eitaa logo
کوچه‌شهدا -!'🇵🇸
193 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
63 فایل
'بسم‌الرب‌العشق' دلتنگی حد و مرز ندارد هر جایِ دنیا هم که باشی تو را به سمت خود میکشاند و زمینت میزند‌ و چه زمینی بهتر از مزار شُهدا...🫀🌿 -اینجا،کمی‌برای‌رفع‌دلتنگی‌ها(: کانال رو به دوستانتون معرفی کنین👀 کپی؟حلالت‌(:🤍 ارتباط با ادمین @nazerdoost
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹﷽🌹 روز سختی بود تا ظهر کلاس داشتیم انقدر خسته بودم که دیگه حد نداشت‌ کیفم رو روی دوشم جابه جا کردم و از در دانشگاه خارج شدم تو پیاده رو به سمت ایستگاه تاکسی قدم بر میداشتم که حس کردم یه مرد صدام کرد +زینب؟ ایستادم برگشتم عقب که با قیافه ی خندون امیرعلی مواجه شدم راهمو به سمتش تغییر دادم و گفتم _سلام تو اینجا چیکار میکنی؟ +علیک سلام تو چرا گوشیتو چک نمیکنی؟صدبار زنگ زدم خدا خواهی بود اینجا پیدات کردم _عه؟زنگ زدی؟حواسم نبود خب چیکارم داری؟ +بیا بشین تو ماشین بهت میگم _عه آخ جون ماشین داری؟ +آره بیا پشت سرش حرکت کردم امیرعلی پسر عمو محسن بود که از بچگی باهم بزرگ شده بودیم و به هم محرم بودیم‌ دقیقا شکل مامانش بود صورت سفید با موها و محاسن بور قدشم خیلی بلند بود یه پیراهن چهارخونه ی ترکیبی روشن تنش بود با شلوار کتان مشکی پشتش رفتم و سوار ماشینش شدم میخواستم زودتر بفهمم که چیشده که دنبالم میگشت به محض اینکه نشست گفتم _خب تعریف کن چیشد؟ +میگم حالا بهت خودت خوبی؟ چه خبر از دانشگاه؟درسا خوب پیش میره؟ _هی میگذره تو چی؟خیلی وقته ندیدمت پیر شدی +فشار زندگیه دیگه _اوه بله بله چه خبر از این طرفا؟ +ببین از صبح دارم دنبالت میگردم چند بار به خاله زنگ زدم سر کلاس بود جواب نداد رفتم خونتون نبودی دوباره زنگ زدم به خاله که گفت تا ۵ دانشگاهی _خب آره +بله هیچی دیگه میگم سرهنگ عمادی نیا میخواد با مامانت صحبت کنه یه جوری راضیش کنه _برای چی؟ +واسه برگزاری یادواره شهدا _ای وای آره خوب شد گفتی یادم رفته بود اصلا +آره میخوان امسال یادواره بگیرن واسه بابات پاشم کرده تو یه کفش که آره الا بلا باید یادواره بگیریم _ولی خب مامان که نمیزاره... +مگه خودش نمیدونه؟ هزار بار تاحالا شما بهش گفتین هزار بارم ما گفتیم ولی میگه امسال باید بگیریم حتما ... _تو که میشناسی مامان و میگه بابا اینجوری راضی نیست عوضش هر سال یه پولی میبره میده به خیریه +تو دیگه نمیخواد به من بگی خودم از برم اینارو ولی میگه چون بیستمین سالگرده باید حتما یه یادبود بگیرن گزارش کار بدن _خب کلی شهید دیگه هم هست بگو واسه اونا بگیرن گزارش بدن مامان راضی نمیشه میگه بابا دوست نداشت +من نمیدونم از من گفتن حالا خوده سرهنگ میاد خونتون سعی کن تو هم از قبل به مامانت آمادگی بدی _باشه سعی خودمو میکنم ولی به سرهنگ بگو که حرف از مصاحبه و مستند و اینا نزنه پیش مامان که بیشتر مخالفت کنه بگو خودشون سر و تهشو راست و ریست کنن منم که دلنوشته و اینا نمیخونم +اوف کشتین منو شما خسته شدم به خدا باشه بیا تو زودتر برو خونه رو تمیز کن _امشب؟وای نه +چرا چه خبره مگه؟ _خیلی خستم حالشو ندارم پوفی کشید و ماشینو استارت زد +خونه میری دیگه؟ _آره قربونت تو اگه کار داری برو من خودم میرم +نمیخواد ناز کنی حالا نه خیر کار ندارم مشغول تماشای خیابون شدم که رسیدیم خونه ازش خداحافظی کردم و رفتم بالا بعد از اینکه لباسمو عوض کردم مشغول تمیزکاری خونه شدم نویسندگان: فاطمه زهرا درزی غزاله میرزاپور ❤️🌹 @naheleayn حرفی سخنی دارین به صورت ناشناس بفرستید❤️ https://harfeto.timefriend.net/16370978011667