهی هم چادر نازک تری انتخاب می کرد و میشد سایههایی گنگ و مواج را دید و فکر را به هزار سمت و سو برد . زن حواسش به غرورم بود . صد دویست متری مدرسه که میرسیدیم، به مردانگیام احترام میگذاشت، بال چادرش را وا میکرد و من دوباره پلک میگشودم به دنیای ترسناک و کیف می کردم از این که این قدر من را بلد است. من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم..
💚🍃💚🍃💚🍃💚
@Khoodneviss
🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃💚
🍃💚🍃💚
💚🍃💚
🍃💚
💚
#خاطره_های_کوتاه📝
37 سالهام . سیو هفت سالگیام توی روزنامه کار میکند . عینک می زند . کتاب می خواند . قسط دارد و شلوغی مترو رنجش میدهد . سی و هفت سالگیام از شما چه پنهان یک چادر مادر از سالهای هشت سالگیام را آورده تهران یک وقتهایی که خیلی دلش بگیرد، شمد میکند رویش و میخزد زیر گلهای حالا بور شده اش و آرام اشک می ریزد . برای منی که چادر مادرش دژ محکم و استواری بوده که پناه همه دلشورههایش بوده، حالا سختش است در همین روزهای سی و هفت سالگی ببیند زنی(تو بخوان دختر یک وزیر که 30 سال است وزیر است) که تا پیش از این به دوربین (بی چادر و البته با حجاب)لبخندهالیوودی میزده، به دلیل چنگ زدن به بیت المال و فساد مالی و ربا و ... به چنگ قانون افتاده و حالا که در جلوی دوربین ها و دادگاه و قاضی باید راجع به این 185 میلیارد تومان به مردم توضیح بدهد ، چادر مشکی سر کرده و رویش را گرفته مثل همان زن های نجیب و عاشق خانه خوشروها ... شما که همه چیز دارید! شما که در ناز و #نعمتزاده شده اید ! ما دلمان به همین خاطرات خوش است. خاطرات ما را مسخره نکنید خانم.
#حامد_عسکری
💚🍃💚🍃💚🍃💚
@Khoodneviss
🍃💚🍃💚🍃💚🍃