eitaa logo
کوچه شهدا 🇵🇸 ! ڪوچہ شہــ♥️ـدا ! 🇵🇸
22.1هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
48 فایل
˹﷽˼ 『بسم‌اللھ‌ِ:)!』 . _ماهمیشھ‌فکرمیکنیم‌شھدا یه +کارخاصی‌کردن‌کہ‌شھیدشدن❗ ، _نه‌رفیق . .🖐🏽 . . +اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شھید شدن :))💔 . +رسانه‍ ما: @hayati_r جهت رزرو تبلیغات : https://eitaa.com/tabliigh_120
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام مثل این روز ها بود که به همراه بچه های مدرسه مون به حرم امام رضا علیه السلام مشرف شدیم سحر گاه روز جمعه به تصمیم یکی از معلمین برای زیارت به حرم رفتیم ومشغول دعا شدیم وبه همراه هم در مسجد گوهرشاد نماز صبح رو اقامه کردیم. بعد از نماز همه با هم به سمت ضریح مطهر رفتیم ومشغول زیارت بودیم که صدایی توجه ما رو جلب کرد :(شــادی روح شهـــید حاج قاسم سلیمانی بلند صلوات). من که حرف اورا باور نکردم واز حرم خارج شدم که ناگهان با حال گرفته ی دوستانم مواجه شدم ودیدم که عکس دست بریده شده حاج قاسم را به یکدیگر نشان می دهند وگریه میکنند. تا اینکه به حسینیه آمدیم وهمه جلوی تلویزیون داخل حسینیه نشسته بوديم وبا عکس هایی که نشان میدادند اشک مي ریختیم. 🌷🌹شادی روح شهید حاج قاسم سلیمانی صلواتی رو تقدیم کنید🌷🌹 نام : .... آیدی : @javad138181 " "
یکی از فامیل های شوهر خالم فوت شده بود برای همین میخواستیم بریم تهران برای ختم.صبح که پاشدیم میخواستیم راه بیفتیم عموم زنگ زد و گفت که سردار رو شهید کردن... ما همه ماتمون برده بود:سردار خودمون؟ باورمون نمیشد اما چه کنیم که عین حقیقت بود🖤 من تا اونموقع شناختم از سردار یه جمله بود:تا وقتی که سردار هست کسی جرات نداره به ایرانمون چپ نگاه کنه....تا تهران تو رادیو آهنگای خیلی غمگین پخش میکردن و همه گریه میکردیم.وقتی از تهران برمیگشتیم من خوابم برد و غروب که پاشدم یه حسی داشتم.انگار که یه تیکه از قلبم نبود...انگار که هوا اکسیژن نداشت...انگار جمعه اون روز یه چیزی کم داشت.... من سردار رو خوب نمیشناختم ولی با رفتنش آتیش به دلم زد...💔 اینم یادمه که وقتی رهبر الهم نعلم منهم رو سر نماز میخوندن و اشک میریختن چقدر دلم گرفت....هیچوقت طاقت نداشتم انقدر رهبر رو ناراحت ببینم😞 یه تسلیت هم باید به دل رهبرمون بگیم.🖤💔 نام:فاطمه سادات آیدی: .... " "
سلام.. چندوقتی بود که از حاجی خبرنداشتیم ، چندروز بود از پدرم مدام میپرسیدم پس حاجی کجاست ؟ اونم میگفت طبق معمول ممکنه ایران نباشه و منم فعلا خبری ندارم ازش. من اونشب از خستگی تو سالن خوابم برد ، ساعت پنج صبح بودکه گوشی بابام مسلسل زنگ میزد. من تو حالت خواب و بیداربودم ، بابام اومد گوشیش رو جواب داد. بابام نظامی هست و شروع کرد به عربی صحبت کردن و مشخص بود اتفاقی افتاده. یهو بابام گوشی رو قطع کرد و شروع کردن گریه کردن .. من هنوز کامل بیدارنشده بودم. یعنی حس میکردم دارم خواب میبینم. مامانم اومد به بابام گف چیشده؟ بابام گف حاجی شهیدشده .. حاج قاسم رو ترور کردن.. جمال شهید شده .. (جمال اسم اصلی ابومهدی المهندس) بابام از رفقا و همکارای قدیمی ابومهدی بود و حالش خیلی خراب شده بود .. یهو یه شوک بزرگ بهم وارد شد و ازخواب پریدم.. و در صدم ثانیه اشکام بدون اراده میومد. تلوزیون رو روشن کردم و دیدم همه دارن از حاجی حرف میزنن.. مدام به بابام میگفتم شایعس.. ظهر تکذیب میشه.. بابام زنگ زد دوباره به همکاراش و خبر قطعی شهادت رو گرفت .. اونروز یادمه گریه میکردم .. فقط گریه میکردم.. حس یتیمی داشتم.. حس میکردم برای اولین بار دلم عزای واقعی رو داره تجربه میکنه... نام‌مستعار: 'بانــ🌸ــو' آیدی: .... " "
سلام همیشه فکر میکردم غم بابام از بقیه غم ها سخت تره، اما اشتباه میکردم، اون روز (روزی که حاج قاسم رو شهید کردن) تا نزدیکای ظهر خواب بودم. همون طور توی خواب و بیداری شنیدم که مامانم داشت با یکی صحبت می‌کرد.... تا اسم حاج قاسم رو شنیدم، رفتم نشستم کنارش اشک توی چشماش بود و منم ازش تاثیر گرفتم،وقتی گفت حاجی رو شهیدش کردن اصلا حال خودم نفهمیدم. به پهنای صورت اشک می‌ریختم اما بازم باورم نمیشد، تلویزیون رو روشن کردم و دیدم که آره..... جلوی تلویزیون زانو زدم، و از همونجا خوشحالی هایی که برامون آورده بودن مرور کردم.... نام : Amir آیدی : .... " "
سلام علیکم خسٺہ نباشید من خواب بودم نماز صبح بیدار شدم و دیدم مادر و پدرم ناراحٺن صورٺ مادرم قرمز شده بود نگران شدم پرسیدم چی شده مادرم گفت : حاج قاسم سلیمانے شہید شد😞💔 من باورم نمیشد نماز صبحمو خۅندم و دوباره خوابیدم. وقٺے بیدار شدم ساعٺ حدود نہ و خوردۍ بود ڪہ دوباره بیدار شدم . دیدم تݪوزیون روشنه و زیر نویس اخبار هم همش زده بود "خبر فوری حاج قاسم سلیمانے و ابۅ مہدے المہندس به شهادٺ رسید" من خیره شده بودم به ٺلوزیون و باورم نمیشد بعد از چند دقیقہ رفٺم تو اتاقم نشستم بہ گریہ و زارے. (و چیزۍ ڪہ منو خیلے ناراحت میکنه اینه که همون روز خونه ی یک شهید بزرگوار قرار بود بریم) و نمیدونم حال اونا چه جورے بود ڪہ اون فرزند شهید باز هم بی پدر شده بود😔💔 از مادرم شنیدم ڪہ وقتے خواب بودم یکی از دوستان پدرم به پدرم زنگ زد و خبر داده بود و پدرم هم به هیچ عنوان باورش نمیشد.🥀 خلاصہ اینڪہ بہ نظر من بدترین روز دنیا همون روز هست ڪہ مردم هنوز هم برای اون روز گریہ میکنن حتے (خودم)😔😞💔 نام مستعار: یا ضامن آهو آیدی:shahadateee " "
سلام🌱 نام مستعار :یاس کبود آیدی :Sarbazhosinam 🍃یادم میاد روز قبل شهادت حاجی ما حرکت کردیم سمت شهرستان آخه مامان بزرگم تازه از بیمارستان مرخص شده بود .حدود ساعت های ۱۲ بامداد رسیدیم خونه ی خاله ام اینا ،واز خستگی سریع گرفتیم خوابیدیم منم چون میدونستم امروز همه ی خاله هام ودائی هام خانوادگی خونه ی پدر بزرگ ومادربزرگم جمع میشیم ویه دورهمی داریم برنامه ریزی کردم بعد نماز صبح بشینم درس بخونم وبلند شدم نمازم ر خوندم و تقریبا ۱:۳۰ درس خوندم ولی چون خسته بودم دوباره خوابیدم .تقریبا ساعت ۹ یا ۱۰ بود که با صدای داد وبیداد خواهرم ودخترخاله ام بیدار شدیم که بلند بلند میگفتن واای بلند شین بلند شین سردار سلیمانی شهید کردن ،منم همین صداها توی گوشم میپیچید ،اصلا باور نمیکردم ،فکر میکردم دارم کابوس میبینم . ولی بعد اینکه ویندوزم بالا اومد دیدم نه صدای بچه هاس دارن یه چیزی میگن منم یهو با عجله بلند شدم روسری وچادر پوشیدم رفتن توی پذیرایی چون پسر خاله ام وشوهر خاله ام بیدار شده بودن باید حجاب میگرفتم مامانم هم باصدای بچه ها بهش شوک وارد شده بود همین جور داشت ناله میزد 💔 خلاصه دلم هممون هوری ریخت😞 حتی پسر خاله داشت برای اینکه مامانم رو آروم کنه میگفت حتما بدل حاج قاسم شهید شده،مگه میشه !!؟ ما همین جور توی شوک بودیم بدون اینکه بریم یه آبی به سر وصورتمون بزنیم با چشمای پفی ،هر کدوممون یه گوشه نشسته بودیم به تلوزیون خیره شدیم تا اینکه خود رهبر خبر شهادت سردارو دادن اونجا بود که وقتی حال وصدای رهبرمو شنیدم فهمیدم چه خاکی بر سرمون شده نمیتونستم جلوی همه راحت گریه کنم فقط زانو هامو بغل زده بودم به دیوار تکیه داده بودم به یه گوشه خیره شده بودم اون روز وقتی هممون توی خونه پدر بزرگم جمع شدیم هممون عین این مادر مرده ها بودیم همدیگه رو بغل میزدیم وگریه میکردیم😭💔 یادمه وقتی رسیدیم همه بلند شدن یکی یکی با دائی هام وشوهر خاله هام وبچه هاشون سلام علیک کردیم وهممون یه بغض عجیبی توی دلمون بود وهر کسی یجور ناراحتی خودشو بروز میداد یکی روضہ میخوند یکی اشک میریخت یکی زانو هاشو بغل زده بود وسرشو انداخته بود پايین💔 من اون روز به خاطر حاجی به خاطر اینکه انتقام بگیرم انگیزه ای جدید برای درس خوندن توی دلم داشتم .یادمه قبلن از فیزیک خوشم نمیومد ولی بعد شهادت حاجی در خودم انگیزه انتقام رو تقویت کردم و به درس فیزیک علاقه مند شدم ان شاءالله که بتونیم هر کدوم از ما توی گرفتن انتقام سردار سهیم باشیم وتلاش وروحیه ی جهادی رو در خودمون تقویت کنیم 🍃 توی اون روزا فقط این جمله آرومم میکرد : "رفته سردار نفس تازه کند برگردد چون ظهـــــور گل نـــــرگس بھ خدا نزدیڪ است" " "
سلام وقتتون بخیر 🥀 یک روز قبل از شهادت حاج قاسم ما داشتیم لباسهای رنگیمونو برای مولودی تولد حضرت زینب(روز پرستار)حاضرمیکردیم و واقعا خوشحال بودیم 🙂 اما فردای آنروز حدود ساعت ۹یا ۱۰بود که برادر کوچکترم اومد بالای سرم و با اینکه خبر را خوب متوجه نشده بود گفت:«سردار شهید شده!!!!»من بین خواب و بیداری بودم و گفتم کدوم سردار؟ گغت«سردار سلیمانی!!»یک لحظه کل خانه دور سرم چرخید با عجله از اتاق خارج شدم و وقتی اخبار رو دیدم تمــام دنیا روی سرم آوار شد😭😭 آنروز ما بجای مولودی مراسم عزا برگزار کردیم و این جمله را همه بدانند﴿ما راه حاج قاسم را ادامه میدهیم﴾✊🏼🇮🇷 نام: دختر انقلاب آیدی : Armiita_rahimi " "
من چون کرمانی بودم از همون سال های ۹۰ حاج قاسم رو میشناختم بابام همش از حاج قاسم تو خونه می گفت اون موقع من دوسالم بود همش حرف حاج قاسم بود تا وقتی عکسشو دیدم گفتم عجب شیریه ها همیشه از حاج قاسم تعریف می کردم نابودی داعش منو سر افراز کرد و دوستام فهمیدن از کی می گفتم خلاصه سرتون رو درد نیارم چون خیلی اتفاقات افتاد که باید براش روزها وقت گذاشت روز جمعه شب بود از تصویر زمینه تبلتم خسته شدم یکی از ۳۰۰۰ تا عکس حاج قاسم رو گذاشتم رو تبلتم صبح پاشدم ساعت ۵ یود که یهو دیدم عکس حاج قاسم رو تو اخبار نشون می دن و من زیر نویس رو خوندم نوشته بود بر اثر حمله نیروهای تروریستی ارتش آمریکا فرمانده نیروی قدس... ادامشو نخوندم فهمیدم حاج قاسمه گریه هام شروع شد تا روز بعدش تو مدرسه همین که رسیدم تو بعل دوست صمیمی انقلابیم بغضم شکست تا امروز اشکام کمتر نشدن بیشتر شدن در ضمن داغ شهید فخری زاده پدر هسته ای ایران هم اضافه شده درود بر روح مجاهد حاج قاسم و حاج محسن فخری زاده و حاج ابو مهدی و شهید حاج حسین پور جعفری و شهید هادی طارمی و شهید شهروز مظفری نیا و شهید وحید زمانی نیا نام:علی عابدی آیدی:ganam_fadayerahbar " "
اتمام " بر محمد آل محمد صلوات " دمتون حیدری💚🌱
رمز ما در نیست بلکه در برای مقابله با است ⸤ سید نصرالله💛🌱 ⸣ | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
شهیدنا حاج ابو مهدی ایران و العراق لایمکن الفراق ـ 🇮🇷⃟ٜٖ. ♥️⃟ٜ🇮🇶 | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
« یقینا کله خیر »
هر زمان (عج) رازمزمه‌کند... همزمان‌ (عج)‌ دست‌های مبارکشان رابه سوی‌آسمان‌بلندمیکنندو‌برای‌آن ‌جوان‌ میفرمایند؛ چه‌خوش‌سعادتندکسانی‌که‌حداقل‌روزی یک‌بار را زمزمه می‌کنند...:) | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
بخونیم‌باهم(:💔
•| بِسْمِ‌اللهِ‌الرَّحْمٰنِ‌الرَّحیمْ🌹🍃 |•
ذِکرِ إِمروز: 🍃 {إی‌برآورندهٔ‌حاجت‌ها} ۱۰۰مَرتَبِہ...
🌠🍁 🍁 🌀/« فقط برای خدا » ♻️موضوع: ابعاد شخصیتی و صفات فردی 🔸🖤🔹 🌺 با هم رفتیم به محل تولدش. همه جا را نشانمان داد و گفت: اگر روزی آقا به من اجازه بدهند از شغلم کناره بگیرم ؛حتماً به روستا برمی‌گردم و دوباره کار پدرم را انجام می‌دهم. پدرم کشاورز بود؛ تمام این بوته‌ها را با دست خودش کاشت . دوستدارم برگردم و یک کار درآمدزا از همین بیابان که کسی برای آن ارزشی قائل نیست، برای جوان‌های روستا مهیا کنم. 🍁 🌠🍁
🌠🍁 🍁 🌀/« فقط برای خدا » ♻️موضوع: ابعاد شخصیتی و صفات فردی 🔸🖤🔹 🌺 قبول کرده بود سخنران یادواره شهدای یک روستا باشد. وقتی متوجه شد برای مراسم مردم را بازرسی می کنند، گفت با این وضعیت سخنرانی نمی کنم، مگر اینکه دست از بازرسی مردم بردارید. 🍁 🌠🍁