🌹﷽🌹
#ناحله_فصلسوم
#پارت_221
کلاس امروز تموم شده بود داشتم وسایلامو جمع میکردم که همون دختره اومد کنارم ایستاد
+خوبی؟
با لبخند گفتم
_مرسی تو خوبی؟
+بدک نیستم راستشو بخوای اومدم یه اعترافی کنم
لبخندم پر رنگ تر شد
_اعتراف؟به چی؟
+میشه تو حیاط حرف بزنیم؟
_چرا که نمیشه بریم
کیفم رو انداختم رو دوشم و رفتم سمت در اونم پشت سرم با کوله ی تو دستش حرکت کرد سعی کردم باهاش هم قدم بشم
_خب؟
+ببین شخصیتت خیلی واسم جالبه چه جوری بگم یعنی اصلا با اون چیزی که فکرشو میکردم هیچ شباهتی نداری
_خب راجع به من چی فکر میکردی؟
+فکر میکردم چون که چادر میپوشی حتما خیلی عقب افتاده ای یا چه میدونم مثلا حس میکردم از این کند ذهنا باشی
خندیدم و گفتم:
_یعنی چی؟
+یعنی از این بچه چادریایی که تو همه چی عقبن تو شخصیت تو ظاهر تو درس و خیلی چیزای دیگه
رفتیم سمت حیاط
_به به ببین چیا میشنوم چرا هرکی چادر میپوشه عقب افتادست؟
+فقط چادر که نه آخه میدونی تو بچه شهیدی!
نگاهش کردم که ادامه داد
+نه ببین شاید منظورمو بد متوجه شدی منظورم اینه که تو کلا فرق میکنی خیلی روشن فکری مطالعت خیلی زیاده
_از کجا میدونی؟
+آخه تو بحثت با صادقی متوجه شدم حالا جدی بدون سهمیه اومدی؟
_آره
+چرا؟
_چون مامانم اجازه نمیداد میگفت بابات راضی نیست که به سهمیه دلت خوش باشه و درس نخونی برای همین اصلا اجازه نداد حتی اسمشم بیارم
+اها
_یعنی یه سهمیه باعث شده بود روز اول دانشگاه بهم بپری ؟
+من ازت عذر میخوام بابت حرفام
_نه منظورم این نبود منظورم اینه که از سهمیه یه هیولا ساختین مگه چیه که انقدر گندش کردین؟
+نمیدونم آخه اونایی که سهمیه دارن جای ماها رو میگیرن که تلاش کردیم واسه قبولی اونا بدون هیچ تلاشی میان جای من و امثال من میشینن
_ای وایِ من نگو تو رو خدا این حرفارو
+چیشد؟
_ببین تو بدون هیچ اطلاعاتی چجوری میتونی قضاوت کنی؟
+بیا بشینیم روی این نیمکت
_باشه
نگاهم کرد که ادامه دادم
_اصلا میدونی سهمیه ی کنکور چیه؟
+فکر میکنم بدونم
_آخه نه عزیز دل من اصلا همچین چیزی که فکرشو میکنی نیست سهمیه ی کنکور رو یه ارگانی مثل بنیاد شهید یا بنیاد ایثارگران یا جانبازان میاد پول میده میخره که مثلا واسه هر رشته چند تا صندلی اضافه کنن به ظرفیت اون رشته تو فلان دانشگاه اصلا اینجوری نیست که بچه های شهدا و جانبازا بیان جای کسی رو اشغال کنن بنیاد به اونا پول میده که مثلا چندتا صندلی به ظرفیت اضافه کنن که بچه های شهدا یا جانبازایی که تواناییشو دارن و تلاش میکنن براشون یه امتیازی باشه که بتونن جای خوبی قبول بشن
+واقعا؟
_آره واقعا
+من اینا رو نمیدونستم
_آره عزیزم میدونم این حرفا همیشه دهن به دهن میچرخه ومیرسه به گوش یه عده مثل تو فقط خواستن یه حرفی زده باشن من حتی از سهمیه مدرسه ی شاهد هم استفاده نکردم
شرمنده سرش رو انداخت پایین
+من عذر میخوام ازت شرمندتم به خدا ببخش منو
_نه قربونت این چه حرفیه
+وقتت رو گرفتم ببخشید فقط خواستم بگم ازت خیلی خوشم اومده
_مرسی عزیزم منم دوستت دارم
+میتونم شمارتو داشته باشم؟
_آره چرا که نه ...
شمارمو گفتم که سیو کرد
+راستی کتاب باباتو از کجا میتونم بخرم؟اسمش چی بود ؟؟ حاله؟
خندیدمو
_نه ناحله !
+ناحله چه اسم جالبی معنیش چیه؟
_معنیشو دیگه نمیتونم بگم شرمنده باید خودت کتابو بخونی تا بفهمی!
خندید و چیزی نگفت زیپ کیفمو باز کردم و کتابو از توش در آوردم و سمتش گرفتم
_بفرمایید اینم کتاب مال تو !
کتابو گرفت تو دستشو به جلدش دست کشید
+وای چقدر طرح جلدش قشنگه
_چشمات قشنگه اینو به عنوان هدیه از یه دوست قبول کن
معذب خندیدو تشکر کرد از جاش بلند شد که منم باهاش ایستادم
نویسندگان: فاطمه زهرا درزی
غزاله میرزاپور
❤️🌹 @naheleayn
حرفی سخنی دارین به صورت ناشناس بفرستید❤️
https://harfeto.timefriend.net/16370978011667