eitaa logo
کودکانه
46.7هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
324 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
محروم بودن از محبت، به خصوص محبت مادر، از علل مهم دروغگویی است. 🔹مادران گرامی باید بدانند که هیچ چیز جای توجه و محبت آنها را نمی گیرد و این کمبود محبت علت بسیاری از رفتارهای سوء کودک است. 🔸جلب توجه و تحسین والدین به خصوص در جمع بزرگسالان که توجهی به کودک نمی شود و یا دریافت پاداش و امتیاز از علل دیگر دروغگویی است. ❌توجه داشته باشید که کودک تا 6 سالگی دروغ نمی گوید، بلکه تخیل می کند. به او برچسب نزنیم. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸یاد بگیریم که ...❗️ یک وقتایی میان میگن غیبت کردن کار خوبی نیست چرا داری غیبت میکنی ؟ با این مدل گفتن ممکنه بهش بربخوره❌ حتی ممکنه براش مهم نباشه و به کارش ادامه بده🤭 بهش بگیم بیا سعی کنیم از قضاوت در مورد دیگران پرهیز کنیم✅🤗 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
😍🎲بازی‌گروهی و نقاشی طبق عکس ۶ عدد مداد رنگی بردارید و از ۱تا۶ شماره گذاری کنید💁‍♂ بعد تاس رو به نوبت بین هم گروهی هاتون بچرخونید و بندازید هرکس که عدد رنگ اون افتاد باید طبق الگو(یا طوری که خودتون تعیین کردید)خونه های بازی رو رنگ کنه😃 کسی که آخرین خونه رو رنگ کرد برنده بازی میشه🥳🤓 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔶️توپِ مهربان🌱⚽️ توپ قلقلی از گوشه ی باغچه به این طرف و آن طرف حیاط نگاه کرد. زیر لب گفت:« چرا هیچ کس با من بازی نمی‌کند؟خیلی دلم برای بازی با بچه ها تنگ شده است» بعد هم قل خورد و قل خورد تا به دیوار حیاط رسید محکم خودش را روی زمین کوبید و به آسمان رفت، از روی دیوار پرید آن طرف دیوار سعید روی پله ی جلوی خانه شان نشسته بود و با یک تکه چوب روی زمین خط می کشید، کمی آن طرف‌تر رضا را دید که به دیوار تکیه داده و زانویش را بغل گرفته بود. توپ قلقلی خودش را جلوی پای سعید انداخت. سعید با دیدن توپ بلند شد و گفت :«آخ جان توپ » رضا با دیدن توپ جلو آمد و گفت:« می آیی توپ بازی؟» سعید خندید و توپ را روی زمین گذاشت و گفت:« برو توی دروازه » رضا در حالی که عرق می ریخت گفت:« بیا یک بازی دیگر کنیم» سعید دست رضا را گرفت و گفت :« بیا قایم باشک» بعد هم روی همان دیوار چشم گذاشت. توپ قلقلی از اینکه رضا و سعید را با هم دوست کرده بود بالا پایین پرید. تصمیم گرفت باز هم راه بیفتد. باز قل خورد و قل خورد تا به یک کوچه بن بست رسید. ته کوچه بابایی را دید که لباس‌های کهنه پوشیده صورت بابا توی آفتاب سوخته بود، بابا جلوی در کوچک خانه ایستاده بود و سرش را پایین انداخته بود. توپ قلقلی باز هم قل خورد و زیر پای بابا ایستاد. چشمان بابا با دیدن توپ قلقلی برقی زد. خم شد و توپ را برداشت. دستهای بابا به خاطر کار زیاد سفت و پوسته‌پوسته بود توپ قلقلی قلقلکش آمد و ریز خندید. بابا توپ را با خودش به خانه برد؛ علی جلو دوید و خودش را توی بغل بابا انداخت و گفت:« سلام بابایی» علی تا چشمش به توپ قلقلی افتاد بالا پایین پرید و گفت :«می دانستم یادت نمی رود بابای خوش قولم» اشک خوشحالی از چشم بابا ریخت، علی توپ را از بابا گرفت و گفت:« بابا من می روم با بچه ها توپ بازی کنم» و از خانه بیرون دوید. دوستانش را صدا زد و با هم گل کوچیک بازی کردند. یک دفعه یکی از بچه‌ها شوت محکمی زد و توپ توی خیابان افتاد. تا خواست پیش بچه ها برگردد، ماشینی آمد و از روی او رد شد، توپ قلقلی فیس محکمی کرد و پنچر شد. علی توپ را برداشت و پیش دوستانش برگشت با آستینش اشکش را پاک کرد، توپ قلقلی هم دلش می خواست گریه کند. مجید گفت:« بیایید جنگ بازی!» توپ را گرفت و از وسط نصف کرد، نصفش را روی سر علی گذاشت و نصفش را روی سر خودش! چند تا چوب برداشت و گفت:«اینها هم اسب های چوبیمان، این توپ پاره هم کلاه جنگی، بیایید یاران من باید به جنگ دشمن برویم» بچه ها خندیدند و سوار بر اسب های چوبی دنبال هم دویدند، توپ که حالا دو کلاه شده بود خندید. بچه ها از بازی خسته شدند کلاه های جنگی را گوشه‌ای انداختند و به خانه‌هایشان رفتند، کلاه های جنگی حوصله شان سر رفته بود کلاغی آمد روی دیوار نشست این طرف را دید آن طرف را دید یک دفعه چشمش به کلاه‌های جنگی افتاد، زود پرید و کنار آنها نشست. کلاه های رنگی رنگشان پرید خواستند عقب بروند اما نتوانستند، کلاغ یکی از کلاه ها را با پاهایش برداشت و بالای درخت برد، بعد هم مقداری برگ و چو ب تویش گذاشت و جوجه هایش را روی آن نشاند. کلاه جنگی حالا خانه کلاغ شده بود و می‌خندید. باد آمد و کلاه جنگی دیگر را با خودش برد کمی بعد به یک برکه رسیدند قورباغه با دیدن کلاه جنگی خوشحال شد آن را برداشت و توی برکه انداخت و پرید رویش و گفت:« چه قایق خوبی پیدا کردم.» 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🍁در این روز زیبای پاییزی 🧡زنـدگـی از سـر شـوق 🍁خنــدیــدن از تـه دل 🧡آرامـشـی مـانـدگــار 🍁ســلامتــی پـایــــدار 🧡رزقــــــی سرشـــــار 🍁و زیبـاترین و بهتـرینها 🧡را از صمیم قلب برایتان 🍁از خدای مهربان خواستارم 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر خلبان 🌸خلبان ما چه ماهره 🌱او یه هواپیما داره 🌸گاهی مسافر می‌بره 🌱گاهی مسافر میاره 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
ماجرای عجیب سفر خانم گردنبند گردنبند خودش را توی دستان خانم نورانی دید.فهمید به خانم نورانی هدیه شده است. خانم نورانی دستی روی دانه های گردنبند کشید، بعد هم آن را روی گردنش انداخت. گردنبند از خوشحالی درخشان تر شد و برقی زد. آن روز بهترین روز زندگی اش بود، روز بعد گردنبند بیدار شد، زنجیرش را کمی تکان داد. خانم نورانی زودتر از او بیدار شده بود و داشت خانه را جارو می کرد. یک دفعه صدای در توی خانه پیچید، خانم نورانی چادرش را روی سر انداخت و در را باز کرد. گردنبند از زیر چادر صداها را می شنید. صدای لرزان مردی را شنید که می گفت:«سلام خانم من را پیامبر صلی الله علیه و آله به اینجا فرستادند، مردی فقیر و بی پولم به من کمک کنید» و بعد صدای خانم را شنید که گفت:«همین جا بمان تا برگردم» خانم نورانی به خانه آمد دستش را زیر چادر برد و گردنبند را از گردنش باز کرد. نفس گردنبند دیگر بالا نمی آمد، باورش نمی شد که به این زودی این شادی را از دست بدهد و از پیش خانم نورانی برود. او از غصه دیگر برق نمی زد یک دفعه خودش را توی دستان زبر و پوسته پوسته ی مرد فقیر دید، مرد فقیر سرش را بالا گرفت و گفت:«خدا خیرتان دهد خانم دست شما درد نکند» و رفت. گردنبند چند دقیقه بعد همراه مرد فقیر توی مسجد بود، مرد فقیر جلوتر رفت و کنار جمعی ایستاد، گفت:«ای پیامبر خدا دختر شما این گردنبند را به من بخشیدند» پیامبر(صلی الله علیه و آله) نگاهی به گردنبند کردند و گفتند:«هرکس این گردنبند را بخرد حتمابه بهشت می رود.» گردنبند برقی زد و با خود گفت:«چقدر با ارزش بودم خبر نداشتم!» مردی به نام عمار جلو آمد و گفت:«ای پیامبر من گردنبند را می خرم» گردنبند را گرفت و همراه مرد فقیر به راه افتاد. گردنبند دلش برای خانم نورانی تنگ شده بود و منتظر بود ببیند چه اتفاقی می افتد. عمار به مرد غذا و لباس و پول زیاد و اسبی داد. گردنبند دانه هایش را چرخاند و با خود گفت:«کاش الان روی گردن خانم نورانی بودم» عمار غلامش را صدا کرد، گردنبند را به او داد و گفت:«این گردنبند را به خانه ی پیامبر(صلی الله علیه و آله) ببر و بگو هدیه است، تو را هم به ایشان بخشیدم» گردنبند از این که پیش پیامبر می رفت خوشحال بود اما هنوز دلش برای خانم نورانی تنگ بود. گردنبند کمی توی دستان غلام جابه جا شد و گفت:«چقدر محکم من را گرفته دردم آمد» تا اینکه به خانه ی پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسیدند، غلام در زد و چند دقیقه بعد پیامبر(صلی الله علیه و آله) در را باز کردند. غلام جلو رفت دستش را جلو آورد و مشتش را باز کرد، گردنبند نفس راحتی کشید، غلام گفت:«ای پیامبر خدا این گردنبند را عمار به شما هدیه داده است و من را هم به شما بخشید» پیامبر(صلی الله علیه و آله) لبخندی زدند و گفتند:«پیش دخترم برو من تو و گردنبند را به او بخشیدم» غلام دوباره دستش را مشت کرد، گردنبند این بار دیگر درد را حس نکرد چون خیلی خوشحال بود. آنقدر خوشحال بود که نفهمید کِی به خانه رسیدند، غلام در زد، خانم نورانی در را باز کرد، غلام جلو رفت، دستش را بالا گرفت و مشتش را باز کرد، گردنبند از دیدن خانم نورانی حسابی برق می زد. غلام گفت:«پیامبر خدا من و این گردنبند را به شما هدیه دادند» گردنبند حالا توی دستان خانم نورانی بود، دلش نمی خواست دیگر از او جدا شود. خانم نورانی به غلام گفت:«من هم تو را به خاطر خدا آزاد می کنم.» گردنبند دانه هایش را تکانی داد و گفت:«عجب سفر خوبی بود، به مرد فقیر پول و غذا و اسب رساندم، پیامبر خدا را خوشحال کردم، عمار را بهشتی کردم، غلام را ازاد کردم، اخر هم برگشتم پیش خانم نورانی» گردنبند درخشان و درخشان تر شد. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
آلبالو آلبالو به دلیل ترش بودن و دیر هضم بودن، برای افرادی که ورم روده دارند مناسب نیست. این افراد باید از مصرف آلبالو اجتناب کنند تا از بروز مشکلات گوارشی و تشدید ورم روده جلوگیری کنند. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌تونید توی خونه از این بازی‌های ساده انجام بدید که علاوه بر سرگرمی باعث رشد بچه‌ها هم میشه. 😎 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
با دستت جوجه درست کن 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
پروانه 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
تفاوت با دختر بچه ها و پسر بچه ها: 🚹 وقتی با پسرتان صحبت می‌کنید، جملات واضح، روشن ، منطقی و به دور از هر توضیح اضافی و حاشیه را انتخاب کنید ، چون پسرها از توضيحات اضافی و مكالمات طولانی كلافه شده و شروع به لجبازی می كنند. 🚺 اما وقتی با دخترتان صحبت می كنيد بيشتر با كلمات بازی كنيد و مكالمه تان را طولانی تر كنيد و از مثال های زيادی استفاده كنيد و صحبت هايتان را با بازی های دخترانه همراه كنيد دختر بچه ها از صحبت های طولانی لذت می برند و سرگرم می شوند. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
عسل، داروی ویژه فصل سرما 👌 👈عفونت گلو: شربت عسل و لیموترش تازه 👈سرماخوردگی: 3 روز سیب و عسل بخورید 👈سوزش سر دل: سرکه سیب+عسل بخورید 👈ضدتهوع و ضد ویروس: یک هفته زنجبیل را با عسل مصرف کنید 🍯 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔶️معرفی کتاب📚 📚 کتاب «نقشه گنج »درباره استاد محمدرضا سحاب و ذخیره ها و سرمایه های طبیعی خلیج فارس است. ✍️نویسنده:فرزانه فراهانی 🖨انتشارات:رود‌آبی @آدرس سایت: https://rudeabi.ir/product/naghsheye_ganj/ 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
پسربچه ی بداخلاق پسر بچه اي بود كه اخلاق خوبي نداشت. پدرش جعبه اي ميخ به او داد و گفت هر بار كه عصباني مي شوي بايد يک ميخ به ديوار بكوبی. روز اول پسر بچه 37 ميخ به ديوار كوبيد. طي چند هفته، همانطور كه ياد مي گرفت چگونه عصبانيتش را كنترل كند، تعداد ميخهاي كوبيده شده به ديوار كمتر مي شد. او فهميد كه كنترل عصبانيتش آسان تر از كوبيدن ميخها بر ديوار است... بالاخره روزي رسيد كه پسر بچه ديگر عصباني نمي شد. او اين مساله را به پدرش گفت و پدر نيز پيشنهاد داد هر بار كه مي تواند عصبانيتش را كنترل كند، يكي از ميخها را از ديوار درآورد. روزها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگويد كه تمام ميخها را از ديوار بيرون آورده است. پدر دست پسر بچه را گرفت و به كنار ديوار برد و گفت: «پسرم! تو كار خوبي انجام دادي و توانستي بر خشم پيروز شوي. اما به سوراخهاي ديوار نگاه كن. ديوار ديگر مثل گذشته اش نمي شود. وقتي تو در هنگام عصبانيت حرفهايي مي زني، آن حرفها هم چنين آثاري به جاي مي گذارد. تو مي تواني چاقويي در دل انساني فرو كني و آن را بيرون آوري. اما هزاران بار عذرخواهي هم فايده ندارد؛ زخم سر جايش است. زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناك است.» 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🌷امروز 💕به درگاه حــق 🌷دعا کردم براتون 💕خــوب بـودن 🌷خـــوب دیـدن 💕خــوب مانـدن 🌷وشـاد زیستـن را 💕تقدیم با احترام به شما 🌷صبحتون زیبا 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر خوش‌اخلاقی 🌸اول به نام خدا 🌱خدای خوب و دانا 🌸که خیلی مهربونه 🌱همه چی رو او می‌دونه 🌸کارهای خوب و نیک رو 🌱همه رو او می‌بینه 🌸فرموده خوبی کنید 🌱احسان و نیکی کنید 🌸با مامان و با بابا 🌱با مردمای دنیا 🌸مهربون و خوب باشید 🌱دوست و خوش اخلاق باشید 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🌸قصه کاپشن خرگوشی کاپشن خرگوشی خیلی خوشحال بود که هوا سرد شد و می‌تونه دوباره همراه ریحانه دور بزنه،ریحانه هم از اینکه می‌تونه کاپشن خرگوشی رو تن کنه و باهاش بیرون بره خیلی خوشحال بود. یه روز بابای ریحانه اون رو به خانه بازی برد تا کلی بازی کنه. هوای داخل خانه بازی مثل بیرون سرد نبود،ریحانه کاپشنش رو درآورد تا راحت تر بازی کنه،ولی کاپشن دلش گرفت،آخه دوست داشت اون هم با ریحانه بازی کنه. ریحانه بالا پایین می پرید،سرسره بازی می کرد و بازی های دیگه،کاپشن خرگوشی هم با ناراحتی فقط نگاه می کرد. بعد از مدتی،وقت بازی ریحانه تموم شد و باباش بهش گفت برویم سوار ماشین بشویم. ریحانه که خیلی بهش خوش گذشت،سوار ماشین شد،ولی فراموش کرد کاپشن خرگوشی رو برداره. وقتی رسیدن خونه تازه یادش اومد کاپشنش رو نیاورد و قرار شد فردا همراه بابا بره و کاپشنش رو بیاره. کاپشن خرگوشی که دید ریحانه تنهاش گذاشت اول ناراحت شد. بعد از چند دقیقه دید خانه بازی هم تعطیل شد و درش بسته شد. کاپشن خرگوشی با خودش فکر کرد و گفت:باید کاری کنم،یه نگاه به وسایل بازی کرد،یه دفعه از روی چوب لباسی پرید و اومد توی توپ ها،آخ جون چه قدر خوش میگذره.حالا نوبت سرسره بازی بود،خلاصه تا صبح کلی بازی کرد. ریحانه که دلش برای کاپشن خرگوشی تنگ شده بود،صبح اول وقت همراه بابا رفت تا اونو به خونه بیاره. وقتی رسید،با عجله رفت داخل خانه بازی تا کاپشنش رو برداره،کاپشن خرگوشی هم منتظر بود،تا دید ریحانه از در وارد شد،حسابی خوشحال شد.ریحانه اونو بغل گرفت و بعد اونو پوشید. حالا کاپشن خرگوشی می‌تونه دوباره همراه ریحانه بازی کنه و با هم دور بزنند. 🌸نویسنده: عابدین عادل زاده 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
سیب 🍎سیب حاوی فیبر فراوان و انواع ویتامین‌ها است و اگر ناشتا میل شود، بسیار مفید خواهد بود. انواع مختلف سیب مزایای زیادی برای تندرستی دارند؛ اما سیب سبز، پروتئین، ویتامین‌ها، مواد معدنی و فیبر بیشتری دارد. ✍مزایای خوردن سیب ناشتا ⚜وجود آنتی اکسیدان‌ها و ویتامین ⚜کاهش وزن ⚜تنظیم قند خون ⚜سلامت دندان ⚜ریتم منظم قلب ⚜آرامش اعصاب 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🐛🦋پاهای کرم ابریشم رو ملاحظه میفرمایید که ساقه یک برگ رو چسبیده😃 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶️کاردستی با مواد بازیافتی♻️ احتیاج داریم به: 1درب بطری 🔴 2ماژیک سبز🖍 3چسب دوطرفه 4برگ درخت 🍃 5صفحه گرد برای زمینه کار😀 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
❌ یک اشتباه رایج والدین: تهدید کردن بچه‌ها ‼️ به فرزند خود نگویید «اگر دوباره زبانت را در بیاوری، تنبیه‌ات می‌کنم»؛ 😠 👈 زیرا وقتی کودک را در چنین شرایطی قرار می‌دهید، علاقه او را برای با خودتان، بیشتر می‌کنید و مطمئن باشید او، کار بدش را تکرار خواهد کرد. ⛔️ تکرار جمله «اگر باز هم به خواهرت لگد بزنی، دیگه هیچ وقت نمی‌آییم پارک»، رفتار کودک شما را تغییر نمی‌دهد؛ بلکه باعث می‌شود فکر کند تا قبل از بیرون بردن او از محل بازی، می‌تواند با چندتا لگد حسابی دیگر، خدمت خواهرش برسد. ✅ پس، بهتر است به او تذکر بدهید که اگر رفتارش را درست نکند، به خانه برمی‌گردید و در صورتی که آن را نادیده گرفت، بدون درنگ، به حرفی که زده‌اید، عمل کنید. 👈 این موضوع باعث می‌شود او، از جدیت شما مطمئن شود.
🏃‍♂😭فرهاد گریه کنان پیش مادرش آمد. مادر پرسید:چی شده فرهاد، چرا گریه می کنی؟🤨 فرهاد جواب داد:داشتم قفس قناری را تمیز می کردم یک دفعه دیدم قناری ام گم شده است❗️🦜 مادر با تعجب پرسید:با چی قفس را تمیز می کردی؟ و فرهاد با خونسردی پاسخ داد:با جارو برقی.🙁😶😄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجراهای آقا و خانم کتابدار 📼 این قسمت : اول شما 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
تصمیم شتر - @mer30tv.mp3
3.78M
تصمیم شتر 🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🌷صبحتون پر گـل 🍃امروز از خدا میخواهم 🌷هر آنچه بـهترین 🌷هست براتون رقم بزند 🍃روزی فـراوان 🌷دلی خـوش 🌷و شادیهای بی پایان 🍃لبخـــ😊ــند خدا 🌷بدرقـه راهتون 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر شیر بیشه 🌸الاکلنگ و تیشه 🌱پسرها شیر بیشه 🌸الاکلنگ و اره 🌱ببر میون دره 🌸با چشم تیز پر نور 🌱با پنجه‌های پر زور 🌸الاکلنگ و تخته 🌱پسر آهن سخته 🌸پسر شیر ژیانه 🌱مواظب مامانه 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
اول من! موشی توی مهدکودک خانوم زرافه نشسته بود. موشا کنارش نشست و گفت:«تو هم مثل من حوصله‌ت سر رفته؟» موشی آهی کشید. جواب داد:«بله خیلی! تازه دلم برای مامان هم خیلی تنگ شده» خانوم زرافه که صدای بچه‌ها را می‌شنید آمد. کنارشان ایستاد. به بقیه‌ی بچه‌ها که آن طرف‌تر داشتند بازی می‌کردند اشاره کرد:«چرا شما با بچه‌ها بازی نمی‌کنید» موشی دماغش را بالا کشید، گفت:«خسته شدیم از بازی‌های تکراری!» خانوم زرافه شاخک‌هایش را تکان داد، کمی فکر کرد و گفت:«سرسره بازی دوست دارید؟» موشی از جا پرید:«بله خیلی» موشا با چشمان گرد پرسید:«سرسره کجاست؟» خانوم زرافه به بچه‌ها نگاه کرد و گفت:«گردن من!» چشمان موشا از خوشحالی برق زد. موشی گفت:«یعنی از روی گردن شما سُر بخوریم؟» خانوم زرافه سر تکان داد و گفت:«برید و دوستانتون رو صدا کنید تا همه باهم سرسره بازی کنید» موشی رفت و با دوستانش برگشت. موشا جلو ایستاد:«اول من» موشی اخم کرد:«اول خودم» کپل جلو دوید:«نخیر اول خودم می‌خوام سر بخورم» بین بچه موش ها همهمه افتاد. خانوم زرافه باصدای بلند رو به بچه موش‌ها گفت:«همه جا به نوبت، از کوچیک به بزرگ توی یه صف بایستید» کپل جلو دوید و گفت:«من از همه کوچکترم» خانوم زرافه خندید و گفت:«نه کپل جان منظورم قد نبود! منظورم سن بود، بچه‌هایی که کوچک‌تر هستند بیایند جلو» کپل به موشی و موشا نگاه کرد و یک قدم عقب‌تر ایستاد. موشی هم پشت سر کپل رفت. موشا بعد از موشی ایستاد. بچه‌های کوچک‌تر یکی یکی جلوی کپل صف کشیدند. خانم زرافه سرش را پایین آورد. بچه موش‌ها یکی یکی روی سر خانم زرافه می‌پریدند، خانوم زرافه سرش را بالا می‌برد و بچه ها از آن بالا روی گردنش سر می‌خوردند. همه که سر خوردند. موشی جلو دوید:«اول من» کپل ابروهایش را توی هم کرد:«همه‌جا به نوبت» موشی با لب و لوچه‌ی آویزان گفت:«بازم صف؟» موشا دستی به دمش کشید و گفت:«بله دیگه از کوچک به بزرگ توی صف» هوا داشت تاریک می‌شد که خانوم زرافه به بچه موش‌ها گفت:«بچه‌ها موافقید بریم کمی کیک پنیر بخوریم؟» کپل زبانش را دور دهانش کشید و گفت:«بله موافقیم» خانم زرافه لبخند زد و گفت:«پس پیش یه سوی کیک پنیر» بچه‌ها از کوچک به بزرگ برای خوردن کیک پنیر صف کشیده بودند. کپل جلوتر از همه کنار میز عصرانه رفت. بچه موش‌ها به کپل نگاه کردند و یک صدا گفتند:«آهای کپل همه‌جا به نوبت!» کپل خندید و توی صف ایستاد. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
👌خواص املت گوجه فرنگی ✳️ املت گوجه‌فرنگی به علت داشتن کلسیم، فسفر و ویتامین دی موجب تقویت استخوان‌ و دندان‌ها می‌شود و از بیماری پوکی استخوان جلوگیری می‌کند. ✴️ املت گوجه فرنگی، به دلیل داشتن آهن، ویتامین و اسید فولیک موجب رفع بیماری کم خونی می‌شود. ✳️ خوردن املت گوجه فرنگی در وعده‌ی صبحانه موجب انرژی و متابولیسم بدن خواهد شد. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻