#تربیتی
براى كودكان بالاى شش سال و نوجوانانى كه خجالتى هستند و يا بیشتر وقت خود را جلوی تلوزيون يا كامپيوتر می گذرانند و يا عزت نفس پايینى دارند دو راه پیشنهاد می شود :
1️⃣ آنها را درگير ورزش مخصوصا ورزش گروهى كنيد.
2️⃣ شرايطى را مهيا كنيد تا وقت خود را با همسالان و دوستان خوبشان بگذرانند.
آنها را همراه با دوستانشان به پارک يا رستوران ببريد.
✅ ورزش و دوست خوب ، از عوامل اصلى سلامت بچه ها از شش سالگى به بعد هستند.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خرابکاریش رو من گردن میگیرم به روش نیارین😂
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
هدایت شده از جارچی 🇮🇷
51.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓مگه میشه مگه داریم؟
از ایتا پیام بدی به بقیه پیامرسانها؟؟😳😳😳
https://eitaa.com/joinchat/820051968C2b85dac984
📣 گسترده ترین شبکه خبری مردمی در ایتا
هدایت شده از جارچی 🇮🇷
13.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓آقا چه خبره این همه پیامرسان؟؟ همه رو باید نصب کنم😡❓❓❓
🛎نه عزیزم ناراحت نشو این ویدئو رو ببین👆👆
https://eitaa.com/joinchat/820051968C2b85dac984
📣 گسترده ترین شبکه خبری مردمی در ایتا
هوس های مورچه ای - @mer30tv.mp3
4.3M
#قصه_شب
هوس های مورچه ای
😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
صبـــــــح شـــــد
بــــــازهــم آهنـــــــگ خدا مــــی آیـــــد
چــــــه نســـــیــــم خنــــــــکی
دل
بـــــه صـــــفا مـــــی آید
👤 #حافظ
سلام عزیزان😍 صبحتون بخیر دلاتون شاد
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر کودکانه:
جشن بهمن
🌸رسیده جشن بهمن
🌱جشن بزرگ میهن
🌸کلاس ما دوباره
🌱شده پر از ستاره
🌸پر از گل و قاصدک
🌱شکوفه و شاپرک
🌸شده پر از پرنده
🌱پر از صدای خنده
🌸نقل و نبات و لبخند
🌱گلاب و عود و اسفند
🌸میهن ما شاد شاد
🌱از غم و غصه آزاد
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#داستان_کودکانه
🌷🌿 آقا گلی و لاله 🌿🌷
سالهای سال بود كه آقا قُلی تو كار گل بود و برای همین، همه آقا گلی صدایش میزدند. آقا گلی یك باغ بزرگ داشت و یك گلخانه ی امروزی كه هر گوشه اش مناسب رشد یك نوع گل بود. یك گوشه مخصوص گلهای خاردار مثل كاكتوس بود و گوشه ی دیگر گلهای بی خار مثل مینا. كنار ستون های گلخانه گلهای نیلوفر رونده زندگی میكردند و كنار پنجره های قدی آن، گلدان های گل های پیازدار مثل نرگس و گلهای مقاوم مثل لاله را چیده بود. آقا گلی دوست و آشنای زیادی نداشت. خودش میگفت: « من زبان گلها را بهتر از زبان آدمها میفهمم.» شاید برای این كه همیشه با گلها حرف میزد.
هر روز صبح كه در گل خانه را باز میکرد، میگفت: «سلام بچه ها! خوابید یا بیدار؟» بعد از کنار گلها رد میشد و با همه احوالپرسی میكرد:» چه طوری مینا خانم؟ میبینم که باز هم بچه دار شدی.
آهای نیلوفر، این قدر از این ستون بالا نرو، آخر كار دست خودت میدهی. كاكتوس جان، مواظب خارهایت باش، بابا! نكند كسی را آزار بدهی.»
روزی به گلهای لاله كه رسید، دید كه سرحال نیستند. با یک انگشت گل برگهای لالهای را بلند كرد و گفت: «سرت را بگیر بالا، لاله جان! تو كه همیشه سربلند بودی.» و بعد به طرف در رفت تا مثل همیشه از آن جا با همه خداحافظی کند.» ناگهان صدای آهی شنید. برگشت و پرسید : «کی آه کشید؟» مینا گفت: «همان لاله بود. مدتهاست که وقتی میروی آه میکشد.» آقا گلیم حکم زد روی پایش و گفت: «ای وای! دیدم که حالش خوب نیست.» برگشت و یک برگ لاله را در دستش گرفت: «نبضت که خوب نمیزند.» با دقت گل برگهایش را باز کرد: «چه قدر گرده توی گلت نشسته.» بعد ذره بینی از جیبش در آورد و گل برگها را یکی یکی نگاه کرد: «چند تا چروک روی پیشانیات افتاده. عجیب است! خاکت که خیس است، نورت هم که به اندازه. پس چه ات شده؟»
لاله گل برگهایش را جمع کرد و با صدایی که میلرزید گفت: «دلم گرفته.» و با سر به لامپ های گران قیمت گل خانه اشاره کرد: «من آفتاب را میخواهم.» برگش را به طرف هواکش که هوهو صدا میکرد گرفت: «دلم برای باد و نسیم تنگ شده. آنها از پشت شیشه صدایم را نمی شنوند.»
آقا گلی تعجب کرد: «تو اینجا آب و غذایت به اندازه است. هوایت همیشه بهاری است و بیشتر عمر میکنی.» لاله بغض کرد: «کاش عمرم کوتاهتر بود و پریدن سنجاقکها را به دنبال هم میدیدم.» دلم میخواست پروانه ها به من سر میزدند و گرده هایم را با خودشان به مهمانی گل دیگری میبردند. دلم میخواست، زنبورها شهد مرا می مکیدند و شهد من عسلی میشد که دهانی را شیرین میکرد.» و بعد به سرفه افتاد.
آقا گلی وحشت زده پرسید: «چی شد؟ حالت بد شده؟» لاله برگهای آویزانش را به زور بالا نگه داشت و گفت: «بوی خوب اینجا آنقدر زیاد است که نفسم را تنگ میکند.»
آقا گلی این را که شنید، یک دفعه عصبانی شد و گفت: « باشد! به تو خوبی نیامده. الآن میبرمت بیرون و وسط یک عالمه علف میکارمت تا فرق اینجا را با آنجا بفهمی.» و بعد گلدان لاله را زیر بغلش زد و در گلخانه را محکم به هم کوبید. کاکتوس فریاد زد: «دیگر کارش تمام است. بیرون دوام نمیآورد.»
مینا گفت: «دنبال درد سر میگردد.» نیلوفر گفت: «از این بالا میبینم که آقا گلی دارد او را زیر آفتاب سوزان میکارد. حتماً فردا پژمرده میشود و پس فردا پیازش میسوزد و ...» سرانجام آقا گلی با اخم و تخم، لاله را کاشت و رفت. روزهای اول لاله به سختی سعی میکرد که صاف بایستد، هر بار که ساقهاش میافتاد به برگهایش تکیه میکرد و نمیگذاشت که گلهایش پرپر شود.
روزها آفتاب تند و ملایم، نسیم و طوفان، بوی کود و گلهای وحشی را احساس میکرد و هر روز محکم و محکمتر میشد، تا اینکه روزی وقتی به دور و برش نگاه کرد، دید که میان علفها پر شده از لاله های کوچک، پروانه های شاد و زنبورهای پر کار. از آن روز به بعد لاله دیگر سرش را خم نکرد.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻