eitaa logo
کوچه شهدا 🇵🇸 ! ڪوچہ شہــ♥️ـدا ! 🇵🇸
21.7هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
48 فایل
˹﷽˼ 『بسم‌اللھ‌ِ:)!』 . _ماهمیشھ‌فکرمیکنیم‌شھدا یه +کارخاصی‌کردن‌کہ‌شھیدشدن❗ ، _نه‌رفیق . .🖐🏽 . . +اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شھید شدن :))💔 . +رسانه‍ ما: @hayati_r جهت رزرو تبلیغات : https://eitaa.com/tabliigh_120
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام صبح جمعه بود که از خواب بیدار شدم.بعد از نماز پدرم رو بوسیدم و رفتم که بخوابم... توی تخت دراز کشیدم و طبق عادت نتم رو روشن کردم تا یسری ب کانالای دانشگاه بزنم... اما.... بیشتر کانالا تو نوتیفیکیشنش مشکی و انالله و.... دستام میلرزید...یکیو باز کردم و دیدم خبر شهادت سردار..... پریدم از جام و رفتم پیش بابام ک مشغول تلاوت قرآن بود...خبرو با بغض دادم...گفت دروغه...شایعس...اما نبود... مادرم سریع سراغ تلوزیون رفت...صوت قرائت سوره واقعه و نوارمشکی گوشه تلوزیون و خبرفوری شبکه ۶.....دروغ نبود😭😭 تا ساعت ۱۰ جون کندیم انگار...۱۰ رفتیم مصلی کرج..قیامت بود...همه زار میزدن....همه.... انگار هنوز نمیتونیم باور کنیم زیر عکس سردار سلیمانی بزنن: سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی.... حاج قاسم....التماس دعا.... نام : .... آیدی : gomnamm118 " "
دم اذان صبح پاشدم وضو گرفتم و گفتم تا اذان نشده گوشیمو چک کنم دیدم بچه ها پیام دادن که حاجی رو زدن اذان رو گفتن و حال نداشتم برم مسجد نماز جماعت و تو خونه خوندم و برای اینکه ببینم این خبر موثق یا نه رفتم مسجد امام جماعت محلمون بچه سردار بود و بانفوذ از طریق اون میتونستم متوجه بشم که آیا این خبر صحت داره یا نه حال نداشتم لباس رسمی بپوشم با همون شلوار کردی رفتم مسجد داخل شدم دیدم حاجی تنها نشسته آروم داره گریه می کنه گفتم حاجی خدایی نگو که شنیدی حاجی رو زدن گفت آره زدن تو بغداد آخ هنوز که هنوزه غیرممکن ترین اتفاق زندگیم رقم خورده بود و منی که آرزو داشتم یه روز حاجی رو ببینم الان خبر شهادتش رو بشنوم از حاجی خداحافظی کردم اومدم سریع خونه مادرم سر نماز بود گفتم حاج قاسم رو زدن گفت کی گفت گفتم هم حاج آقا گفت هم خبر گذاری ها گفت یاحسین و زد زیرگریه و به پدرم پیام داد و پدرمم تایید کرد هیچ وقت دیگر دلم خنک نمیشود حتی اگر سر بنیامین نتانیاهو رو برای انتقام سخت ببینم حاجی انسانی عجیب بود عجیب اسم:مهاجر 313 آیدی: Mohaer " "
سݪام‌بࢪشھدا✋🏻 نمیدونم قرٵربود چہ اتفاقی بیفته ولی دو سه روزی دلشوره عجیبۍ داشتم😣 صبح ساعت۵یا۶بود کہ بیدارشدم براے بدرقہ بابام{قراربود بره‌مازندران عروسی‌دختررفیقش} دیدم صداے پدر و مادر بغض داࢪه ترسیدم🙁😩 هنوز کامݪ ازخواب بیدارنشده بودم.. از مامان پرسیدم چیشده؟! گفت:حاج قاسم..حاج‌قاسمو شهید کردند.😭😭🖤 من واقعا تو شوڪ بودم! نمیدونستم چیکارکنم...نمتونستم باوࢪکنم😭💔 حس کردم تمام امنیتمون ازبین رفت..😱😭 هنوز توی شوک بودم حتی برای بدرقه پدرم هم نرفتم... رفتم و تلویزیون رو روشن ڪردم و زل زدم بهش تاشاید بگن دروغههههه😭😭😭💔🖤😔 تا یڪ هفتہ تو شوک بودم و فقط گریه میکردم... سرتاپا سیاه پوشیده بودم طوریکه خیݪیا مسخرم کردند🖤😭 غذانمیخوردم..صحبت نمیکردم و... حالم خیلی بد بود.. هنوزهم باورم نمیشه و برام دردناکہ🖤 شاید باورتون نشه ولی من اصلااا سردار رو نمیشناختم😐تاحالا ندیده بودمسون و چیزی ازشون نشنیده بودم ولی محبت و عشق سردار جوری توے دل کل ملت رفته بود که داشتم از داغشون دیوونہ میشدم😔😔💔🖤 حتی نفهمیدم چجوری رفتم مدرسه و امتحان دادم... واقعا دردناکہ🖤 حاجی‌گاهی‌نگاهۍ✋🏻💔 نام‌مستعار:اٌخت‌ابࢪاهیم آیدی‌ایتا:Hasanjann " "
نام: 🌷ݥُڋاڣِعِ چاڐُږِ ݦاڋَږِ ݕے ڹِۺاݩ🌷 آیدی:... سلام هیچ موقع اون روز رو یادم نمیره پدر و مادر من عادت دارن برای نماز صبح که بیدار میشن تلویزیون رو روشن کنن. اون روز طبق عادت روزانشون تلویزیون رو روشن کردن. پدرم داشتند من رو برای نماز صبح صدا میکردند..که یکدفعه مادرم با صدای بلندی گفتند : ایرانمون نا امن شد... سردارمون رو زدند.. من و پدرم با شتاب زیادی از اتاق بیرون اومدیم.. اونقدر خبر وحشتناک و بدی بود که من از شدت شک غش کردم... من رو به بیمارستان بردند و با کلی اب قند و ... سرحال شدم شاید باورتون نشه ولی من تا هفتمین روز شهادت سردار ۲۴ ساعته گریه میکردم به حدی پلک های من انقدر باد کرده بود که من فقط سیاهی میدیدم ... بعد از اون چشم های من ضعیف شد به علت گریه زیاد و شماره چشمم به ۲ رسید بعد از ۱ ماه من سرمزار سردار رفتم نکته مادربزگ من سرطان ریه داشتند با مادر بزرگم سر مزار سردار رفتیم . سردار رو قسم دادم گفتم سردارم قراره بعدازظهر مامان بزرگم رو ببریم بیمارستان تو رو به خدا قسمت میدم که شفا بده. رفتیم دکتر ، تقریبا ۱ ماه قبل از این یعنی موقع شهادت سردار مامان بزرگم به علت گریه ی خیلی زیاد نفس خییییلی تنگ شده بود به خاطر همین باید بعد از معاینه عمل میشدند. موقعی که رفتیم دکتر ، دکتر گفتند اصلا هیچ علائمی از سرطان داهل بدن ایشون وجود نداره ... اصلا باورم نمیشد... اونجا بود که فهمیدم چرا سردار این همه توی دل مردم ایران جا داره چون همیشه گره گشای کار مردم بوده.... الحمدلله مادر بزرگم الان سایشون بالای سرمون هست...سالم هم هستند... الحمدلله " "
روز جمعه بود وطبق معمول مامانم از خواب بیدارم کرد ولی چشماش سرخ بود گفتم چیشده گفت بدبخت شدیم دوباره پرسیدم چیشده؟گفت حاجی رو شهید کردن هنگ کردم گفتم حتما شایعه است ولی وقتی زیرنویس شبکه خبر رو دیدم نفسم بند اومد اصلا نتونستم گریه کنم تا اینکه فرداش رفتم مدرسه معلمم پرورشیمون تا منو دید بغلم کردو توی بغلم کلی با هم گریه کردیم خیلی سخت بود هنوزم که هنوزه باورم نمیشه بعضی از دوستام مسخره ام میکردن که مگه باباتو از دست دادی ولی اونا واقعا نمیدونستن که من دوباره بابام رو از دست دادم💔 ایدی:velaiat1234 اسم مستعارم :رایحه " "
سلام شهادت سردار عزیز و دوست داشتنی و سردار دلها رو به همگی دوستان تسلیت میگم🖤😔 روز شهادت سردار روز خیلی بدی بود اصلا همه هیچ حالی نداشتن من اون روز خواب بودم حدود ساعت ۹صبح بود که تلفن خونمون زنگ خورد دیدم کسی خونه نیست تلفن رو برداشتم دیدم صدای مادرم هست با یک حال اندوه و گریه بهم گفت هنوز خوابی؟گفتم آره گفت بیدار شو فردا امتحان داری درست رو بخون گفتم باشه الان میرم خواستم باهاش خداحافظی کنم که آخر حرفش گفت پاشو حاج قاسم رو شهید کردن همون لحظه خشکم زد و مات و مبهوت مونده بودم گفتم بهش که از کجا می دونید و کی گفته؟ گفت همین الان تو رادیو ماشین گفت منم همون لحظه خشکم زده و مات و مبهوت ماندم و نمی دونستم چی بگم فقط شنیدم مادرم بعد این خبری که به من داد گریه کرد و گوشی رو قطع کرد منم سریع بلند شدم رفتم سمت تلویزیون و روشنش کردم زدم شبکه خبر که دیدم بله انگار که خبر واقعیه عکس های حاج قاسم رو دیدم زیرنویس رو خوندم دیدم نوشته انا لله و انا الیه راجعون شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی آسمانی شد بعد از نوشتن این زیر نویس بی اختیار زدم زیر گریه فقط داشتم گریه میکردم پیش خودم هی می گفتم نه.....نه.......نههه صورتم از اشک خیس شده بود به یکی از رفیق های صمیمیم پیام دادم که حاج قاسم رو شهید کردن بعد چند دقیقه بهم زنگ زد شنیدم داره گریه میکنه با گریه اون منم دوباره گریه کردم چند ثانیه ای بود که هر دوتا مون داشتیم فقط پشت گوشی گریه می کردیم بعد صحبتمون گوشی رو قطع کردم رفتم کتابخونه تا درس بخونم دیدم چند تا از دوستام هم اونجا هستن چون همیشه با هم دیگه درس می خوندیم رفتم نشستم رو صندلی بهشون خبر شهادت حاج قاسم رو گفتم بعد اونا به نشانه تایید سرشون رو تکون دادن فقط فکر کنم حدود نیم ساعت چهل دقیقه ای همین طور سکوت کرده بودیم و به یک جا خیره شده بودیم منم گاهی اوقات بعد از فرو رفتن تو فکر هی با خودم می گفتم من که باورم نمیشه.......من که باورم نمیشه تا این که دو سه روزی گذشت و گفتن که ۱۶ دی قراره پیکر حاج قاسم با ابو مهدی رو ببرن تهران برای تشییع من خیلی با خودم فکر کردم اصلا دلم آروم نمی گرفت دلم میگفت که بلند بشم برم تهران برای تشییع رفتم به مادرم گفتم خلاصه هر جوری بود راضی شد و شب همون روز بلیط گرفتیم برای تهران نزدیک اذان صبح بود که رسیدیم تهران رفتیم نماز خونه ترمینال نماز صبح رو خوندیم و بعدش با مترو رفتیم سمت میدون انقلاب خیلی شلوغ بود تا بحال همچین جمعیتی رو تو مترو ندیده بودم همون جا با دیدن این همه جمعیت که داشتن واسه تشییع پیکر حاج قاسم میرفتن یکدفعه گریه ام اومد حال عجیبی بود مادرم زودتر سوار مترو شده بود و رفته بود از بس مترو شلوغ بود من دهمین مترو بعد از رفتن مادرم سوار شدم آخرش هم مترو میدون انقلاب توقف نکرد و من توحید پیاده شدم مردم بدو بدو از پله ها میرفتن بالا وسط جمعیت پوستر های عکس حاج قاسم با ابو مهدی رو می دادن خیلی شلوغ بود تا بحال اینقد جمعیت تو عمرم ندیده بودم من از توحید ساعت ۱۰ راه افتادم تا اینکه حدود ساعت ۴ونیم بعد از ظهر بود که رسیدم میدون آزادی ماشین هایی که پیکر شهدا بالاش بود رو دیدم یکی از تابوت ها عکس حاج قاسم بود رودیدم اون موقع فقط و فقط گریه میکردم هنوز که هنوزه اون روز رو هیج وقت یادم نمیره عکس اون لحظه ای که پیکر حاج قاسم اومد هنوز تو ذهنم هست و مجسم میکنم عجیب ترین روز زندگی من بود امیدوارم که ما بچه ها ادامه دهنده راه حاج قاسم باشیم و بعد از شهادت حاج قاسم این آرزو کردم که روزی بشه و ما انشاالله در فتح قدس و نابودی اسرائیل و آمریکا عکس حاج قاسم با ابو مهدی رو روی دیواره های مسجد الاقصی بزنیم یاعلی مدد نام مستعار:SALEH/A5740 " "
بسم_الله_قاسم_الجبارین ما خواب بودیم، اصلا ای کاش ما خواب به خواب برویم که هرچه می کشیم از خواب غفلتمان است! ما سیاهی لشکران همیشه خوابیم! این شمایید که شبانه مرد میدان میشوید... صبح که از خواب بیدار شدم به رسم عادت بد این روز هامان روانه بازار اهالی غریب آباد اینستاگرام شدم. که ای کاش نمی شدم... من هی باور نکردم...من هی بغض کردم، گریه کردم مشکی پوشیدم... من باور نکردم! من نمی شناختمت، من فقط تورا از پشت صفحه تاریخ به تماشا نشسته بودم. دلم گرفته بود. شما علی بودی! بودی...! و سخت است که بگویم ما شما را نمیشناختیم دیر شناختیم ات اما شناختیم از خدا که پنهان نیست؛ از شما چه پنهان ما حتی خدارا هم باشما شناختیم! من نمی فهمم چه میگویم... که چرا دلم نق می زند.... بهانه می گیرد... برای شمایی که آن بالا بودی و دیدی پیکرت چه سیل جمعیتی به راه انداخته! شما آن بالا بودی و می خواستی پایبند قولت به زینب بمانی! که الحق والانصاف که خوش قولی نه تنها زینبت بلکه کل خانواده را سفر مشهد مهمان کردی! شما آن بالا بودی و گرمی اغوششان را داشتی، در بزمشان نقل مجلس بودی... همان هایی را می گویم که پایت را در کفشت جفت کردی که پیکرت هم به حرم و رواق شان برسد. آخر کار خودت را کردی رفتی آقا رفتی و زرنگ بودی آقا، زرنگ! زرنگ بودن خوب است... خوش است... و این روز ها طعم بهشت می دهد خوش به حالت! شب جمعه بود که رفتی، سیزدهم دی ماه بود که رفتی... ما دل خوشی نداریم از این ماه سفارش بکن مِن بَعد سراغ ما نیاید ما صبرمان سر آمده. شما آن بالا بودی و خوش خوشانت بود بعد از سی سال رزم رَه فردوس را طی کرده ای... اما این پایین در این زمینی که علی (ع) آه هایش را شریکش شد. سید خراسانی ما با حالی خراب سراغت آمد... سید یمانی مان با اشک گفت تورا می گیرند. و زینبت، و امان از دل زینبت که خود می طلبد خودت هم حواست هست که چگونه برگشتی؟؟! ... که تو خودت می خوانی ! از خدا که پنهان نیست از تو چه پنهان که دلم مردی را می‌خواهد که بیاید و بگوید "کمتر از سه ماه دیگر او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد..." نام :نوریه_سادات آیدی:... " "
سلام. خبر شهادت سردار رو من ساعت ۲ نصف شب فهمیدم.... خواب بودم که مامانم در رو با شدت باز کرد و بلند گفت پاشو که سردار شهید شد... از جا بلند شدم... ۵ دقیقه تو شوک بودم... بعدش باورم نشد... خندیدم.. خندیدم... خندیدم... تا ۳ روز بعد از شهارت سردار همچنان من باورم نشده بود که به شهادت رسیدن... تلوزیونو روشن میکردم به همشون میخندیدم... روز سوم تشییع ایشون تو شهر ما بود... رفتم برای تشییع که ببینم راسته یا چی... پیکر که از جلوم رد شد انگار یه سطل اب یخ رو سرم خالی کردن.... یه شوکِ بسیار شدید بهم وارد شد... تا یک هفته با هیچ کس حرف نمیزدم. از اتاقم بیرون نمیومدم... بعد از یک هفته افسردگی شدید گرفتم... تا سه ماه افسردگی شدید داشتم تا اینکه با مراجعه به مشاور کم کم حالم بهتر شد... نمیدونم این چه داغی بود که اینجوری بهم وارد شد.... انگار که یه شبه یتیم شدم... نام مستعار: وَهّاج ایدی : i_wish_the_best_for_u " "
سلام جمعه ساعت هشت صبح هنوز کامل بیدار نشده بودم خواهر کوچیکم اومد تو اتاق و گفت : حاج قاسم شهید شده ؟؟ منم که اصلا نمیخواستم باور کنم گفتم نه بابا چطور مگه ؟ گفت تلویزیون حضرت آقا رو نشون داد که داشتن در مورد شهادتشون صحبت میکردن منم اون جمله حضرت آقا که سردار رو شهید زنده خطاب کردند اومد تو ذهنم واسه همین گفتم شاید دارن در اون مورد صحبت میکنند تقریبا یه ربع بعد که میخواستم صبحانه بخورم یهویی زیر نویس تلویزیون رو دیدم .......قلبا هیچ جوره نمیخواستم باور کنم همش میگفتم شاید یه حاج قاسم دیگه باشه فقط خدا میدونه چجوری حیرون شده بودم .....😔 نام : ریحانه آیدی ایتا : Fatemeh_sadat28 " "
نام : بانوی گمنام💐 آیدی:... شب قبلش مهمون داشتیم بعد که مهمونامون رفتن داشتم لیوان های چایی را جمع میکردم که یک هو یکیش از دستم افتاد بهم گفتن غذا بلا بود اما از همون موقع دلم لرزید صبح جمعه با صدای تلوزیون از خواب بلند شدم و دیدم که داره قران پخش میکنه تعجب کردم و ته دلم اب شد نگاهم به گوشه تلوزیون افتاد که عکس حاج قاسم را زده بود اول باور نکردم برای اطمینان از پدرم سوال کردم و پدرم با ناراحتی گفت که سردار شهید شده. واون سه روز بعد شهادتشون خیلی غم بار بود انگار عزیزی از دست دادن " "
نام:Fatemeh آیدی:... سلام اون روز من تا نزدیکای ظهر جمعه خواب بودم( آخه شب قبلش دیر خوابیدم ) وقتی بیدار شدم مثل همیشه اول گوشیو چک می کردم دیدم تمام کانال همش از شهادت سردار حرف میزدن منم یه لحظه ترسیدم بدو بدو دفتم تو هال دیدم مامان گوشی به دست داشت با یکی صحبت می کرد مکالمه صحبتای مامانم اینجوری بود👇: +ساعتای طرف ۶ صبح بود خواب بودم دیدم گوشیه آقا رضا ( بابام ) داره زنگ می خوره بعد صدای گریه آقا رضا رو شنیدم بهش گفتم چیشده گفت حاج قاسمو شهید کردن!!! _.... + نه دیگه ما از ساعت ۶ صبح بیدار بودیم اونجا دیگه واقعا نزدیک بود گریه ام بگیره آخه من حاج قاسمو مثل حضرت آقا خیلی دوستش داشتم سریع تلویزیون رو روشن کردم زدم شبکه خبر دیدم زیزنویس شبکه خبر داره شهادت حاج قاسم نشون می ده باخودم گفتم امکان نداره شاید حاج قاسم تو خط جبهه باشه و یکیو با حاج قاسم اشتباه گرفته باشن خیلی ناراحت شدم سریع رفتم اتاق تا راحت گریه مو بکنم آخه دوست ندارم جلوی مامان و بابام گریه کنم تا شب پای گوشی بودم تا شاید یه خبری از حاج قاسم بگیرم یا خبر زنده بودن حاج قاسمو بشنوم!!! ولی یه جایی برام عبرت آموز و جالب بود! اینکه آقای روحانی در روز جمعه خواب تشریف داشته و خبر نداشته قیمت بنزین سه برابر شده و باعث در داخل کشور نفوذیا آشوب بپا کنن ولی حاج قاسم همش دنبال شهادت بود و آخر هم عاقبت بخیری نصیبش شد!!!! " "
بیابرگرد در خیمه ای علمدارم 💔🌱 | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
حاجی به اون به‌ هایی که میگفتی قَسم ، تنگ شده بَرات ... ـ #💔💔💔! | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
اشک باباست که کشوند مارو به روز سیاه• :)💔🌪• | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
هر زمان (عج) رازمزمه‌کند... همزمان‌ (عج)‌ دست‌های مبارکشان رابه سوی‌آسمان‌بلندمیکنندو‌برای‌آن ‌جوان‌ میفرمایند؛ چه‌خوش‌سعادتندکسانی‌که‌حداقل‌روزی یک‌بار را زمزمه می‌کنند...:) | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
•| بِسْمِ‌اللهِ‌الرَّحْمٰنِ‌الرَّحیمْ🌹🍃 |•
ذِکرِ إِمروز: 🍃 {إی‌صاحبِ‌جلالت‌و‌کرامت} ۱۰۰مَرتَبِہ...
رفیق عین برادر شد ♥️🌱 " الرفیق ثم الطریق " | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_اصفق‌جناحي‌في‌هواڪ‌مشتاق‌لڪ‌میت‌علیڪ _در‌هواي‌رسیدن‌به‌تو‌بال‌بال‌میزنم‌دلتنگت‌هستم ‌و‌برایت‌میمیرم. | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
⸤ خنده‌های تو مرا باز از این فاصله کُشت ⸣ ـ :) 💔🌱 | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22