تولدی دوباره در مسیر امام حسین (ع)؛روایتی از تحول شهید"مجید قربانخانی"
چند روز مانده به اربعین سال ۹۳، ساعت یازده شب بود که مجید سراسیمه آمد خانه: «وسایلم را جـمع کنید که عـازم کـربلا هستم! » عجـله داشت؛ رفقایش داخـل ماشین منتظرش بودند.
چه رفقـایی و چه سفر اربعیـنی!
تا برسند مرز مهران، صدای آهنـگ و بگو بخندشان بلنـد بود. گـویا کارناوال شـادی راه انداخته بودند.
مجـید اولین بار کـه رفت داخـل حـرم حضرت علی (ع)، کمی تغییرکرد و کم حرف شد. هربار هم که می رفت حـرم، دیر برمی گشت؛ آنهـم با چشـم های قـرمز. رفقـا مانده بودند کـه این خـود مجـید است یا نقش بازیِ جدیدش!
▫️پیاده روی که شروع شد، مجید غرق درخودش بود. نه می گفت و نه می خندید. پایـش کـه رسـید بین الحرمین؛ از درون شکست. دیگر دست خودش نبود.ذکرلبش یاحسین بود و مشغول اشک و ناله.
وقت برگشتن به صمیمی ترین دوستش گفت: «تـوی این چنـد روز از امـام حسین ع خـواستم کـه آدمـم کنـد. اگـر آدمـم کند، دیگـر هیـچ چیـز نمی خـواهم.» فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود.
مجید بربری / بقلم کبری خدابخش
#اربعین #شهید_مجید_قربانخانی